داستان افسانه ای دلدادگی یوسف و زلیخا

داستان افسانه ای دلدادگی یوسف و زلیخا

داستان افسانه ای دلدادگی یوسف و زلیخا

داستان افسانه ای دلدادگی یوسف و زلیخا و هفت سال خشک سالی ساخته شده از روی داستان های کهن تر و سنگ نگاره های باستانی پادشاهان

بی گمان همه داستان افسانه ای یوسف که نخست در تورات و سپس از تورات به گونه ای نادرست تر در قرآن آمده است را شنیده اید . آنچه که می دانیم این داستان ها همگی از روی افسانه ها و داستان های زندگانی پادشاهان کهن میانرودان ( بین النهرین ) ، موُدریَ ( مصر ) و ایران ساخته شده اند .

درون مایه همه این افسانه ها این است که کسی بدبخت ، تهی دست و چوپان به کسی دارای جایگاه والا می رسد .

به این روی آخوندهای یهودی به گفته ای همان خاخام ها برای ساخت این افسانه ها ، از هر سرزمین پاره داستانی را رونوشت ( کپی ) گرفته و با اندکی دگرگونی در آن ، افسانه ای که می خواستند را می ساختند .

همانگونه که می دانیم در هیچ سنگ نگاره سرزمین موُدریَ ( مصر ) نام یوسف و داستان زندگانی او نیامده است و تنها داستان کسی به نام یوسف را در بخش پیدایش از تورات می بینیم . خود دینگرایان روزگار زندگانی یوسف را به دودمان هجدهم موُدریَ ( مصر ) پیوست داده اند و آن را هنگام دو پادشاهی اخناتون و امن هوتپ سوم دانسته اند که چیزی نزدیک به ۳۴۰۰ سال پیش می رسد .

اکنون به روزگار پادشاهی گیلگمش نگاهی می اندازیم که در ۴۷۰۰ سال پیش پادشاه سومر بوده است . از او یک داستان پهلوانی به یادگار مانده است که پیشینه نوشتنش در میان سومری ها به ۴۳۰۰ سال پیش می رسد . داستان پهلوانی گیلگمش بر روی دوازده رویه ( لوح ) گِلی یافت شده است که بخشی از رویه ( لوح ) ششم آن اینگونه است :

گیلگمش زیبا بود . ایشتر ایزدبانوی دلدادگی ( عشق ) ، خود چشم بر گیلگمش انداخت و گفت بیا گیلگمش ، دلبر من باش ، تو مرد من باش ، من زن تو باشم و … گیلگمش دهان باز کرد و به ایشتر توانا گفت چیست که کم داری ؟ تو را چه بایست بدهم ؟ نان و خوراک نداری ؟ جامه ای که تو را پوشیده فریبنده است . من مشت فریبنده تو را باز می کنم . خواستار تو سوزان است و در دل تو مردی دیگر است و … تو با ایشولانو ، باغبان پدر آسمانی ، دلدادگی کردی ( عشق ورزیدی ) . تو بر او چشم می انداختی و او را می فریفتی . اینک بر من دلداده شدی و می خواهی با من چنان کنی که با دیگران کردی ؟

ایشتر پاسخ گیلگمش را از اینکه هیچ مهری به او ندارد ، شنید سپس ایشتر را خشم تندی فرا گرفت و به آسمان برخاست و پیش اَنو پدر آسمانی و اَنتو مادر آسمانی گام نهاد و در آنجا ایستاد و گفت :

ای پدر آسمانی ، گیلگمش مرا دشنام داد ، گیلگمش پیمان شکنی ( خیانت ) همه کرده های مرا بر من شمرد ، کردار او با من ننگ آور بود . اَنو دهان باز کرد و چنین گفت :

پس تو دلداده گیلگمش شدی و گیلگمش پیمان شکنی های تو را شمرد ، کردار گیلگمش چه ننگ آور بوده است ! ایشتر دهان باز کرد و به اَنو پدر آسمان گفت : پدر ، گاو آسمان را به من بسپار تا گیلگمش را فرو کوبد ، اگر تو خواهش من را نشنوی و گاو آسمانی را بر من نفرستی ، دروازه دوزخ را خُرد کنم ، همه اهریمنان زیر زمین بیرون می آیند و همه و آن هایی که روزگاری است مرده اند ، دوباره بر می گردند ، مرده ها پیش از زنده ها خواهند بود . اَنو دهان باز کرد و با دختر نیرومند ایشتر چنین گفت :

اگر من آنچه تو می جویی کنم ، هفت سال گرسنگی پدید خواهد آمد . آیا به اندازه نیاز گندم در انبار گردآوری کرده ای ؟ آیا به اندازه نیاز خوراک و گیاه برای جانداران اندوخته ای ؟ ایشتر با اَنو پدر خود می گوید : گندم به اندازه نیاز برای مردم آماده کرده ام ، سبزه و گیاه هم برای جانداران بسنده است ، باشد که هفت سال بد بیایند ، به اندازه نیاز برای مردم و جانداران آماده است . پس بی درنگ گاو را بفرست . اَنو سخنان او را شنید و از کوه خدایان گاو آسمان را فرو فرستاد و او را به شهر اوروک رسانید .

گاو روی دانه ها و کشتزارها تاخت و تاز می کند و زمین های بیرون از شهر را نابود می سازد . انکیدو با گاو رو در رو می شود و سپس دُم او را می گیرد و گیلگمش دشنه ی خود را در سینه گاو فرو می کند . انکیدو دهان باز کرد و به گیلگمش گفت : ای دوست ، ما نام خود را بلند کردیم ، ما گاو آسمان را کشتیم . ایشتر از این کار گیلگمش خشمگین شد و در بلندی شهر اوروک ایستاد و گفت : وای بر تو گیلگمش ، سه بار وای بر تو ، مرگ و نابودی بر تو که در برابر من گناه کردی و گاو آسمانی را کشتی

خب این داستان دلدادگی گیلگمش و ایشتر که درست برای داستان یوسف و زلیخا رونوشت ( کپی ) شده است همچنین هفت سال گرسنگی ، خشکسالی و گاو آسمانی از داستان گیلگمش هم درست با اندکی دگرگونی برای خشکسالی داستان یوسف و داستان های دیگر ساخته شده اند.

 هرچند رویداد هایی کهن تر در دودمان دوم و سوم سرزمین موُدریَ ( مصر ) هست که در آن از خشکسالی های هفت ساله یادآور شده است . یکی از پادشاهان دودمان دوم سرزمین موُدریَ به نام نِفِرکاسوکار می باشد که روزگار پادشاهی او به ۴۷۵۰ سال پیش می رسد و در روزگار پادشاهی او هفت سال خشکسالی پدید می آید . در فرتور ( عکس ) سنگ نوشته ای به زبان هیروگلیف دیده می شود که در پیوست با پادشاه دودمان سوم سرزمین موُدریَ به نام نِچریخِت است . این پادشاه با نام جوزر هم سر شناس است و روزگار پادشاهی او نزدیک به ۴۷۰۰ سال پیش است .

این سنگ نوشته را با نام خشکسالی اِستلا می خوانند که در شهر اسوان در نزدیکی رود نیل می باشد . در بخشی از این سنگ نوشته خشکسالی هفت ساله ای را در روزگار پادشاهی نِچریخِت بازگو می کند .

به هر روی آنچه که در این سه بخش یادآور شدم این است که داستان افسانه ای یوسف ساخته و رونوشت ( کپی ) شده از روی داستان های کهن تر از خود می باشد که آخوندهای یهودی از هر سرزمینی بخشی از داستان های آنان را گرفته و افسانه هایی را که می خواستند ، می ساختند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *