سگ نژادان و گرگ نژادان و خون آشام ها
سگ نژادان و گرگ نژادان
گُرگینه موجودی افسانهای و از خرافات مردم اروپا است. گرگینه انسانی است که شبهایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمیآید. چنین شخصی یا از راه بکار بردن افسون و جادو و یا در پی طلسم شدن از سوی کس دیگر تبدیل به گرگینه میشود. سادهترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، و یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر یک گرگینه طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیل میشود. اصطلاح دیگری که در این رابطه بکار میرود اصطلاح گرگدیسی و گرگمرد است.
از گرگینهها در داستانهای هزار و یک شب یاد شده و در این داستانها آن را قُطرُب نامیدهاند.[۱] زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری، گرگینگی را گونهای بیماری روانی دانستهاست.
شاید شما هم روایاتی که در آنها از سگان تقبیح شده است را شنیده باشید. مثل:
«لا یدخل الملائکه بیتا فیه کلبا و صوره کلب»
فرشتگان به خانه ای که در آن سگ یا تمثال آن باشد وارد نمی شوند.
با دیدن چنین روایاتی شاید ناخودآگاه ذهن متوجه جانوری گردد که به عنوان وفادار انسان از سالهای آغازین حیات بشر بر کره خاک همواره در کنار او بوده است، این یک روی سکه است اما ما با روی دیگر این سکه کار داریم. در روایات اسلامی، و در بسیاری از مواردی که در آنها به سگ اشاره می شود، در اصل به گروه شر عالم که در اساطیر اسکاندیناوی خدایان ونیر خوانده می شوند، اشاره دارد نه به جانور وفادار انسان.
همین خطاب سگ به گروه اشرار است که باعث می شود تا بارها از سگ و گرگ به عنوان کلمه جانشین اشرار استفاده شود. به عنوان نمونه در مورد سفیانی گفته شده:
و از تبار بنیامیه و داییهایش از قبیله کلب است.
با این توصیف به گروه اشرار و پیروانشان اصطلاحاً قبیله کلب گفته می شود. اما چرا در شاهنامه رستم هم از قبیله کلب یا سگ نژاد خوانده شده است؟ میدانیم رستم و خاندانش در شاهنامه به عنوان شاهان سیستان در شرق ایران توصیف شده اند و غالباً خود رستم سگزی شمرده شده است . اسفندیار که پهلوانی دینی است این امر را به رستم گوشزد می کند و بارها او را با نام سگزی بودن مورد تحقیر و تمسخر قرار می دهد :
بدو گفت: کای سگزی بدگمان نشد سیر جانت ز تیر و کمان
گروهی بر آنند که مراد از سگزی اشاره به سکایی بودن رستم دارد یا به سیستانی بودن او چرا که نام سیستان قبلا بنا بر ریشه سکایی ،سگستانبوده و عربها آن را سجستان تلفظ می کردند و بعدها در زبان فارسی به سیستان تبدیل شده است.
اکنون به این مسئله می پردازیم که اصولا سکاها چه کسانی بودند :
سَکاها دستهای از مردمان کوچنشین ایرانیتبار بودند. که محل زندگی آنان از شمال به دشتهای جنوب سیبری، از جنوب به دریای خزر و دریاچه آرال، از خاور به ترکستان چین و از باختر تا رود دانوب میرسید. سکاها مردمانی جنگجو بودند و گهگاه به سرزمینهای همسایه خود یورش میبردند. سکاها همواره در تاریخ قدیم ایران خودنمایی میکردند. در نوشتههای هرودوت، بقراط، ارسطو، استرابون، و بطلمیوس اطلاعاتی در مورد سکاها داده شدهاست. در ناحیهٔ سکانشین، در شرق، نفوذ چین در فرهنگ بدوی ناحیه غلبه داشت، و در مرکز، عناصر ایرانی بیشتر به چشم میخورد و در مغرب، عناصر یونانی آشکار بود. باوجود این به رغم این گرایشهای بیگانه، فرهنگ بدوی در سراسر ناحیه غالب بود و در آلتایی به صورت خام، و در میان «سکاهای سلطنتی» روسیهٔ جنوبی با پختگی بیشتری جلوه کرد. سکاها در زندگی عصر خود چنان عامل مهمی به شمار میآمدند که هرودوت لازم دانست یک کتاب کامل از تاریخ بزرگ خود را به آنان اختصاص دهد. هرودوت در انتهای این گفتار از تهاجم سکاها به ایران در دوران هووخشتره مادی یاد کرده؛ در حالی که سپاه ماد نینوا پایتخت آشور را محاصره کرده بود. خبر تهاجم سکاها به آذربایجان هووخشتر را ناچار کرد از نینوا بازگشته تا از کشور خود دفاع کند، شکست مادها در جنگی که در نزدیکی دریاچه ارومیه واقع شد، موجب شد سکاها به قدرت اول آسیا بدل شوند. از تاخت و تاز و غارتهای آنان در کتاب ارمیا از کتب مذهبی یهودیان نیز یاد شدهاست. چند سال بعد هووخشتر با کشتن رهبران آنان موفق به شکستشان شد. سکاها در روزگار مادها بارها به مرزهای ایران تاختند. آنها گاه با آشور همپیمان میشدند و زمانی به همراه مادها با آشوریان میجنگیدند. به دنبال حملهٔ مجدد آشور به مادها، خشتریته برای پایان دادن به حملات آشور با ماننا و سکاها پیمان دوستی بست و عملاً با آشور وارد جنگ شد. بعد از سکاها، کیمریها (یکی دیگر از قبایل صحرانشین شمال قفقاز) به منطقهٔ شمال غرب ایران حمله کردند و در سر راه خود، دولت اورارتو در باختر دریاچه ارومیه و خاور آناتولی را نابود کردند. هووخشتره بزرگترین پادشاه ماد در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه خوبی با پروتوثیس پادشاه سکاها برقرار کند. هووخشتره ارتشش را به دو بخش پیاده نظام مجهز به نیزه و سواره نظام تیرانداز (شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و دولت نیرومندی در ماد تشکیل داد. هووخشتره پس از انقیاد سکاها در ماد، گروهی از سکاها را به غرب ماد کوچ دادند و این سرزمین را به نام آنان سکزی یا ساکز خواندند که اکنون به سقز معروف است. گیرشمن مینویسد: سکاها در زمان اشغال ایران، سَقِز، ناحیهای از کردستان را پایتخت خود قرار دادند. چنانکه اثاری از ایشان در ان حوالی پیدا شده و گویند که کلمهٔ (سقز)، مشتق اسم سکا است.(منبع: ویکی پدیا)
سرزمین سرمت و سکائیه در سال ۱۰۰ پ. م. ، گستره شاهنشاهی پارت نیز در نقشه نشان داده شده.
با این توضیحات نتیجه می گیریم که سکاها از اقوام اصیل ایرانی بودند همچنین مذهب این مردم همیشه میترایسم بود حتی در زمان گرویدن ایرانیان به آیین زرتشتی آنان مذهب خود را حفظ کردند.
مومیایی یک اشراف زاده سکایی
یکی از مهمترین مناطقی که سکاها در آن ساکن شدند قفقاز بود در این ناحیه آنها با قبایل ترک تشکیل اتحادیه دادند که موجب نزدیکی فرهنگی و مذهبی بین این اقوام شد.پیدایش داستان ها و افسانه هایی مثل گرگ خاکستری ناشی از اتحاد بین اقوام ترک و سکایی بود.در این افسانه مردمان ترک از یک گرگ خاکستری پدید می آیند که البته این یک داستان رمزین و نمادین است در زندگی نامه کوروش گفته می شود او به وسیله یک سگ تغذیه می شود یا رموس و رمولوس دو برادری که شهر رم را تاسیس کردند در کودکی از ماده گرگی شیر می خورند .سگ و گرگ هر دو از نمادهای بسیار مهم در اساطیر ملل مختلف هستند اما چیزی که در این میان روشن است ارتباط آنها با خدای سومری انکی(ائا-نپتون-پرومتیوس) این خدا طبق اساطیر نگهبان اسرار و دانش خدایان (آنوناکی ها) درخت زندگی و دروازه خدایان(نیبیرو –محل تقاطع-صلیب) است که موجب شده نمادهای او سگ –مار-عقاب و گرگ باشند.گفته می شود این خدای سومری با زنان زمینی رابطه داشته که باعث تولد دورگه های آنوناکی-انسان شده است. فرزندان انکی در اساطیر مختلف وجود دارند مثلا در داستان آتلانتیس پادشاهان آتلانتیس از رابطه او با کلیتو زاده می شوند همچنین در شاهنامه او با عنوان سیمرغ ظاهر می شود و زال را که در اصل فرزند خودش است نجات می دهد.از آنجا که نمادهای انکی اغلب سگ و گرگ هستند طبعا فرزندان او هم سگ نژاد و گرگ نژاد خوانده می شوند.
خون آشام ها
خون آشام ها در داستان های زیادی وجود دارند اما یکی از مهمترین آنها داستان مربوط به lamia است. در افسانه های سومری این شخص Lilith نام دارد .
نخستین اشاره به لیلیث درحدود ۳۰۰۰ سال پیش از میلاد و به عنوان عضوی از خدایان طوفانها در اساطیر سومری است که موسوم به لیلیتو بودند. سومریان بر این اعتقاد بودند که خدایان لیلیتو شکارچی زنان و کودکان بوده و با شیرها، طوفانها، بیماریها و بیابانها مرتبطند. نخستین تصاویر ترسیم شده از خدایان لیلیتو آنان در حالتی نشان میدهد که پاها و بالهایی همچون پرندگانی موسوم به زو (Zu) دارند. آنان تمایلات جنسی شدیدی نسبت به مردان داشتند، ولی قادر نبودند به صورت عادی اعمال جنسی را انجام دهند. چنین تصور میشد که آنان در مکانهای متروک، ویرانه و خالی از سکنه اقامت دارند. چنین تصور میشد که خدای مذکری موسوم به پازوزو (Pazuzu) در مقابل آنان موثر باشد. ر اساس این اسناد لیلیث نام یکی از خدایان طبقه مذکور بودهاست. خدایان و الهههایی دیگر نیز در این ردیف قرار داشتهاند که از آن میان میتوان به موارد زیر اشاره کرد؛ لیلو (Lilu) که نوعی جن یا بختک به شمار میرفته، آردت لیلی (Ardat Lili) که مستخدمه لیلیث به شمار میرفته و چنین تصور میشدهاست که وی در خواب به سراغ مردان رفته و از آنان باردار میشدهاست و همچنین ایردو لیلی (Irdu Lili)، جنی مشابه با آردت لیلی. اینان در اصل خدایان و ارواح بادها و طوفانها بودند، ولی در گذر زمان به عنوان خدایان و شیاطین شب شناخته شدند.در انجیل هم به لیلیث اشاره شده است:
کتاب اشعیا نبی در فصل توصیف ویرانی ادوم، تنها منبعی است که به توصیف لیلیث در انجیل عبری پرداختهاست: «موجودات وحشی بیابان با موجودات وحشی جزیره دیدار خواهند کرد، و ساتیر (موجودی نیمه انسان و نیمه بز) پیروان خود را فراخواهد خواند؛ لیلیث نیز در آنجا خواهد آرمید و برای خود مکان استراحتی خواهد یافت.» این بخش از کتاب به روز انتقام یهوه اشاره دارد که در آن زمین به بیابانی متروکه تبدیل خواهد شد. بنابراین لیلیث برای یهودیان در هشتصد سال پیش از میلاد شناخته شده بودهاست. این بخش از کتاب که اشاره دارد که یافتن ماوا توسط لیلیث، به نظر میرسد برگرفته از گیلگامش باشد که در آن آمدهاست که لیلیث پس از گریختن به بیابان، در آنجا سکنی یافت. در ترجمه شاه جیمز از انجیل به جای واژه لیلیث، عبارت جغد نالان به کار برده شده که قطعا ترجمه دقیقی از متن عبری نبوده و هدف آن جایگزین کردن موجودات عجیب و غریب با موجوداتی قابل درک برای عامه بودهاست. چنین ترجمهای در متون دیگر مسبوق به سابقه نبودهاست، ولی در بسیاری از ترجمههای بعدی تکرار شده. دو تا از انجیلهای ترجمه شده نسبتاً جدید از خود عبارت لیلیث استفاده کردهاند که عبارتاند از انجیل اورشلیم، چاپ ۱۹۶۶ و انجیل جدید آمریکا چاپ ۱۹۷۰. شریدر و لوی معتقدند که لیلیث یکی از الهههای شب بوده که از زمان تبعید یهودیان در بابل برای آنان شناخته شده بودهاست. شواهد کمی وجود دارند که نشان دهد لیلیث یک اهریمن نبوده و بلکه یک الهه به شمار میرفتهاست. مبادی بن سیرا نخستین کتابی است که در آن از لیلیث به عنوان اولین همسر آدم یاد شدهاست. دانشمندان هیچ نشانهای از اینکه چنین اعتقادی تا پیش از آن نیز وجود داشتهاست در دست ندارند. منشا و دلیل نگارش کتاب مبادی بن سیرا روشن نیست. این کتاب مجموعه داستانهایی در خصوص قهرمانان انجیل و تلمود است. حتی ممکن است که این کتاب مجموعه داستانهای افواهی مردمی باشد. زمان نگارش این کتاب در حدود قرن هشتم یا دهم میلادی تخمین زده میشود و نویسنده حقیقی آن ناشناختهاست با این حال به باور عمومی به بن سیرای حکیم نسبت داده میشود. با این حال طلسماتی که برای محافظت در برابر لیلیث استفاده میشدهاند، عمری به مراتب قدیمیتر از این کتاب دارند. هر چند این ایده که حوا دارای سلفی بودهاست چیز جدیدی به شمار نمیرود، با این حال این ایده که این سلف لیلیث بودهاست نسبتاً جدید است. یدایش این ایده به تفسیر آیات دوگانهای در کتاب آفرینش بازمیگردد. در این کتاب در آیهای خلقت حوا از یکی از دندههای ادم تشریح شدهاست. با این حال در آیاتی پیش از آن بیان میشود که یک زن نیز آفریده شدهاست. «بنابراین خداوند انسان را بر صورت خود آفرید؛ او وی را به صورت تصویری از خود آفرید؛ خداوند آنها را زن و مرد آفرید» در این متن آفرینش لیلیث پس از گفتار خداوند در خصوص اینکه «انسان نباید تنها باشد» آورده شدهاست. بنابراین خداوند لیلیث را از همان خاکی که آدم را آفریدهاست میآفریند، ولی آن دو با هم نزاع میکنند. لیلیث مدعی است که چون هر دو آنها از منشا یکسانی خلق شدهاند، بنابراین برابرند و به همین خاطر حاضر نمیشود که نسبت به آدم تواضع کند. وقتی که لیلیث این وضع را میبیند نام ناگفتنی را بر زبان آورده و در هوا پرواز کنان دور میشود. آدم با دیدن این وضع به درگاه خداند دعا کرده و میگوید، زنی که به من دادی از من گریخت. خداوند سه فرشته (Senoy، Sansenoy، and Semangelof) را به دنبال لیلیث میفرستد و میگوید که اگر وی بازگردد، مشکلی نخواهد بود، ولی چنانچه تمرد کند روزی صد عدد از فرزندانش خواهند مرد. فرشتگان لیلیث را در میانه دریای مقدسی یافتند که مصریان در آن هلاک شدند. آنان سخنان خداوند را به وی گفتند، اما وی از بازگشت امتناع کرد. فرشتگان نیز گفتند پس ما تو را در دریا غرق میکنیم. ولی لیلیث از آنها خواست که وی را رها کنند و به آنها گفت : «من برای این آفریده شدهام که به کودکان نوزاد لطمه بزنم. اگر نوزاد پسر باشد هشت روز و اگر دختر باشد تا بیست روز در حیطه قدرت من است.» فرشتگان با شنیدن سخنان لیلیث بازهم به وی اصرار کردند تا بازگردد. ولی وی برای آنان به نام خداوند حی قیوم قسم یاد کرد که «هرگاه نام یا تمثال شما را بر طلسمی ببینم قدرتی بر آن کودک نخواهم داشت». وی همچنین پذیرفت که روزی صد فرزندش بمیرند و به همین دلیل روزانه صد اهریمن از میان میروند. کی از نویسندگان آمریکایی به نام اویتیک ایساهاکیان، لیلیت (Lilit) (نه لیلیث) را به عنوان اولین همسر آدم معرفی کردهاست. در داستان وی لیلیت از آتش و انسان از خاک آفریده میشوند، ولی لیلیت بوی انسان خاکی را دوست ندارد و بنابراین به شکل ماری، همراه با شیطان از بهشت میگریزد. بر طبق این داستان پس از این بود که خداوند حوا را از دنده آدم آفرید تا همواره با وی باشد، ولی هرچند که آدم نام حوا را بر زبان داشت، با این حال روح وی همواره در جستجو و حسرت لیلیت بود. در قرون وسطی مردم بر این عقیده بودند که لیلیث ملکه اهریمن دیگری به نام آسمودوس (Asmodus) است. بر طبق افسانهها دنیایی دیگر وجود دارد و حتی بر اساس این افسانهها، آن جهان دیگر دقیقا در کنار همین جهان ما بوده و این دو با هم در آن دنیای دیگر به زاد و ولد اعقاب اهریمنی خود مشغول بوده و همواره شرارت و بینظمی را توسعه میدهند. حضور لیلیث و ملازمانش در آن زمان بسیار جدی گرفته شده و بسیاری از بلایا و مشکلات همچون ناباروری زنان و مردان، تبدیل شراب به سرکه، مرگ و میر نوزادان و … به وی نسبت داده میشد.
طبق توضیحات بالا لیلیث همراه با شیطان(انکی) از بهشت می روند و ظاهرا او فرزندان زیادی برای انکی می آورد که از سوی کتاب مقدس اهریمن خوانده می شوند داستان هایی که در مورد خون آشام ها و گرگینه ها گفته می شود در واقع اشاره به فرزندان انکی و لیلیث هستند.