عاقبت عشق های اینترنتی
از خواستگارانی که در فضای مجازی به من پیام داده بودند و قصد آشنایی بیشتر داشتند پسری توجه من را به خود جلب
از خواستگارانی که در فضای مجازی به من پیام داده بودند و قصد آشنایی بیشتر داشتند پسری توجه من را به خود جلب
پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند.دستان پیرمرد میلرزید،چشمانش
در کشور چین، دو مرد روستایی می خواستند برای یافتن شغل به شهر بروند. یکی از آن ها می خواست به شانگهای
در زمان های قدیم یک دختر از روی اسب می افتد و باسنش (لگنش) از جایش درمیرود. پدر دختر هر حکیمی
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت.
هوا نابهنگام گرم بود . به همین خاطر توقف جلوی مغازه بستنی فروشی امری کاملا طبیعی به نظر میرسید.
زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را می بینی ؟ میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را طلاق دهد ؟
دو شاگرد به نزد معلم خود رفتن و از او پرسیدن منطق چیست ؟ معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی
داشت دفترمشقش را جمع می کرد …چشمش افتاد به روزنامه ای که مادر روی آن برای همسایه ها سبزی
مرد جوانی پدر پیرش مریض شد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جاده ای رها کرد