گفت‌وگو با دکتر ابراهیم یونسی نویسنده و مترجم

 ابراهیم یونسی

گفت‌وگو و قلم را جایگزین دگر‌ستیزی کنیم

پژمان موسوی- مانند ابراهیم یونسی بودن سخت است؛ همو که در طول زندگی ۸۴‌ ساله خود به خیلی‌ها ثابت کرد که «می‌شود»؛ می‌شود که در شهری کوچک و دورافتاده متولد شد و به یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان و مترجمان معاصر ایران تبدیل شد، می‌شود یک پای خود را از دست داد و خم به ابرو نیاورد و فعالانه به تاثیرگذاری بر جریان‌های فکری ادامه داد، می‌شود نویسنده بود و استانداری موفق آن هم در استان پرآشوبی چون کردستان در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب بود. می‌شود استاندار بود و اندیشه دوری از خشونت و نزدیکی گروه‌های مختلف فکری را دنبال کرد و می‌شود… ابراهیم یونسی به‌واقع یک استوره است؛ استوره‌‌ای که خیلی‌ها را با منش و گفتارش مجذوب خود کرده‌است و به دل‌های هزاران ایرانی و به‌ویژه اهالی مهربان کردستان راه پیدا کرده است. گفت‌وگو با دکتر ابراهیم یونسی نویسنده، مترجم و نخستین استاندار کردستان پس از پیروزی انقلاب را در ادامه می‌خوانید.

-بانه شهری کوچک در نواحی مرزی ایران با عراق بوده و هست؛ برای آغاز بحث بگویید چگونه شد که از دل این شهر کوچک، ابراهیم یونسی رشد کرد، بزرگ شد و به یکی از مفاخر بزرگ ترجمه و رمان و کتب تاریخی تحلیلی در حوزه کردستان تبدیل شد؟ از خانواده و محیط خانوادگی خود بگویید.

خانواده من در طایفه‌‌ای قرار داشت که به اولاد یونس‌خان مشهور بودند. یونس‌خان که پدر پدربزرگ من بود از بزرگان بانه بود تا حدی که حتی می‌گفتند اهل کرامت هم بود. در شهری مثل بانه آن روزگار که شاید جمعیتش تنها به ۵۰ خانوار می‌رسید، اجداد من جزء نخبگان این شهر به حساب می‌آمدند به نحوی که می‌توان گفت حاکمیت بانه با خانواده من شکل گرفت. سلیمان‌خان پدر من هم دومین شهردار بانه بود و می‌توان گفت پس از ورود نهاد‌های اداری به ایران، حاکمیت از نوع سنتی خود به شکل مدرنش درآمد و پدر من در همین چارچوب و در ادامه سلسله‌‌مراتب پیشین به عنوان شهردار بانه انتخاب شد. از سوی دیگر من پس از تولد، دو‌ساله بودم که مادرم از دنیا رفت و من در دامن مادربزرگم رشد کردم و دوران دبستان را در مدرسه دولتی پهلوی بانه به پایان بردم. پس از آن و برای ادامه تحصیل، با توجه به این‌که بانه دبیرستان نداشت، برای ادامه تحصیل به شهر سقز رفت و آمد می‌کردم تا این‌که موفق شدم در سال ۱۳۲۰ سیکل اول متوسطه را به پایان ببرم. در سال ۲۲، دولت با سیاست نزدیک‌کردن عشایر به مرکز در بخش‌نامه‌‌ای از عشایر دعوت کرد تا اگر فرزندان واجد شرایطی دارند آنان را به دبیرستان نظام معرفی کنند. من از این فرصت استفاده کردم و با حمایتی که از جانب محمدرشید‌خان که از بزرگان منطقه ایران و عراق بود از من شد، خودم را به دبیرستان نظام تهران معرفی کردم و پس از دو سال موفق شدم دیپلمم را از این دبیرستان بگیرم. به دنبال آن و پس از این‌که دیپلم گرفتم، وارد دانشکده افسری شدم و سه سال بعد از آن یعنی در سال ۲۷ موفق شدم در درجه ستوان دومی از این دانشکده فارغ‌التحصیل شوم. این سال‌ها هم‌زمان بود با آشنایی من با اندیشه چپ و گرایش ابتدایی‌ام به آن.

-از جریانی که منجر به از دست‌دادن یک پای‌تان شد بگویید. این جریان با وجودی که بسیار تاسف‌برانگیز بود، ولی در آینده منجر به رقم‌زدن سرنوشتی متفاوت برای شما و حتی نجات جان‌تان شد.

من پس از فارغ‌التحصیلی از دانشکده افسری، مامور خدمت در لشگر ۴ ارومیه شدم. روزی که در محوطه ایستاده‌بودم و فرمانده گردان و چند سرباز مشغول شلیک به یک قوطی کبریت بودند، یکی از گلوله‌هایی که فرمانده گردان شلیک کرد، اشتباهی یا عمدی به پای من اصابت کرد و من در اثر همین گلوله متاسفانه پای چپم را از دست دادم. پس از آن واقعه من برای معالجه به تهران منتقل شدم و بعد از انجام معالجات نهایی، در اداره ذخایر ارتش به فعالیت مشغول شدم.

 ابراهیم یونسی

-شما به عنوان یکی از افسران سازمان نظامی حزب توده ایران، به طور مخفیانه به همراه تعدادی از دوستان و هم‌فکران‌تان، در ارتش مشغول به فعالیت بودید؛ این جریان پس از لورفتن فعالیت‌هایش در ارتش، سرنوشتش به‌کلی عوض شد و دوستان و هم‌فکران‌تان هم اعدام شدند. چه شد که شما به سرنوشت آنان دچار نشدید؟

به دنبال رخداد ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ و لورفتن سازمان نظامی حزب توده ایران، من به همراه جمع زیادی از افسران بازداشت شدیم و به دنبال محاکمه در دادگاه نظامی، من و دوستانم در گروه‌مان که جمعاً ۱۲ نفر می‌شدیم همگی به اعدام محکوم شدیم و در حالی‌که هر ۱۱ دوست و هم‌فکر من اعدام شدند، من در لحظات پایانیِ پیش از اعدام و به دلیل این‌که یک پایم را هنگام خدمت از دست داده‌بودم از عفو شاه برخوردار و به حبس ابد محکوم شدم. پس از این واقعه من خیلی تنها شدم؛ چراکه بهترین دوستانم را جلو چشمانم از دست داده‌بودم. از همین رو تصمیم گرفتم در زندان زبان انگلیسی بخوانم و از طریق مکاتبه، در مدرسه هنر داستان‌نویسی نام‌نویسی کنم و در این مدرسه به تحصیل مشغول شوم. پس از دو سال موفق شدم مدرک داستان‌نویسی خود را از این مدرسه دریافت کنم و نخستین ترجمه‌ام را با نام آرزوهای بزرگ نوشته چارلز دیکنز که توسط سیاوش کسرایی در زندان به من معرفی شده‌بود، ترجمه کنم. من فکر می‌کنم از آن‌جایی که در خانواده‌‌ای فرهنگی بزرگ شده‌بودم و قلمم از همان دوران نوجوانی خوب بود، این عامل دلیلی بود بر موفقیت من در کارهای ترجمه در طول دوران زندان. در دوران زندان در کل، چهار کتاب را به فارسی برگرداندم که دو مورد آن در همان زمان منتشر شد و ناشر، درآمد آن را به همسرم پرداخت کرد.

-اشاره کردید که در دوران سپری‌کردن محکومیت، نه‌تنها موفق شدید در یک مدرسه خارجی به صورت مکاتبه‌‌ای تحصیل کنید که حتی توانستید چهار کتاب خود را نیز در زندان ترجمه کنید. از دوران زندان‌تان بگویید.

جالب است بدانید در زندان، حتی برای من یک میز چوبی نیز در حیاط زندان درست کرده‌بودند که من راحت‌تر بتوانم به کار ترجمه بپردازم. هم‌چنین در پاسخ به پرسش‌تان لازم است به این نکته هم اشاره کنم که پس از این‌که اکثر دوستانم اعدام شدند و من در تنهایی عجیبی فرو رفتم، تصمیم گرفتم دیگر به مقولات سیاسی فکر نکنم و بیش‌تر تمرکز و وقتم را روی ترجمه‌هایم بگذارم. هم‌چنین از آن‌جایی که نمایندگان جریان‌های فکری دیگری هم به عنوان زندانی در کنار من حضور داشتند، این نکته را باید بگویم که من هم خیلی دیر آنان را شناختم و هم خیلی دیر با آنان ارتباط برقرار کردم. شاید جالب باشد بدانید که محمدعلی عمویی نیز هم‌زمان و همراه با من در زندان بود. در کل می‌توانم بگویم که زندان من با توجه به امکاناتی که در اختیارم گذاشته بودند، بهترین زندان دنیا بود!

-از جریان آزادی از زندان و ادامه تحصیل خود تا مقطع دکترا بگویید.

در سال ۴۱ که به دنبال عفو، از زندان آزاد شدم، مدتی بیکار بودم تا این‌که موفق شدم در مرکز آمار استخدام و به عنوان رئیس دارالترجمه آن‌جا مشغول به کار شوم. هم‌زمان به کارهای نویسندگی هم ادامه می‌دادم و داستان‌نویسی را هم در همین زمان در کنار ترجمه آغاز کردم. برای ادامه تحصیل هم موفق شدم از مدرسه عالی اقتصاد لیسانس همین رشته را بگیرم و به دنبال آن و پس از آن‌که چندسالی را به صورت نیمه‌حضوری در دانشگاه سوربن در رشته اقتصاد توسعه تحصیل کردم، توانستم دکترای ویژه‌ام را که هم‌سطح دکتراست از این دانشگاه اخذ کنم.

-چند روزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که شما به عنوان نخستین استاندار کردستان پس از پیروزی انقلاب اسلامی منصوب شدید؛ چگونه شد که ابراهیم یونسی نویسنده به یک‌باره بر یک جایگاه سیاسی در استان زادگاهش تکیه زد؟ از وقایع دوران استانداری‌تان بگویید.

به دنبال پیروزی انقلاب و در حالی‌که هنوز یک ماه هم از آن رخداد نگذشته بود، صدرحاج‌سیدجوادی و صادقی‌ وزیری با توجه به اعتمادی که به من داشتند و فرد دیگری را برای استانداری این استان پرآشوب در آن زمان زیر نظر نداشتند، به من پیشنهاد استانداری کردستان را کردند و من هم در نهایت آن پیشنهاد را ‌پذیرفتم و به عنوان نخستین استاندار کردستان بعد از پیروزی انقلاب انتخاب شدم. بعد از انتخاب به این سمت به همراه دکتر بهشتی، مرحوم طالقانی، ابوالحسن بنی‌صدر، صدرحاج‌سیدجوادی و صادقی‌وزیری به سنندج رفتیم و این در حالی بود که درگیری‌های سنندج که عمدتاً میان نیروهای چپ و مذهبی بود تازه شروع شده بود. بعد از انتخاب به این سمت و در حالی‌که هنوز چند ماهی از فعالیتم به عنوان استاندار نمی‌گذشت، به گواه دوستان، موفق شدم تا حدود زیادی جنجال‌های منطقه‌ را آرام کنم و حتی در آن فضا، همه‌پرسی جمهوری اسلامی را نیز برگزار و رای« آری» را از مردم منطقه اخذ کنم. همین‌طور من موفق شدم مقدمات مهم‌ترین انتخابات محلی با نام شوراهای اول را نیز با موفقیت در سنندج فراهم کنم. در واقع من فکر می‌کنم موفقیت من در دوران کوتاه استانداری‌ام بیش‌تر به این برمی‌گشت که زمینه گفت‌وگوی رهبران کرد با مسئولان را فراهم کردم و با روشی مسالمت‌آمیز سعی در پایان‌دادن به خونریزی‌ها داشتم؛ زیرا اساس باور من این بوده و هست که مردم علاقه‌‌ای به خشونت و کشته‌شدن ندارند و اگر برخی خواهان آن هستند، نباید این را به حساب مردم منطقه گذاشت.

-بعد از دوران کوتاه استانداری‌تان به یک‌باره از تمامی فعالیت‌های علنی و رسمی سیاسی کناره گرفتید و تالیفات و ترجمه‌های خود را پی گرفتید و این در حالی بود که موضوع اصلی تمام آثارتان هم‌چنان به نوعی حول محور کردستان و کرد‌ها می‌گشت؛ کردستان برای شما حاوی چه معنا و مفهومی است که تا این حد وقت صرف آن کرده‌اید و به آن عشق ورزیده‌اید؟

من بعد از دوره کوتاه استانداری و پس از بازنشستگی رسمی از دولت تصمیم گرفتم تمام وقتم را به دنیای نویسندگی اختصاص دهم و تالیفات و رمان‌هایم را هم از همین زمان و در کنار ترجمه‌ها آغاز کردم. از آن‌جایی که من کردستان را ریشه خود می‌دانم تلاش کردم موضوع تالیفاتم بیش‌تر حول و حوش مسائل مرتبط با کردستان بگذرد، حال چه کتاب‌های تاریخی و تحلیلی‌ام باشد و چه کتاب‌های داستانی و رمان‌هایم. معمولاً هم سعی کرده‌ام در مقدمه کتاب‌هایم نقدی را به برخی از گروه‌های کُرد وارد و این نکته را مطرح کنم که چرا به جای تفنگ، گفت‌وگو و قلم را برنگزینیم؟ هم‌چنین من، کردستان و ایران را دارای یک ریشه می‌دانم و همواره شعارم در زندگی این بوده است که من کُردم و ایرانی‌ام. شاید هم دستی در کار باشد که بخواهد ریشه فرهنگی کردها را از دیگر ایرانیان جدا کند، در حالی‌که من ریشه آنان را مشترک می‌دانم و همواره هم در آثار و مواضعم بر این موضوع تاکید کرده‌ام.

-جریان داستان‌نویسی معاصر ایران به استثنای مواردی چند، به نظر می‌رسد که در طول سال‌های گذشته روندی معکوس و قهقرایی را طی کرده‌است و این امر به سلیقه مخاطبان نیز سرایت کرده است و آنان نیز این روزها آثاری با کیفیت پایین را ترجیح می‌دهند و کم‌تر به سمت آثار فاخر گرایش دارند؛ دلیل افت سلیقه مخاطب ایرانی و سیر قهقرایی جریان داستان‌نویسی را در چه می‌دانید؟

فکر می‌کنم متاسفانه جریان داستان‌نویسی ما در کلیت خود و به‌جز آثار فاخری که تولید می‌شود، به دست افراد ناتوان افتاده‌است که بسیار سبُک می‌نویسند و چیزی را به دانسته‌های خواننده اضافه نمی‌کنند، در حالی‌که به نظر من داستان باید طوری نوشته شود که خواننده فکر کند زندگی خودش را دارد می‌خواند. هم‌چنین فکر می‌کنم نویسنده باید به زبان خاص افراد توجه کند و آن را طوری وارد داستان کند که خواننده زبان شخصیت را به‌خوبی درک کند. از سوی دیگر فکر می‌کنم از وقتی رسانه‌ها و به‌ویژه تلویزیون تا این حد فعال شده‌اند، داستان به حاشیه رفته است. این موضوع به دو عامل برمی‌گردد؛ یکی این‌که خود رسانه‌ها توجهات را به خود جلب کرده‌اند تا حدی که توجه از داستان و شاید سایر جنبه‌های مطالعاتی دور شده باشد و دیگر این‌که از آن‌جایی که بخش زیادی از تلویزیون داستان‌محور است و متاسفانه معمولاً داستان‌های سطح پایین برای برنامه‌ها انتخاب می‌شود، این امر هم خود مزیدی شده است بر علت کم‌توجهی‌ها به داستان و به‌ویژه داستان‌های فاخر. هم‌چنین من بر این باورم که در بحث ترجمه هم باید مترجم خود را به جای نویسنده بگذارد و معانی را به تمامی منتقل کند، زیرا اگر دایره واژگان مترجم وسیع نباشد، در یک جریان خودبه‌خودی معنایی متفاوت با آن‌چه را در ذهن نویسنده بوده است به مخاطب منتقل می‌کند.

-پیشنهادتان به جوانانی که قصد دارند به داستان‌نویسی روی بیاورند، چیست؟ فکر می‌کنید تکیه آنان باید بیش‌تر روی چه مسائلی باشد؟

فکر می‌کنم نویسندگان جوانی که قصد دارند به داستان‌نویسی بپردازند اولاً باید زیاد کتاب بخوانند و به‌ویژه از نویسندگان خوب کتاب بخوانند زیرا تنها زمانی می‌توان چیز خوبی را برای عرضه در اختیار داشت که چیز خوبی دریافت شده باشد، از همین روست که تاکید زیادی روی این موضوع دارم که تنها نباید زیاد خواند بلکه باید از نویسندگان خوب زیاد خواند و این است شرط موفقیت. از سوی دیگر توصیه‌ام به داستان‌نویسان و هر آن کس که قصد دارد وارد دنیای نویسندگی شود این است که زبان خارجی را خوب بیاموزد، زیرا به‌زودی درخواهد یافت که این موضوع تا چه حد در زندگی حرفه‌‌ای‌اش تاثیر خواهد داشت.

– علت اصلی پایین‌بودن سرانه مطالعه در ایران را چه می‌دانید؟ با این وضعیت تا چه حد به آینده کتاب و کتابخوانی در ایران امیدوارید؟

با این‌که سرانه مطالعه کتاب در کشور ما بسیار پایین است و این موضوع به واقع نگران‌کننده هم هست، اما من باز هم به‌جد بر این باورم که دست‌کم در حوزه کاری‌ام، اگر داستان خوب باشد و خوب با مخاطب ارتباط برقرار کرده باشد، حتی آنانی که به مطالعه بی‌میل هستند هم راغب به مطالعه می‌شوند چه برسد به آنانی که اصولاً کتابخوان هستند و احتمالاً به دلیل نبود یا کمبود کتاب‌های خوب، مطالعه را کنار گذاشته یا آن را به حداقل ممکن رسانده‌اند.

– زندگی را چگونه می‌بینید؟ مایلم گفت‌وگو با شما را با دیدگاه‌تان درباره فلسفه زندگی به پایان ببریم.

زندگی برای من معناهای بسیار دارد ولی در یک عبارت می‌توانم بگویم من «زندگی را دوست دارم». یک جمله هم بگویم برای آنانی که فکر می‌کنند شاید در این روزگار خیلی چیزها را نشود مطرح کرد: «باید خیلی چیزها را گفت در حالی‌که شاید نتوان به‌سادگی آن‌ها را گفت»…

*تیتر گفت‌وگو برداشتی آزاد از مقدمه کتاب‌های ابراهیم یونسی است.

 ابراهیم یونسی

دکتر یونسی نماد فرهنگ آیینی و فرهیختگی

احسان هوشمند- چند نسل از نخبگان ایرانی طی بیش از شش دهه نام دکتر ابراهیم یونسی را همراه با تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران در حافظه تاریخی‌شان ثبت کرده‌اند. بی‌گمان نام دکتر یونسی در این شش دهه بیش از هر چیز یادآور کردستان و مردم کُرد است. هرچند ابراهیم یونسی در نقش‌های اجتماعی و فرهنگی گوناگون، متفاوت و گاه متضادی به ایفای نقش پرداخته باشد.

هفت دهه پیش فرزند یکی از نخبگان شهری کُرد یعنی ابراهیم یونسی بانه را در هنگامه بحران اشغال ایران در جنگ دوم جهانی ترک کرد و به مدرسه نظام پیوست. پیش از آن بانه، شهری کوچک در منتهی‌الیه غرب ایران، نمی‌توانست رویای تحصیلات عالی ابراهیم یونسی را به واقعیت مبدل سازد. کما این‌که بانه درگیر مسائل عشیره‌ای بود و محمدرشید قادرخان‌زاده از فرصت اشعال کشور استفاده کرده‌بود و بر حاکمیت بانه دست یافته بود. ابراهیم یونسی در مدرسه نظام در تهران پذیرفته می‌شود و پس از آن به دانشگاه نظام راه می‌یابد. در این سال‌ها که اندیشه و مرام اشتراکی از شمال ایران در حال هموارکردن راه خود در میان گروهی از نخبگان و تحصیل‌کردگان بود، توانست گروه‌هایی از جوانان را به خود جذب کند. شعارهایی انقلابی، امید به سوسیالیسم و دست‌یابی به عدالت اجتماعی و پیوستن به اردوگاه جهانی لنین، پیامی بود که بسیاری را به سوی خود بر می‌کشید. یونسی جوان در چنین دورانی تحقق رویاهایش را در این ایدئولوژی می جست. فضایی که افسرانی چون روزبه و صدها نظامی جوان دیگر بدان باور داشتند، عاشقانه به آن وفادار ماندند و گروهی حتی جانشان را وفادارانه در چوبه های دار بر سر آن گذاردند تا دیگران تحقق آن آرمان شهر مارکسی را در ایران استبداد زده نظاره‌گر باشند! هر چند همراهی و همدلی حاملان این ایدئولوژی با چکمه پوشان اشغالگر مادر شهر یعنی شوروی گروهی را از همان آغاز راه از آنان جدا کرد… یونسی در چنین دورانی به افسران آزاد پیوست و شاید اگر نبود تیر عمدی یا اشتباهی یک همزبان که پایش را از او ستاند، ابراهیم یونسی با آن ۱۱ تن دیگر به چوبه های دار بوسه می زد! اما تقدیر چنان بود که از آن ۱۲ بازداشتی محکوم به مرگ تنها باید یکی بماند و زندگی  و مسیر نو و تازه‌ای را بیازماید و او چه کسی می‌توانست باشد جز ابراهیم یونسی! با به دار آویخته شدن آن ۱۱ تن گویی برای همیشه راه یونسی از آن راه و مسلک یارانِ مرامی جدا شد. ابراهیم یونسی، به دلیل قطع پا با یک درجه تخفیف به ابد محکوم شد. زندان بود اما یونسی زندانی نبود چرا ابراهیم یونسی روان وروحش را آزاد کرده بود. زندان نتوانست مانع آموختن جوان کردی باشد که کنجکاوی و پرسشگری را در درون خویش چون چشمه‌ای زلال ابدی کرده بود. زبان آموخت. نوشتن آغازید و با خلق داستان خود را با دیگران همدم کرد. می‌بایست دورانی تازه در زندگی یونسی شروع شده باشد. یونسی مترجم، یونسی داستان‌نویس، یونسی زندانی، آری یونسی زندانی مترجم و یونسی زندانی داستان‌نویس و بدینسان دورانی در زندگی وی آغاز شد که تاکنون یعنی بیش از پنج دهه بعدی عمر با وی تازه و تازه‌تر شد.

آزادی از زندان هر چند فرصتی بود برای بیشتر نوشتن و ترجمه کردن اما بیش از آن فرصتی برای ارزیابی کارنامه ای بود که تا یک قدمی مرگ رفته بود و پیش از جوخه ی اعدام بازگشته بود! و این بار یونسی پخته‌تر از قبل برای همیشه با مسلک اشتراکی و حزب سخنگویش در ایران وداع گفت. اگر در کوران حوادث نهضت ملی شدن نفت ابراهیم یونسی حتی از نظاره‌گرشدن همسرش به تجمع و تظاهرات حامیان مصدق کلافه می‌شد، چرا که رسم توده این بود! اما اینک در یک دهه پی از شکست نهضت ملی نفت، به تدریج پای رفاقت و گفت‌وگو با برخی از ملیون رونقی یافت. جلسات خانگی  و گاه مخفی و بدور از چشم ماموران امنیتی  برای بحث در باره سرنوشت مام میهن! نتیجه این نزدیکی و رفاقت در دهه بعد سرنوشت دیگری برای یونسی رقم زد. از میان همین جمع گروهی اداره دولت را پس از خروج شاه به دست گرفتند و یونسی به همراهی آنان دولتمردی را برای چندی پیشه کرد!

انقلابی علیه استبداد درگرفت. در هر کوی و برزن صدا صدای آزادی و آزادی‌خواهی بود. هر کسی از ظن خود آزادی می‌جست و بدینسان پایه‌های رژیمی سست شد که سال‌ها با آزادی ستیزی و سرکوب ؛ نه ثبات که نابودی خود را رقم زد!

با این دگرگونی نظام سیاسی بود که پای داستان‌نویس مشهور و مترجم صاحب‌آوازه به کاری سخت پرتنش  و خطیر یعنی استانداریِ استان بحران‌زده‌ی کردستان بازشد! آیا بازی روزگار خوابی دیگر برای ابراهیم یونسی دیده است؟

چرا استانداری؟ چرا استان کردستان؟ پاسخ رفیقِ یونسی یعنی صدرحاج سید جوادی  وزیر کشور دولت بازرگان این است: یونسی تنها شخص کُرد مورد اعتماد و لایق استانداری کردستان است. برای اداره کردستان نیازمند همراهی یونسی هستم. انتخاب یونسی یعنی اعتماد به مردم کردستان در داشتن استاندار بومی در اولین دولت پی از انقلاب.

سنندج روزهای سختی را می گذراند. صدای گلوله همراه با شعارهای موافق و مخالف، مذهبی و کمونیست بیم طوفانی مهیب می‌دهد. نشانی از مدارا و تساهل و گفت‌وگو نیست. آنچه هست حق و باطلی کردن خودو رقیب است! مبارزه‌ای سخت برای ماندن و یا رفتن، بقا یا فنا در جریان است!

آیا این کشتی طوفان‌زده را کشتیبانی خواهد بود؟ گروهی از رهبران انقلاب همچون طالقانی، بهشتی، هاشمی‌رفسنجانی و جماعتی از وزیران عزم سنندج می کنند و البته با انتخاب طالقانی و صدر حاج‌ سید جوادی در همان سفر یونسی به کردستان می‌رود و همانجا با عنوان استاندار کردستان می‌ماند! هر چند یار دیرینش یعنی همسر و همدم روزهای تلخ و شیرین زندگی با این انتخاب همراه نیست.

چهار ماه تلاش در سنندج با کاهش تشنج در شهر، برگزاری نخستین رفراندوم جمهوری اسلامی در استان و مقدمات تشکیل اولین شورای شهر در سنندج همراه می‌شود. اما بحران در کردستان چنان ریشه دوانده که دیگر یونسی را یارای مواجهه با آن نیست. بدینسان استانداری استان چهار ماه دوام نمی‌آورد. چهار ماهی که هنوز ابعاد بسیاری از رویدادهای ریز و درشت  آن ناگفته باقی مانده است. چهار ماهی که مقدمات یکی از غم بارترین دوره‌های تاریخ ماست!

ابراهیم یونسی با ترک کردستان برای همیشه با دنیای دولت مردی وداع می‌گوید. گویی تنها چهار ماه استانداری برای فرزند خانواده‌ای که نسل اندر نسل مناصب اداری و دولتی داشته‌اند و به گفته دکتر یونسی دولتخواه بوده‌اند، تجربه‌ای بس دردناک بود. بازگشت به دنیای ترجمه و داستان راهی بود که گریزی از آن نبود. یونسی در این دوران یعنی از تابستان ۵۸ تا ۳۰ سال بعد از آن کتاب‌های زیادی منتشر کرد. درباره تاریخ تحولات مردم کرد نیز ترجمه‌های ارزنده‌ای را به جامعه فرهنگی کشور هدیه نمود. در ابتدای ترجمه‌ها  نیز مقدمه‌های انتقادی بسیاری در خصوص تحولات کردستان به نگارش در آورد و بدینسان راه نوشتن و فرهنگ و خواندن را یگانه مسیری یافت که می‌تواند منادی زندگی شایسته و انسانی برای همه ایرانیان و به ویژه مردم کُرد باشد.

خوشبختانه  اینک دکتر یونسی در میان ماست. دکتر یونسی‌ها در میان ما هستند. اما آیا جامعه ما شایستگی نگاه به پس و پیش روی خود را یافته است؟ آیا لیاقت انسانی‌تر زیستن را فریاد زده است؟ یونسی و فرهیختگانی چون وی اگر تنها یک نماد باشند نماد فرهیختگی و فرهنگ آیینی هستند. آیا سرگذشت دکتر یونسی و امثال یونسی سرگذشت ایران ما در سده معاصر است؟

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *