قانون جذب : حقیقت یا توهم؟ ( قسمت چهارم ) – مقاله ای تکان دهنده در مورد قانون جذب

قانون جذب

قانون جذب

با طرح یک سوال شروع می کنیم:

اگر افکار من واقعیتهای مرا می آفریند، پس چرا من نمی توان با فکر کردن و ایمان داشتن به پرواز، پرواز کنم و یا از دیوارهای سخت عبور کرده و کوهها را جابجا کنم؟

هیچ جواب قانع کننده ای برای این سوال از سوی اساتید قانون جذب به شما داده نخواهد شد، فقط ممکن است بحثهایی نظیر این را مشاهده کنید:

“افکار ما از پیش شرطی شده اند که ما نمی توانیم این کارها را انجام دهیم. اما اگر شما سطح ارتعاشات خود را بالا برده و باورهای خود را هزاران برابر تقویت کنید، آنگاه خواهید دید که انسان بر همه این کارها قادر و تواناست!”

اما شما، دیگران و حتی خودشان هم بهتر می دانند که هیچ شخصی قادر به انجام حتی یکی از این کارها هم نخواهد بود، حتی اگر ارتعاشات ذهن ناخودآگاهش را هزاران برابر تقویت کند.

واقعیت این است که خود این افراد هم بهتر می دانند که هیچ دلیل قانع کننده ای ندارند، فقط دوست ندارند کسی روی این قانون محدودیت بگذارد و ادعاهای آنها را پوشالی جلوه دهد.

اگر هر چه می خواستیم هم اکنون در دنیای واقعی ظاهر می شد، الان وضعی شبیه کارتونهای تخیلی پیش می آمد و واقعا برای هیچ شخص عاقلی قابل باور نخواهد بود.

شاید چیزی که گفتم قدری اغراق آمیز به نظر آید، اما این دیگر تقصیر من نیست. تقصیر هواداران سینه چاک و اساتید قانون جذب است که حد و مرزی برای این ادعای ” افکار وقایع را می آفرینند” قائل نشده اند.

جذب تنها قانون جهان هستی نیست!

آنها این قانون را دقیقا همانگونه که خود فرا گرفته اند به عنوان ” یگانه قانون هدایتگر جهان هستی” معرفی و تبلیغ می کنند.

حقیقت این است که اگر آنها خودشان اینکاره بودند، اصلا نیازی به تبلیغ کارگاهها و دوره های خود نداشتند و می توانستند توسط تفکر و ارتعاشات خود همه جهان را به “راه راست” خود هدایت کنند!

تعالیم آنها یک جادوی خارق العاده بود که هر کسی می توانست توسط آنها بر جهان حکمفرمایی کند. اصلا چرا قضیه را اینقدر سخت کنیم؟ با فرض صحیح بودن تئوری خودشان، این تعالیم حتی یک راز هم به حساب نمی آمد، چرا که هر تفکر به واقعیت تبدیل شده و هر کسی از بدو تولد که هنوز ناخودآگاهش آلوده به شرطی سازی ها و تفکرات منفی و محدود کننده نشده است، بطور غریزی این قابلیت را داشته و می توانست بدون هیچ آموزش و کارگاهی آن را در جهان هستی به کار گیرد. این دیگر به یک مهارت عمومی بیشتر شباهت داشت تایک راز پنهان و عظیم معنوی!

یک مثال بدیهی دیگر:

تصور کنید من در یک سالن ۱۰۰۰ نفره هستم و یک میز چوبی قهوه ای بزرگ را به وسط سالن آورده و آنجا قرار دهم. بدون این که من چیزی بگویم، همه آن ۱۰۰ نفر تصدیق می کنند که یک میز چوبی قهوه ای دیده اند. نیازی نیست که به تک تک آنها بگویم که این یک میز چوبی قهوه ای است. اما حتی اگر به آنها اصرار کنم که مثلا این یک میز چوبی آبی است، آنها هنوز هم یک میز چوبی قهوه ای را خواهند دید. بنابراین این مساله نشان می دهد که میز قهوه ای یک چیز قابل مشاهده است، و نه چیزی که توسط افکار اشخاص ایجاد شده باشد. در غیر این صورت هر کس ممکن بود از این مشاهده، تجربه ای متفاوت داشته باشد.

به همین شکل مثالی دیگر می زنیم: هم اکنون در تهران باران می بارد. باران هر کسی را که بیرون باشد خیس می کند، نه فقط آنهایی را که فکر می کنند با افکارشان باران را خلق کرده اند. از این دست مثال ها بیشمارند.

ادامه دارد…

منبع:افکار سبز

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *