فرازمینی ها باستان در ایران (جمشید شاه و فرازمینی ها)

ضحاک ماردوش
ضحاک ماردوش

توجه متن زیر به صورت فرضیه می باشد

فرازمینی ها باستان در ایران( جمشید شاه و ضحاک و دیوها)

آیا ضحاک مار دوش به وسیله علم ژنیتیک باعث رشد کردن مار بر سر دوش های او شد بود؟
آیا این اثاری فرضیه وجود فرازمینی ها در ایران را قوت می بخشد؟

اول از همه ضحاک که بود:

ضَحاک (اوستایی:اَژی دهاکه/AŽI DAHĀKA؛ ارمنی: اَدَهَک/Àdahak)[۱] از پادشاهاناسطورهای ایرانیان است. در شاهنامه پسر مرداس و فرمانروای دشت نیزه وراناست. او پس از کشتن پدرش بر تخت می نشیند. ایرانیان که از ستم های جمشیدپادشاه ایران زمین به ستوه آمده بودند به سراغ وی رفته و او را به شاهی می پذیرند. با بوسهٔ ابلیس، بر دوش ضحاک دو مار می‌روید. ابلیس به دست یاری او آمده و می‌گوید که باید در هر روز مغز سر دو جوان را به مارها خوراند تا گزندی به او نرسد.

و بدین‌سان روزگار فرمانروایی او هزار سال به درازا می‌کشد تا این که آهنگری به نامکاوه به پا می‌خیزد، چرم پارهٔ آهنگری‌اش، درفش کاویانی را بر می‌افرازد و مردم را به پشتیبانی فریدون و جنگ با ضحاک می‌خواند. فریدون ضحاک را در البرز کوه (دماوند)به بند می‌کشد.

خوب سوالی که پیش می آید اگر ضحاک توسط فرازمینی ها به این شکل در آمده بود

دلیل این کار فرازمینی ها چه بود است؟

خوب برای پی بردن به این موضوع دوران حکومت جمشید را را بررسی می کنیم.

جمشید یکی از پادشاهان اسطوره‌ای ایرانی‌است و قدمتی بس کهن دارد. نام او در اوستا و متون پهلوی و متن‌های دوران اسلامی آمده‌است. در اسطوره‌های ایرانی کارهایی سخت بزرگ به او نسبت داده شده‌است. در شاهنامه، جمشید، فرزند طهمورث و شاهی فرهمند است که سرانجام به خاطر خودبینی و غرور فرّه ایزدی را از دست می‌دهد و به دست ضحاک کشته می‌شود.

در دوران حکومت جمشید شاه موجوداتی در کنار ما ایرانیان زندگی می کردند به نام دیو ها در فرهنگ کهن ایرانی دیو ها به دسته های مختلفی تقسیم شد اند.

بخش اول جمشید شاه و دیوها

بر آمد بر آن تخت فرخ پدر—–برسم کیان بر سرش تاج زر
کمر بست با فر شاهنشهی —-جهان گشت سرتاسر او را رهی
زمانه بر آسود از داوری —- بفرمان او دیو و مرغ و پری

در این بیت من سه مورد را قرمز کردم توجه داشته باشید
تقسیم بندی دیو ها در جهان به این صورت می باشد

نام دیونام مشابه توضیحاپوش دیو خشکی است و با اسپخروش دیو با ایزدان باران‌ساز جنگ می‌کند. استوئیدات دیو مرگ جان را بستاند. اسروشتی دیو ناشنوائی و نافرمانبرداری است. اشکهانی دیو تنبلی است. اکتش دیو انکار است. بوتی دیو بت‌پرستی است. بوشاسب دیو خواب سنگین است. پئری‌مئتی دیو بدمنشی و تکبر است. پس دیو مردمان را از انجام کار باز می‌دارد. پوش دیو دیوی است که انبار می‌کند نه خود به کار می‌برد و نه به دیگران می‌دهد. پینیه دیو خست است. ترومئتی دیو نخوت و غرور است. تب دیو فهم مردمان را پراکنده می‌کند. جهی دیو ماده شهوت‌انگیز، پناه دهندهٔ گناهکاران است. چشمک دیو زمین‌لرزه و آورندهٔ گردباد است. خواب بوش‌ینسته مانع از بیداری هنگام سپیده دم می‌شود. خشم برهم زنندهٔ آسایش آفریدگان اهورامزداست. دروغ تباه‌کنندهٔ جهان راستی است.

دریوی دیو گدائی و دریوزگی است. دیر دیو پس‌انداختن کار مردمان است. رشک دیو کین‌توزی و بدخواهی است. زرمان دیو پیری است. سپزگ دیو سخن‌چینی است. سهم دیو ترس و نهیب است. سیچ سیژ دیو نابودی است. گوزهر گوچهر مخالف ماه است. مرشئون دیو فراموشی است. میتوخت دیو بدگمانی است. ننک دیو ننگ است. نسو دروج نسو دیوی است که بر تنِ مرده می‌تازد و آن را ناپاک می‌کند. وای‌بد دیو مرگ است. ورون دیو شهوت است.

در علم موجودات فضایی ما هر موجود ابزار سازی را فرازمینی می نامیم
و هر موجود ماورایی با توانایی های که احتیاح به ابزار ندارد را جن ها(موجودات نادید)یا شیاطین قلم دار میکنیم
همان طور که فرشته ها موجودات ماورایی هستن ولی احتیاج به ابزار ندارند
همچون ارواح سرگردان که باز هم آن ها احتیاج به ابزار ندارند
در اصل بیشتر تمرکز محقیق موجود فضایی به موجوداتی هست که ابزار ساز هستن ماند ما انسان ها

بفرمود پس دیو ناپاک را —- بآب اندر آمیختن خاک را
هرانچ از گل آمد چو بشناختند—- سبک خشت را کالبد ساختند
بسنگ و بگج دیو؛دیوار کرد—-نخست از برش هندسی کار کرد.
چو گرمابه و کاخهای بلند—-چو ایوان که باشد پناه از گزند

دیوان که در فرمانش بودند را گفت تا خاک و آب را به هم آمیختند و گل ساختند و آنرا در قالب ریختند و خشت زدند. پس سنگ و گچ را به کار برد و خانه و گرمابه و کاخ و ایوان بر پا کرد.

زخارا گهر جست یک روزگار —-همی کرد ازو روشنی خواستار
بچنگ امدش چند گونه گوهر —- چو یاقوت و بیجاده و سیم و زر
زخارا بافسون برون آورید—-شد آراسته بندها را کلید
دگر بویهای خوش آورید—- که دارند مردم ببویش نیاز

چوبان و چو کافور و چون مشک ناب—-چو عود چو عنبر چو روشن گلاب
پزشکی و درمان هر دردمند—-در تندرستی و راه گزند
همان راز ها پس بکشی برآب—-زکشور بکشور گرفتی شتاب

بفر کیانی یکی تخت ساخت —- چه مایه بدو گوهر اندرنشاخت
که چو خواستی دیو برداشتی —- زهامون بگردون بر افراشتی
چو خورشید تابان میان هوا—- نشسته برو شاه فرمان روا

سوالی که پیش می آید در اینجا منظور از خورشید تابان تخت ساخته شد به دست دیوها برای جمشید شاه بود است؟
در ویکی پدیا به تخت جمشید شاه اشاره کرده و آن را چنین توصیف کرد است

بارگاه یا تخت جمشید

مطابق داستانها جمشید بر تختی می نشت که غول ها و پری ها آن را به آسمانها می بردندو او با جامی که داشت جهان را نظاره می کرد.این تخت را ارگ جمشید می گفتند.

آیا منظور در ایجا از تخت جمشید شاه در اصل سفینه پرنده ای بود که به دست فرازمینی ها دیوها برای جمشید شاه ساخته شد است؟

جهان انجمن شد بر آن تخت او —-شگفتی فرومانده از بخت او

بجمشید بر گوهر افشاندند—-مران روز را روز نو خواندند
سر سال نو هرمز فرودین —-برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان بشادی بیار استند—-می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ ازان روزگار—-بما ماند ازان خسروان یادگار
چنین سال سیصد همی رفت کار—-ندیدند مرگ اندران روزگار
ز رنج و ز بدشان نبد آگهی —-میان بسته دیوان بسان رهی

جشن نوروز

بدینسان جمشید با خردمندی به همهٔ هنرها دست یافت و بر همه کاری توانا شد و خود را در جهان یگانه یافت. آن گاه انگیزهٔ برتری و خود بینی در او بیدار شد و در اندیشهٔ پرواز در آسمان افتاد:

فرمان داد تا تختی گران بها برایش ساختند و گوهر بسیار بر آن نشاند و دیوان که بندهٔ او بودند تخت را از زمین برداشتند و بر آسمان برافراشتند. جمشید در آن چون خورشید تابان نشسته بود و این همه به فر ایزدی می‌کرد. جهانیان از شکوه و توانایی او خیره ماندند، گرد آمدند و بر بخت و شکوه او آفرین خواندند بر او گوهر افشاندند و آن روز را که نخستین روز از فروردین بود، نوروز خواندند.

_________________
خوب باز هم بیت های شاهنامه را بررسی می کنیم

منی کرد آن شاه یزدان شناس —- ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس
گرانمایگان را زلشکر بخواند —- چه مایه سخن پیش ایشان براند
چنین گفت با سالخورده مهان—-که جز خویشتن را ندانم جهان
هنر در جهان از من آمدپدید —- چو من نامور تخت شاهی ندید

در اصل در ایجا منظور از جهان زمین می باشد

جهان را بخوبی من آراستم—- چنانست گیتی کجا خواستم
خور و خواب و ارامتان از منست —- همان کوشش و کامتان از منست
بزرگی و دیهیم شاهی مراست—-که گوید که جز من کسی پادشاست
همه موبدان سر فگند نگون —-چرا کس نیارست گفتن نه چون
چو این گفته شد فر یزدان ازوی—-بگشت و جهان شد پر از گفت گوی
منی چون بپیوست با کردگار —-شکست اندر آورد و برگشت کار
چگفت آن سخن گوی با فر و هوش —- چو خسروشوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس —-بدلش اندر آید زهر سو هراس
بجمشید بر تیر گون گشت روز—-همی کاست آن فر گیتی فروز

خوب طبق چیز های که خواندید ناسپاسی جمشید شاه باعث نابودی او می شود
دیوهابرای جلو گیری از قیام جمشید شاه بر علیه آن ها تصمیم گرفتن که ضحاک را قدرت مند کند.

بخشی از ابیات فردوسی
همپیمان شد ضحاک با ابلیس

فریب ضحاک توسط اهریمن

چون ضحاک پادشاه شد، اهریمن خود را به صورت جوانی خردمند و سخنگو آراست و نزد ضحاک رفت و گفت:«من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورشها و غذاهای شاهانه‌است.»

ضحاک ساختن غذا و آراستن سفره را به او واگذاشت. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورشهای گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده کرد. ضحاک خشنود شد. روز دیگرسفره رنگین تری فراهم کرد و همچنین هر روز غذای بهتری می‌ساخت.

روز چهارم ضحاک شکم پرور چنان شاد شد که رو به جوان کرد و گفت:«هر چه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت:«شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی‌خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن اینکه اجازه دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد.

ولی باید این ابیات را هم اضافه کنم

سر وتن بشستی نهفته بباغ —-پرستنده با او ببردی چراغ
بیارد وارونه ابلیس بند—-یکی ژرف چاهی بره بر بکند
پس ابلیس وارونه آن ژرف چاه —-بخاشاک پوشید و بسترد راه
سر تازیان مهتر نامجوی —- شب آمد سوی باغ بنهاد روی

خوب منظور چاه در این جا چیست از دیگاه شما؟

و سوال دیگری که برای من پیش می آید آیا در متن های اصلی شاهنامه هم نامی از ابلیس برده شد است؟ یا با گذر زمان این نام به ابلیس تغییر کرد است؟
به دلیل دست رسی نداشتن به نوشته های اصلی شاهنامه در این زمان توانای بررسی این پدید را نداریم

روییدن مار بر دوش ضحاک

بر جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه روئید. مارها را از بن بریدند، اما به جای آنها بی درنگ دو مار دیگر روئید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هر چه کوشیدند سودمند نیافتاد.

وقتی همه پزشکان درماندند اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت:«بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آنکه ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آنست که هر روز دو تن را بکشند و از مغز سر آنها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام، ماران بمیرند.»

در این متن ما متوجه می شویم که مار ها زند هستن و می تواند از مغز انسان ها تغذیه کند؛ چنینپ انسان های با پیوند با مار در روم باستان هم وجود داشته است.

______________

گریختن جمشید از ضحاک

پس جمشید از ایران گریخت و تا صد سال کسی از او با خبر نبود تا گماشتگان ضخاک او را در دریای چین یافتند و به پیش ضحاک بردند و او جمشید را با ارّه به دو نیم کرد:

بر او تیره شد فره ایزدی به کژی گرایید و نا بخردی پدید آمد ازهر سویی خسروی یکی نامجویی ز هر پهلوی سپه کرده و جنگ را ساخته دل از مهر جمشید پرداخته کی اژدها فش بیامد چو باد به ایران زمین تاج برسر نهاد صدم سال روزی به دریای چین پدید آمد آن شاه ناپاک دین چو ضحاکش آورد ناگه به چنگ یکایک ندادش زمانی درنگ به ارش سراسر به دو نیم کرد جهان را ازاو پاک بی بیم کرد

گرفتار شدن جمشید

ضحاک، امر کرد تا جمشید را به دو نیم کنند.

در همین روزگار بود که جمشید را خود بینی فرا گرفت و فره ایزدی از او دور شد. ضحاک زمان را دریافت و به ایران تاخت. بسیاری از ایرانیان که در جستجو ی پادشاهی نو بودند به او روی آوردند و بی خبر از بیداد و ستمگری ضحاک او را بر خود پادشاه کردند.

ضحاک سپاهی فراوانی آماده کرد و به دستگیری جمشید فرستاد. جمشید تا صد سال خود را از دیده‌ها نهان می‌داشت. اما سر انجام در کنار دریای چین بدام افتاد. ضحاک فرمان داد تا او را با ارّه به دو نیم کردند و خود تخت و تاج و گنج و کاخ او را به دست گرفت. جمشید سراسر هفتصد سال زیست و هرچند به فره وشکوه او پادشاهی نبود سر انجام به تیره بختی از جهان رفت.

______________________________

خوب تا آنجا که شد درباره این دو پادشاه ایرانی جمشید شاه و ضحاک صحبت کردیم
و با بررسی ابیات شاهنامه فردوسی سعی در این کردین که این افسانه را چهره واقعی ببخشیم.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *