مغز انیشتین

در ۱۷ فوریه ۱۹۹۷، پاتنیتی(نویسنده) و توماس هاروی ( پاتولوژیست بازنشسته ۸۴ ساله) سفر مشترکی را در عرض آمریکا آغاز کردند. سفری به مسافت ۶۵۰۰ کیلومتر که نزدیک به ۱۱ روز طول کشید، از پرینستون در نیو جرسی تا بارکلی در کالیفرنیا.
در صندوق عقب ماشین بیوک کرایه یی که این سفر انجام شد، کیسه‌ای بود که در داخل آن ظرفی در بسته قرار داشت ‌با قطعات مغزی غوطه ور در مایعی زرد رنگ، این مغز زمانی متعلق به انیشتین بود.

به هنگام مرگ انیشتین در در ۱۸ آوریل ۱۹۵۵ در پرینستون، این دکتر هاروی بود که در سمت پاتولوژیست، کالبد شکافی جسد وی را انجام داد.
دکتر هاروی مغز انیشتین را، همان مغزی که ۵۰ سال پیش از آن معادله هم‌ارزی جرم با انرژی را منتشر کرده بود، بدون کسب اجازه از خانواده انیشتین و یا دانشگاه پرینستون از سرش خارج کرد، آنرا به خانه برد و به قطعات مختلف تقسیم کرد.
و در ۴۰ سال پس از، در کسوت نگهبان خود خواسته، تکه‌های مغز انیشتین را در اختیار افراد مختلف قرار داد.
اینک زمان برگرداندن مغز انیشتین به بازماندگان بود.

پس از کالبد شکافی، دکتر هاروی مغز انیشتین را به ۲۰۰ تکه تقسیم کرد، به اندازهای مختلف از سایز یک سکه تا گردن یک بوقلمون. و نزدیک به یک سوم آنرا به مؤسسات مختلف فرستاد.
مطالعات مختلفی بروی مغز اینشتین انجام شد که نتایج متنوعی به همراه داشت، یکی‌ از آنها مطرح می‌کند که مغز انیشتین، در مقایسه، دارای درصد بالایی از چسب مغزی (گلیا) بود، تحقیقات دیگری اشاره دارد به نازکی قشر مغز او که در عین حال دارای تعداد نورون بیشتری بود و سومی از اینکه بخش‌های مختلف مغز وی در مقایسه با مغز دیگران ۱۵ درصد از گستردگی بیشتری برخوردار بود، پرده پرداشت.
در طی‌ نیم قرن پس از مرگ انیشتین، علوم مغز و اعصاب پیشرفت چشم گیری داشته. در ۱۷ جولای ۱۹۹۰ رئیس جمهور وقت آمریکا جورج بوش پدر ۱۹۹۰ را دهه مغز اعلام کرد. هدف، بالا بردن آگاهی‌ عمومی از نتایج مطالعات مغزی.

در همان سالها اولین نتایج اسکن اف‌ام‌آرآی انتشار یافت. به کمک تکنیک‌های مختلف تصویربرداری از مغز، پروسه‌های جراحی مغز تغیییرات عمده‌ای را تجربه کرد. دانشمندان مغزی ۳۰۲ نورون مغزی را مورد کاوش قراردادند که در برگیرنده سیستم عصبی می‌باشد.
به کمک این تکنیک‌ها روشن شد که چگونه پرندگان خواندن آوازی جدید را می‌آموزند، اینکه خفاش به چه شکل در تاریکی‌ شب ردّ یابی‌ می‌کند، به این آگاهی‌ رسیدیم که برای دیدن، نزدیک به ۳۰ بخش مختلف مغز فعالیت میکنند و اینکه هر بخش مسئولیت قسمتی‌ از پروسه بینانی را که در برگیرنده ادراک حرکت، شکل یا رنگ می‌باشد را به عهد دارد.
تحقیقات اولیه با استفاده از اف‌ام‌آرآی بروی هماهنگی‌ چند گانه، واکنش بازتابی و یکپارچگی حسی تمرکز کردند.
دانشمندان الان می‌دانند که تنیس بازان حرفه‌ای چگونه قادرند توپی را با دقت باور نکردنی در نقطه‌ی از زمین فرود بیاورند.
اینکه چگونه بخشی از مغز به نام هیپوکامپ، در پیدا کردن آدرس مناطق مختلف شهر به یاری راننده تاکسی میاید. و اینکه چگونه هماهنگی‌ جالب‌ انگشتان و مچ خم گشته نوازنده حرفه ای ویلن به کمک بخش چند قشری انجام میشود.
تحقیقاتی‌ جدید نشان می‌دهد که انجام محاسبات مختلف ریاضی‌ بخشهای خاصی از مغز را درگیر می‌کند. و در نهایت نتیجه محاسبات از کانال مشترک ارائه میگردد. کشفیات احتمالی در آینده در رابطه با یافتن دارو برای معالجه بیماریهای مغزی چون پارکینسون و آلزایمر در راهند.
در سالهای اخیر دانشمندان مغزی شروع کردند به کار بروی عرصه‌هایی‌ که در گذشته به نظر غیرقابل دسترس می‌رسیدند. عرصه‌هایی‌ که میتواند به روی شخصیت فرد، حس خود بودن، عشق و هوشیاری تاثیر گذار باشد.
رشته های مختلفی‌ در علوم مغزی بروز کردند، چون آمار نورونی، تحصیلات نورونی، و علوم اعصاب اجتماعی. هدف، کشف ارتباط نورونی-زیستی مواردی چون هنر، رفتار اجتماعی و تحصیلات. اف‌ام‌آرآی مورد استفاده مراکز بازار یابی‌ نیز قرار گرفت تا بدانند مغز افراد در برخورد با تبلیغات چه عکس العملی نشان می‌دهد. و اینکه اکثر مشتریان به پپسی علاقه بیشتری دارند یا کوکا کولا. حتی دالایی لاما هم الهیات نورونی را تأیید می‌کند. تلاشی برای درک پایه نورونی معنویت و تجربیات عرفانی، یا آنگونه که رسانه ها نام میبرند، جستجوی نقطه خدا.

توضیحات نورونی گسترده‌ای ارائه میشود در رابطه با طیف وسیعی از خصوصیات انسانی‌، از فداکاری تا خشونت، از هم دردی تا حسادت، از خوشحالی‌ تا فکر به خودکشی‌. تحقیقات در این زمینه تاثیرات احتمالی‌ عمیقی دارند به روی اخلاق، قوانین و سیاستهای اجتماعی.

در قرن بیستم و بویژه در آمریکا، توضیحات نورونی مسائل، جایگزین مطالعات سنتی و شخصی‌ شدند که بیشتر بر پایه نقش مواردی چون خانواده، اجتماع و مذهب استوار بودند. نه روانشناسی‌ رفتار و نه رفتار شناسی‌ که زمانی دو پایه اساسی‌ در روان شناسی‌ بودند، توجه زیادی به مغز نداشتند. کانال جدیدی باز شده از آموزش و یادگیری شخصی به کمک کتابهایی چون سیم کشی‌ مجدد مغز، سیناپسی و بزرگ کردن کودکی چپ مغز در جامعه یی راست مغز.

بازی‌ها‌ی آموزش مغز و نوروبیک طرفداران بیشتری پیدا می‌کند. و دیگر غیر معمول نیست که افراد روحیات لحظه‌ای خود را با ادبیات نورونی تشریح کنند. تصور ‌عمومی بین دانشمندان مغزی وجود دارد، که در نهایت همه رفتارهای انسانی در چهار چوب مغزی قابل توضیح میباشند. این جابجایی به سمت درک همه جوانب شخصیت بشری بر پایه مغز شگفت آور است. ظاهراً بیولوژی تعیین کننده سرنوشت انسان است. به نظر برخی‌ از دانشمندان مغزی، در آینده‌ی نزدیک و با یافتن ریشه نورونی ناهنجاری‌های روحی، روان شناسی‌ در علوم اعصاب حل خواهد شد.

ما در دوره‌ای زندگی‌ می‌کنیم که توانایی ها، نگرانی ها و جاه طلبی‌های انسان در چارچوب قشرهای مغزی، کانالها و فرستنده های نورونی باز تعریف میشوند.  این کد بندی دوباره احساسات، رفتار و افکار یکی از جنبه‌های جابجایی فکری است که بشریت، خصوصا در غرب، از آن طریق به خود می نگرد. به قول مدیر مدرسه علوم زیستی در لندن ما امروزه به خودمان در مجموعه ای نورونی ـ شیمیایی نگاه میکنیم.

این محدود کردن شخصیت انسانی‌ به نورونی ـ شیمیایی بعضا محصول علم روز غرب است. و بخشی از این نگاه ریشه دارد در انسانی‌ که به عنوان مغزش شناخته میشد، آلبرت انشتین. حتی وقتی‌ انشتین زنده بود مغز وی مورد توجه بیشتری قرار داشت.

در سال ۱۹۵۱ امواج مغز انیشتین مورد آزمایش قرار گرفت. به گفته یکی‌ از روزنامه‌های آن روز، امواج مغز فیزیک دان مشهور با فکر کردن به ریاضی‌ تغییر میکرد. در مغز افراد نابغه، بخش‌های مختلف مغز، بروی حل یک مسئله کار میکنند. در ادامه، ذهن با هدف پیدا کردن پاسخ درست به ترتیب بخش‌های مختلف را بررسی میکند. به مانند گشت یک رادار در آسمان برای پیدا کردن هواپیماها. اشکال تمرکزصرف بروی مغز انیشتین در این است که امکان نگاه به شخصیت عمیق و اعتقادات شخصی‌ او را دور می‌سازد. برای مثال انیشتین یک فعال معتقد به صلح بود، در موارد متعدد او عنوان کرد: ” زندگی‌ من تقسیم شده بین معادلات و سیاست”.

همانگونه که پرونده ۱۸۰۰۰ صفحه‌ای  وی نشان می‌دهد، اف بی آی به مدت ۲۵ سال انشتین را مخفیانه تحت نظر داشت. مکالمات تلفنی او تحت شنود بود. نامه‌هایش باز میشد، و آشغال خانه‌اش را بازرسی میکردند. به هم چنین اف بی آی در تلاشی مخفیانه سعی‌ کرد تا انیشتین را به عنوان عنصر نامطلوب و جاسوس شوروی از کشور اخراج کند.
وقتی دکتر هاروی در سال ۱۹۵۵ کالبد شکافی را انجام داد،کشف کرد که فیزیک دان معروف علاقه بسیاری به غذاهای چرب و سنگین داشت. به گفته نوه انیشتین، او علاقه زیادی به خاراندن غاز داشت.

هیچ اسکنی نمی‌تواند عادت وی به پوشیدن کفش بدون جوراب را تشخیص دهد. یا علاقش به دریا نوردی را. یا اینکه او زنان را می ستود، از جمله مارلین مونرو را.
یا اینکه تحلیل مغز انیشتین میزان خشنودی که شنیدن موتزارت به او میداد را نشان دهد. و یا نگرانی مداومش از وضعیت معده اش. نگاه در مغز او، هیچ اطلاعاتی‌ راجع به ۷ سالی‌ که او به عنوان کارمند در برن سوئیس کارکرد نمیدهد.

وظیفه او کنترل درخواست ها بود و ترجمه اسناد مربوط به ماشینهای خیالی به مختصات فضا و زمان.

بخشی از این کار در رابطه با تبدیل نیروی الکتریسیته و هماهنگی‌ زمان بود. تجسم و فکر به این مسائل، ظاهرا او را دررسیدن به تئوری نسیبت در سال  ۱۹۰۵ یاری کرد. به هنگامی که او هنوز مسول بررسی اختراعات دیگران بود.

در مقام یک طراح، بخشی از نبوغ انیشتین در دستان او بود و نه در مغزش.

به گفته بخشی از دانشمندان معروف مغزی، وجود فکر و عمل ما بخاطر سیم کشی‌ مغز ماست. اما شاید استعاره انعطاف پذیری توضیح بهتری است برای پتانسیل بالای انعطاف و آفرینندگی مغز ما.

همانگونه که تحقیقات جدید نشان می‌دهد مغز انسان به طور ویژه ای ارگان وفق پذیری است. گروه گسترده‌ای از نورون ها، قادر به ارتباط گیری و در صورت نیاز ترمیم خود، کمبود در بخشی از مغز را با رشد نورون در دیگر بخشها جبران می کنند.
این انعطاف است که به طور نامحدودی امکان ترمیم در شرایط لازم فراهم رامی‌کند.

رشته نو ظهور و جذاب علوم اعصاب فرهنگی نشان میدهد که مغز، فرهنگ و محیط پیرامونی را جذب می‌کند و انعکاس میدهد. در سال ۲۰۰۷، اینگ زوو، از دانشگاه پکینگ در چین، اسنادی را منتشر کرد در رابطه با اثبات ریشه نورونی نکته ای که مدتهاست به آن آگاهیم، فرهنگ فردگرای جامعه غرب و فرهنگ جمعی جامعه شرق.

این تحقیقات نشان می‌دهد که بخش میانی مغز هنگامی که یک فرد غربی کلمه ای را در رابطه با خودش بیان میکند فعال میشود، در حالیکه در مورد یک فرد چینی‌ علاوه بر آن بخش مغز بخشهای دیگر و احساسی مغز را نیز درگیر میکند.
با در نظر داشت این تحقیقات در چین، می‌دانیم که فرهنگ و محیط تاثیرات عمیقی بروی مغز انسان و درک فرد از خودش دارد.

تحقیقات مغزی عرصه‌های جدید و خارق العاده ای را در می نوردد. نظر فلسفی‌ قدیمی چون اختلاف بین فکر و احساس، و یا اختلاف جسم و ذهن، به کهنه گی می گرایید. در تغییر حرف دکارت که من فکر می‌کنم بنابر این هستم، فیلسوف آمریکایی آلوا نوئه میگوید من هستم بنابر این فکر می‌کنم.
به نظر می‌رسد که قشر مغز به نوعی سیم کشی‌ شده تا در محیط فرهنگی-پیرامونی ساخته شود.

اگر یک ارگان باشد که نشان می دهد که این فقط بیولوژی نیست که تعیین کننده آینده ما میباشد، آن قشر مغز است. سرنوشت ما در دستان خود ماست.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *