اسکات لِمریل

اسکاتآر. اسکات لِمریل (R. Scott Lemriel) یک پژوهشگر حقیقت پنهان است که از کودکی تاکنون، نزدیک به پنجاه سال، تجارب مستقیمی با پیشرفته ترین فرازمینیان خیرخواه از نظر معنوی و تکنولوژی و همچنین با استادی که راهنمای آنهاست داشته است. آر. اسکات لِمریل نام مستعار اوست.

اسکات همچنین بازیگر، فیلمنامه نویس، تهیه کننده، کارگردان، آهنگساز و سخنران بین المللی است. او در گذشته بیش از ۵۰ برنامه ی تلویزیونی هفتگی با موضوع کاوش زندگی معنوی خود را کارگردانی کرد. علاوه بر این، او قبلاً فیلمنامه ی “سه گانه ی زمان موازی” را نوشت و بعداً کتاب هایی حماسی ماجرایی به رشته تحریر درآورد که جنبه ی بسیار مهمی از باستانی ترین تاریخچه ی زمین و منظومه ی شمسی را که مدت درازی است به فراموشی سپرده شده، فاش می کند.

لِمریل برای نخستین بار فاش می کند که چطور قرار است سیاره ی ما به گونه ای غیرمنتظره و خیرخواهانه در آینده ای نزدیک متحول شود بجای آنکه ویران شود. این تصمیم دگرجهانی اخیراً اتخاذ شده تا سرنوشت ویرانگر کنونی زمین را تغییر دهد.

او تجربیات خود درباره ی عمق حقیقت عمداً پنهان شده را با راهنمایی استادان جهان های دیگر که اکثریت انسان های روی زمین اکنون از وجود آنها آگاه نیستند، با دیگران سهیم می شود.

اسکات از مادرش برای آنکه اولین نفری است که به کاوش محتوای روشنگر حقیقت پنهان این کتاب ها می پردازد، قدردانی می کند. مادرش با حیرت بسیار چیزهای زیادی در مورد پسرش کشف کرد که هرگز نمی دانسته یا حتی تصورش را هم نمی کرده، چرا که اسکات بیشتر زندگی اش درباره ی این تجارب متحول کننده و ارتقادهنده ی زندگی که از سر می گذراند، تا به امروز سکوت اختیار کرده بود.
.

 : از زبان خودش

نخستین سفر خروج از بدن کاملاً هوشیارانه ی من زمانی که تنها ۵ سال داشتم اتفاق افتاد. ناگهان متوجه شدم بالای بدنم شناورم. والدینم در حال بگومگوی عادی بودند. می توانستم هاله ی آنها را ببینم، انرژی ای که بین آنها رد و بدل می شد برای من آزاردهنده بود. من آگاهی یک بزرگسال بالغ را داشتم. بالا را نگاه کردم. یک گوی بسیار بزرگ دیدم با انرژی شفاف و طلایی که شکلی هندسی داشت و موقعیت ستاره ها در آن مشخص بود. به ستاره ها نگاه کردم و جایگاهم را در کیهان تشخیص دادم. بعد متعجب با خودم گفتم، “زمین؟ من روی زمین چکار می کنم؟” این تجربه چند دقیقه به طول انجامید قبل از اینکه دوباره وارد بدنم شوم و نقش یک کودک را ادامه دهم. خیلی زود وضوح هشیارانه ی این تجربه را فراموش کردم.

چند سال بعد، در سن یازده یا دوازده سال، زنجیره ای از اتفاقات خارق العاده در زندگیم رخ داد که این تجربه ی کودکی و چیزهایی بیشتر را تماماً زنده کرد. در مورد این بیداری و چندین برخورد مستقیم با یوفوها که کمی بعد آن شروع شد، سکوت اختیار کردم. مادرم به تازگی با خواندن نسخه دست نویس کتاب “پروژه سِیرِیز” متوجه شده است که من کی بودم و قرار است چه کنم. من هرگز پیش از این در موردش صحبت نکرده بودم. این برخوردها زمانی که ساکن واشنگتن بودم و در یک دوره ی زمانی که گزارشات مستند بسیاری از رؤیت یوفو وجود داشت اتفاق افتادند.

مدت درازی بعد (حدود سن نوزده سال)، در خانه ای نزدیک جنگل های اکالیپتوس در کالیفرنیا ساکن بودم. عصر یک روز گرم آفتابی اوایل تابستان بود. از در پشتی خارج شدم، ایستادم و به تپه شنی سفید نزدیک پایم چشم دوختم. یک انرژی غیرعادی و آرامبخش در من ریخت (این تنها شکلی است که می توانم توصیفش کنم) و دریافتی درونی گرفتم که خم شده و یک نماد باستانی را با انگشت اشاره روی شن ها بکشم. در آن زمان نمی دانستم که این نماد متعلق به لموریای کهن است. سپس بدون اینکه بایستم و به چرایی آن فکر کنم داخل خانه رفتم و گیتارم را به شکلی کوک کردم که هرگز قبل از آن نکرده بودم. بلافاصله به من الهام شد تا آهنگی فراموش نشدنی را با تکنیک پیچیده ی فینگر-پیک برای اولین بار بنوازم، و ناخودآگاه همراه آن ترانه ای را خواندم و اسم این آهنگ جدید را لموریا گذاشتم.

مدتی بعد در همان روز، با چشمان باز روی تختم دراز کشیده بودم. ناگهان تک کلمه ای وارد سرم شد که فرمان داد ،”بلند شو!” و بلافاصله بدنم را ترک کردم. از زاویه ی دید جدیدم در قالب یک گوی درخشان انرژی، به بدنم که با چشمان کاملاً باز روی تخت دراز کشیده بود خیره شدم و به وضوح دریافتم که در حال یک تجربه کاملاً هشیارانه ی خروج از بدن هستم. بعد به طریقی می دانستم چه کنم و مستقیم به طرف بالا از میان سقف گذشتم و خودم را در بُعدی کمی بالاتر یافتم با بدنی متشکل از هزاران ستاره ی ریز آبی و درخشنده مانند نقاطی از نور. این بدن دقیقاً شبیه بدن فیزیکی ام بود. با این حال، آزادی ای که در این بدن برتر و تجاربی که در این واقعیت دیگر داشتم قبل از بازگشت داوطلبانه به بدن فیزیکی ام، در سکوت با من خواهد ماند.

بیست و هشت سال بعدی زندگیم را به توسعه، نوشتن و ویراستاری چیزی پرداختم که تبدیل شد به کتابی سه جلدی که عمدتاً مبتنی هستند بر اکتشافات گسترده در جهان های موازی، واقعیت های برتر و در راستای چیزی که خط زمانی گذشته و آینده نامیده می شود. این سفرها هم در خلال روز طی مراقبه یا تمرینات معنوی ویژه و هم هنگام شب رخ می دادند، طی تجارب خروج از بدن کاملاً هوشیارانه در حین اینکه بدنم در وضعیتی از خلسه قرار داشت که مردم روی زمین خواب می نامند.

چند سالی تلاش کردم این را با مردم سهیم شوم که چیز بسیار قابل توجهی در سرنوشت زمین تغییر یافته و در آینده ای نزدیک شروع به دیدن اثرات نیک این اتفاق خواهیم کرد. اکتشافات من سفری بود به سوی صوت ازلی، نیروی حاضر مطلق، کلمه ی آغازین یا نخستین ارتعاش صوتی که توسط منشأ کل حیات جهت رشد، پیشرفت و ابقای تمامی خلقت صادر می شود. بشر فرازمینی بسیار پیشرفته عمدتاً این منشأ نخستین را “یگانه ی کهن” یا “خالق ازلی” می نامد و درک عظیمی از ماهیت آن دارد، منشأ نخستین صوت یا کلمه ای که کیهان چند بُعدی را پدید آورد. از این مرکز، یک میدان انرژی حاضر مطلق، عالم مطلق و قادر مطلق به بیرون گسترده شده که منشأ، حافظ و حامی تمامی حیات در همه جاست.

طی چند سال آینده، تمامی انسان ها بدون کوچکترین تردیدی خواهند دانست که بشر، شبه بشر و موجودات فرازمینی بسیار تکامل یافته، و همینطور بسیاری بُعدهای موازی و بالاتر دیگر واقعاً وجود دارند. روند ارتقای شگرف ارتعاش این سیاره به طرقی کاملاً خیرخواهانه و سازنده آغاز شده است.

خواهید دانست که روشی نوین برای ما مهیا شده تا درک، آگاهی و بینشی بدست آوریم تا زمانی که این دگرگونی جهانی کاملاً غیرمنتظره رخ داد، در آرامش و تعادل باقی بمانیم. خوشبختانه تصمیم بر اجرای این تغییر به شدت سازنده، غیر قابل برگشت است. در غیر این صورت، سیاره ی ما به احتمال بسیار محکوم به فنا می بود.

“همیشه از قلبت پیروی کن” قاعده ی خوبی است که من در زندگی خودم در پیش گرفتم. من به این گفته باور دارم به عنوان روشی برای زندگی و دلاورانه پیش رفتن در مسیر زندگی تا چیزهای حتی بیشتری را درباره ی حقیقت عمداً پنهان شده یا ناخودآگاه سرکوب شده کشف کنم.

.

:: کشف هویت حقیقی

لمریل طی تماس هایش با فرازمینیان سِیرِیز متوجه می شود که چگونه به زمین آورده شده است. به او گفته می شود:

“تو سفیری از سیاره نوراکسیلام (Norexilam) واقع در خوشه ی استاربورن (Starborn) جایی دورتر از خوشه پروین بودی. سی و سه سال زمینی پیش برای انجام یک مأموریت طرح ریزی شده به منظور آشکارسازی پروژه ی سِیرِیز برای رهبران بسیار سرّی زمین فرستاده شده بودی تا آنها را از کنترل ذهنی آزاد و برای آمدن ناوگان اتحادیه کهکشانی در آینده ی نزدیک آماده کنی. سفینه ی تو توسط نیروهای نژاد تِریلوتو (Trilotew) گرفتار شده و اسیر می شوی.

آنها با استفاده از ابزاری باستانی که در پیمان نامه ی اتحادیه کهکشانی منع شده بود، خود حقیقی تو یا آتما را از بدنت خارج کردند و در یک میدان الکترومغناطیسی قدرتمند معلق نگه داشته شدی، سپس با فرمانی پنهان به تو القا کردند که وارد بدن پسربچه ای پنج ساله شوی، بعد از اینکه صاحب آن بدن را بیرون راندند. تِریلوتو همچنین با فرمانی به تو القا کردند که به عنوان زندانی سیاسی ارزشمند آنها، بدون هیچ خاطره ای از گذشته، اجباراً روی زمین تناسخ پیدا کنی. سپس بدن انسانی بالغ تو را از بین برده یا بلعیدند. این نژاد خزنده با استفاده از یک تکنولوژی دستکاری شده، تصاویر کنترل کننده ی رعب آوری از شکنجه و آزار را در میدان الکترومغناطیسی تو، چیزی که مردم هاله می نامند، کاشتند تا نتوانی هویت اصلی و خاطرات زندگی گذشته ات را به یاد آوری.

اما از آن زمان که تو برای انجام مأموریت فرستاده شدی، چیز بسیار خارق العاده ای اتفاق افتاده است. چیزی که در حال آمدن به زمین است بسیار فراتر از فقط آشکارسازی حضور اتحادیه ی کهکشانی است. چیزی که طراحی شده تا برای همیشه مسیر ویرانگر زمین را تغییر دهد. زمین از وضعیت قرنطینه ی کنونی خارج خواهد شد.”

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *