ناشنوا باش وقتی همه از محال بودن آرزوهایت سخن میگویند
چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند…
چند نفر از پلی عبور میکردند که ناگهان دو نفر به داخل رودخانه خروشان افتادند…
اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست
پادشاهی دیدکه خدمتکاری بسیار شاد است ، از او علت شاد بودنش را پرسید. خدمتکار گفت: قربان همسر و
روزها دختر کوچولویش را به پشتش میبست و به دنبال گوسفندها به دشت و کوه میرفت.
هنگام غروب، پادشاه از شکارگاه به سوی قصر خود روانه شد. در راه پیرمردی دید که بارسنگینی از هیزم بر پشت حمل
در بازار کسی هست که بدخواه من است و اتفاقا مغازه اش درست مقابل مغازه من است. او عطاری داشت اما از روی کینه
زنی از خانه بیرون آمد و سه پیرمرد را با ریش های بلند جلوی در دید.
عقاب، وقتی می خواهد به ارتفاع بالاتری صعود کند، در لبه ی یک صخره، به انتظار یک اتفاق می نشیند.
پسری در چین، بعد از باز کردن نوشابه ای که در فریزر گذاشته شده بود، راهی بیمارستان شد. هنگام باز کردن این نوشابه، قوطی ترکید
بسیاری از هنرمندان، نویسندگان و دانشمندان از نوشیدن قهوه گریزی ندارند، اما انوره دو بالزاک، نویسنده فرانسوی زندگی خود را به