چگونه افسانه‌ها پدید آمدند؟

اسطوره‌ها و افسانه‌های سرخپوستان آمریکا

همیشه بشر خواستار این بوده که چگونگی های جهان را دریابد. او همیشه کوشیده تا چیزهایی را که در جهان رخ می دهد، به گونه ای تفسیر کند.

گرچه امروزه، دانش به بیان بسیاری از چیزها پرداخته، ولی در روزگاران بسیار گذشته، بشر مجبور بود که از پیش خود تفسیر و بیانی، برای این چیزها بسازد.

بشر در آن روزها با شگفتیهای بسیاری روبرو می شد که درست نمی توانست بفهمد آنها چه هستند.

نمی دانست چرا خورشید، پیوسته و بطور منظم، طلوع و غروب می کند؟

چرا فصلهای گوناگون پدید می آید؟

چگونه ستارگان پدید آمده اند و چرا اینگونه در فضا گردش می کنند؟

بشر همینگونه در باره ی رویداد های زندگی خود نیز به اندیشه پرداخت.

می خواست بفهمد که چگونه حوادث پیش بینی نشده، رخ می دهد؟

چرا آدمی خواب می بیند؟

چرا انسان بیمار می شود؟

مردم از کجا آمده اند و پس از مرگ به کجا می روند؟

جهان و همه ی آنچه که در آن است، چگونه آفریده شده؟

همه ی این پرسشها را انسانهای نخستین از خود می کردند و آنگاه برای یافتن پاسخ، بسی می کوشیدند.

هر قبیله ای در هر جای زمین که زندگی داشت، به گونه ای، چگونگی این امور را بیان می کرد. ولی این بیانها همیشه به نحوی بود که با محیط ویژه ی خود آنها تناسب داشت.

از این رو داستان های خیال انگیزی، برای بیان رویدادهای جهان، سروده شد که ما این داستانها را امروزه افسانه می خوانیم.

هرگاه همه ی افسانه های ملتی با هم یکجا در نظر گرفته شود، میتولوژی یا افسانه ها و اساطیر پدید می آید.

بشرهای ابتدایی می کوشیدند تا دنیای خود را در قالب شخصیتها یا انسانهایی خیالی، وصف کنند.

از این رو، اشیای گرداگرد خود را همچون اشخاصی می پنداشتند که مانند خودشان فکر و تدبیر داشتند و برخی از آنها هم از نیروی بزرگی برخوردار بودند.

از اینجا بود که برخی از حیوانات، گیاهان، ستارگان، رودها، خورشید و ماه به مرور ایام، خدایانی پنداشته شدند که نیروی سحرآمیزی برایشان تصور می شد.

برخی از این خدایان، به نظر مردم، خوب و مهربان بودند. ولی برخی دیگر شرور و بدکار بودند که برای مردم درد، گرسنگی و مرگ پیش می آوردند.

چون مردم قدیم خدایان را موجوداتی با عقل می پنداشتند، دست نیایش نیز به سویشان دراز می کردند. مثلا می گفتند چون خورشید دارای فکر است، می توان از او خواهش کرد تا نور خود را برای رشد گیاهان بتاباند.

خدای باران را نیز نیایش می کردند. چون می پنداشتند که او نیایش آنان را خوب می فهمد.

برای نیایش هریک از این خدایان خیالی، راهی معین بود که مردم می پنداشتند اگر کسی از راهی دیگر به عبادتش بپردازد، آن خدا خشمگین می شود.

هدف از انجام این عبادتها آن بود که رابطه ی بشر با خدایان به وضع خوبی حفظ شود.

در پرتو همین امر بود که انسان می پنداشت که دیگر می تواند رویدادهای طبیعت را خود کنترل کند و برای خویشتن، زندگی بهتری بوجود آورد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *