رازهای کوه سینا ( بخش دوم )

زکریا سیچین

زکریا سیچین

زکریا سیچین :

طی سفری که برای انجام تحقیقات بیشتر در ۱۹۷۲ داشتم نوشتن کتاب دوازدهمین سیاره را متوقف کردم . می خواستم بدانم که جای کوه سینای اصلی کجا است . به این خاطر مهم بود که یکی از نامهای کتاب مقدس Har Ha-Elohim به کوه خدا ترجمه شده اما در واقع به معنی ” کوه خدایان ” است . عبارت الوهیم در پیدایش برای توصیف گروهی به کار گرفته شده که می گویند :

” بگذارید آدم را به شکل وشباهت خودمان بسازیم ” .

برخلاف نظریات رایج و پذیرفته شده ، من به این نتیجه رسیدم که متون موازی ( و قدیمی تر ) میان رودانی اشاره دارند که الوهیم در واقع والا مقام ها و همان آنوناکی بوده اند . کسانی که از ملکوت به زمین آمده بودند . خدایان سومری ها و بابلی ها و آشوری ها و مصری ها و همه اقوامی که در دوران باستان پیرو آن ها بوده اند .

در میان متون ادبی که از سومری ها به ما به ارث رسیده یکی حماسه گیلگمش است ؛ شاه اوروک ( در کتاب مقدس ارخ ) که دو سوم از تبار آنوناکی بوده و در جستجوی جاودانگی . ابتدا به فرودگاهی در کوههای پوشیده از درخت سدر سفر کرده اما ناکام مانده . ا و دوباره کوشیده به جایی برود که آنوناکی پایگاه فضایی اش را در آنجا مستقر کرده بود . من به این نتیجه رسیده ام که آنجا شبه جزیره سینا بوده ؛ نزدیک کوهی که در متون سومری کوه Mashu نامیده شده (خیلی شبیه Moshe تلفظ عبری نام موسی ) خیلی قابل قبول تر است که این کوه همان کوه الوهیم باشد . پس محل واقعی کوه سینا می تواند قطعات فروان شواهد مربوط به آنوناکی را به هم پیوند دهد . پایگاه فضایی که گیلگمش به آنجا رفته بود بعد ازطوفان توسط آنوناکی ساخته شده بود  ( پایگاه قبلی در سرزمین میان رودان به علت طوفان زیر میلیونها تن گل ولای از بین رفته بود ) امیدوار بودم که تورسینایی که از آن حکایت کردم حلقه گمشده زنجیره شواهد را پیدا کند . اما این نتیجه که کوه سینایی که نزدیک صومعه است همان کوه اصلی نیست یک چیز بود و پیدا کردن کوه اصلی و تکمیل کار بر زمین مانده یک چیز دیگر . به این شکل کتاب دوازدهمین سیاره با طوفان به پایان رسید و ماجراهای مربوط به پایگاه فضایی دوم و گیلگمش ماند برای کتاب بعدی .

در گیرودارپژوهش و نوشتن کتاب بعدیم ” پلکانی به ملکوت ” تحقیقاتم روی کتاب مقدس را موقتاً کنار گذاشتم و در عوض روی منابع سومری ازیک سو و منابع مصری از سوی دیگر متمرکز شدم . گیلگمش از شرق رهسپار شد وفراعنه مصری در جستجوی زندگی ابدی از غرب و هر دو در یک نقطه جغرافیایی مشابه به هم می رسند . هدف همسان آنها شبه جزیره سینا بوده اما کجای شبه جزیره ؟

توضیح کامل تر و مصور را در کتابم پلکانی به ملکوت آورده ام . مقصد سفر دوم گیلگمش پایگاه فضایی بود که بعد از طوفان ساخته شده بود ؛ جایی که دالان فرود و مرکز کنترل ماموریت و دیگر خطوط ارتباطی در دشت مرکزی جزیره همگرا می شدند .

سفر آخرتی فراعنه در امتداد زاویه ای صورت می گیرد که من نگاه خیره ابوالهول نامش نهاده ام ؛ خطی که در طول زاویه سی درجه موازی ( خط نقطه چین روی نقشه ) حرکت می کند . جایی که خط فرود و زوایه سی درجه یکدیگر را قطع می کنند را من بعنوان پایگاه فضایی مشخص کرده ام که روی نقشه با حروف SP مشخص شده ) متون سومری و مصری از کوهی با امکانات زیر زمینی حرف می زنند که در کنار محل فرود قرار داشته . منطقی بوده که در کتاب مقدس به کوهی به نام کوه الوهیم اشاره شود .

با مطالعه دقیق گزارش های باستان شناسان انگلیسی و آلمانی و فرانسوی و کارکنان نظامی در خصوص کوه سینا و مسیر خروج مشخص شد که از زمانی که گزارش بورکهارت سایه شک و تردید را روی کوه نزدیک صومعه انداخت عملاً همه از مسیر و موقعیت جنوبی صرف نظر کرده اند و یا یک مسیر شمالی را انتخاب کرده اند ( که نزدیک تر به دریای مدیترانه بوده و توسط رومی ها تحت عنوان ویا ماریس شناخته می شده ) یا یک مسیر و موقعیت مرکزی تر که اسامی گوناگونی داشت ؛ مثل مسیر شیوخ یا راه Shur . البته آنها موقعیت مرکزی را انتخاب کردند اما دشت مرکزی سینا محصور شده در رشته کوه هایی است ، البته نه رشته کوه هایی سر به فلک کشیده بلکه کوتاه تر و با فاصله زیاد . کدام یک از این همه کوه همان کوهی بود که ما دنبالش بودیم ؟ این همان موضوعی است که محققان بر سرش اختلاف نظر دارند .

پرونده هایم یاد آور مکاتبه های وسیع من با محققان اسرائیلی است ؛ از جمله انجمن اکتشافات اسرائیل ( که خودم یکی از اعضاء آن بودم ) و دانشگاه عبری در اورشلیم و دانشگاه تل آویو طی سالهای ۷۵-۱۹۷۳ در خصوص کاندیدایشان برای کوه سینا . این نتیجه در مورد اینکه کدام کوه همان کوهی هست که دنبالش هستیم، برای من بسیار متقاعدکننده بود . این کوه همانی بود که نه تنها با انتخاب های چندگانه سایرین همخوان بود ( انتخاب هایی بر مبنای روایات کتاب مقدسی و منابع آبی و اقلیمی و توپوگرافی و جغرافیایی و غیره…) بلکه باید با نقشه های پایگاه فضایی و دالان فرود من هم جور در می آمد .

اما وقتی که ذهنم سر و شکل گرفت و داشتم متن کتاب دوم را می نوشتم، روزی رسید که از ترس جا خوردم.فرض را بر این گذاشتم که سفینه فضایی آنوناکی، در مسیر مرکزی دالان فرود پایین آمده است، این باند روی قله های دوقلوی آرارات مستقر شده بود، از روی مرکز کنترل ماموریت (اورشلیم) عبور می کرد و بعد به آرامی پایین می آمد تا به یک نقطه فرود در پایگاه برسد. ناگهان در مغزم جریانی به راه افتاد، چه میشد اگر درست در لحظه ای که سفینه به اندازه کافی از ارتفاع کم کرده بود تا فرود بیاید، یکی از آن قله های ترسناک سر راه قرار می گرفت ؟ به جای فرود، ماجرا ختم به یک سقوط می شد. و اگر کتابم به همان شکلی که نوشته بودمش چاپ بشود ، یکی پیدا می شد که بیاید و بگوید: مزخرف، یک کوه بسیار بلند درست سر راه قرار دارد! من که دیوانه می شدم .

بنابراین بلافاصله بعد از چاپ کتاب دوازدهمین سیاره در ۱۹۷۶ من هرچه یادداشت و پیش نویس داشتم را جمع کردم وبا همسرم دوباره به اسرائیل برگشتم . این بار قصدم این بود که ترتیب پروازی را بدهم تا بتواند فرود سفینه آنوناکی را شبیه سازی کنم و با چشمهای خودم ببینم که فرضیه ام و دیاگرام ها شدنی هستند یا نه . از طریق رابطهایم فهمیدم که تنها راه اینکه به هدفم برسم کرایه هواپیما و یک پرواز اختصاصی است . با هزینه زیادش موافقت کردم . اما این فقط آغاز ماجرا بود . برای پرواز در اینجا می بایست نقشه پرواز را به مقامات نظامی که کنترل حریم هوایی اینجا را در اختیار داشتند قرار می دادیم و مجوز می گرفتیم .

چرا در ناحیه ای تا این حد دور در سینا می خوام پرواز کنم ؟ 

چه چیزی را می خواهم ببینم و چرا ؟ 

وقتی گفتم هدفم باستان شناسی است به من گفته شد که لازم است برای پرواز در بخش شمالی سینا موافقت باستان شناس ارشد نظامی را باید جلب کنم . در یادداشتهایم اسمش را داوو مرون ثبت کرده ام . ما اورا در خانه اش واقع در غزه در ساحل شمالی مدیترانه ملاقات کردیم . او ثابت کرد که بخوبی با تمام جنبه های توپو گرافی ، آب و هوایی و منابع آبی و تاریخچه سینا آشنایی دارد . ما با نظریه ام درباره مسیر خروج شروع کردیم و من به این نتیجه رسیدم که بنی اسرائیلی ها وارد دشت مرکزی شده و از گذرگاهی که امروزه میتلا نامیده می شود گذر کرده اند . جایی که در ۱۹۶۷ مصر و اسرائیل درگیرنبرد سختی شدند و من مایل بودم که روی گذرگاه میتلا و گذرگاه فرعی گیدی پروازی داشته باشم .

سپس به قضیه خود کوه سینا و مکان احتمالی اش پرداختیم . با استدلال همگرایی بر دشت مرکزی ، جوانب مثبت ومنفی پژوهش را برای او توضیح دادم و سپس تصمیم گرفتم که برگ برنده ام را رو کنم . از کیفم یک نسخه از کتاب تازه منتشر شده ام ” دوازدهمین سیاره ” را بیرون آوردم و برای او از ارتباط این محل با آنوناکی گفتم . او به جای شوکه شدن مجذوب ماجرا شد و با اشاره به جایی روی نقشه بزرگ سینا که جلوی ما بود گفت که کوهی هست که تمام این معیارها را دارد . این همان کوهی بود که من طی تحقیقاتم به آن اشاره کرده بودم !

در حضورم او موافقت نامه کتبی را آماده کرد و توصیه نامه ای برایم نوشت که به من اجازه می داد به کوه مورد نظر بروم و بر فرازش پرواز کنم . خیلی خوشحال شدم . بعد از کلی گرفتاری و گرفتن تاییده های نظامی کاشف به عمل آمد که نام کوه مساله ساز است . از آنجا که کوه در نوار جنوب به جنوب غربی شهر ال آریش قرار داشت مسیر تأیید شده برای پرواز به سمت جنوب از فراز دریای مدیترانه و بعد دور زدن به طرف خشکی به سمت کوه سینا تنها در ال آریش به نحو احسنت رخ می داد . اما این برای هدف اولیه من خیلی خوب نبود . می خواستم پایداری مسیر فرود آنوناکی را تصدیق کنم . نه ! اصرار من این بود که ما می بایست به سمت اورشلیم حرکت کنیم و بعد به طرف جنوب بپیچیم . در نهایت به من اجازه دادند از آن مسیر پرواز کنیم اما مجبور بودیم تقریباً از جنوب اورشلیم کار را شروع کنیم . یک مشکل که حل می شد مشکل بعدی گریبان مرا می گرفت یکی از آنها علاقه من به عکاسی بود به شرطی می توانستم عکاسی کنم که بیش از دو حلقه فیلم برای عکاسی مصرف نکنم و بعد آنها را تحویل افسر همراهم لیئیسون بدهم تا ارتش عکسها را بررسی کرده وهرچه که نباید از آن عکس گرفته می شده را سانسور کند . چون چاره ای نداشتم موافقت کردم .

در یک روز دلپذیر پاییزی در نوامبر ۱۹۷۷ ما از یک فرودگاه کوچک غیر نظامی از Sdeh Dov واقع در شمال تل آویو پرواز کردیم . از افسر لیئیسون خواستم که قبل از سوار شدن به هواپیما عکسی از من در کنار آن بگیرد .

من و او تنها مسافران این هواپیمای هفده صندلی بودیم و خلبان ما ازنیروی هوایی اسرائیل بود . ازجنوب اورشلیم ما به سمت شمال چرخیدیم تا مسیر آنوناکی را دنبال کنیم . حتی از ارتفاع متوسط آبراهه های اسرائیل قابل رویت بود . به نظر می رسید که یکی دستش را ازاینسوی دریای مدیترانه دراز کند می تواند رود اردن و دریای مرده را در سوی دیگر لمس کند .

ما به سمت جنوب حرکت کردیم و به تدریج ارتفاع را کم کردیم . کوههای یهودیه جایشان را به تپه هایی کوتاه قامت دادند . سپس درست در برابر ما تپه ها به کوههایی تهدید آمیز تبدیل شدند . سر خلبان مضطرب داد زدم که به برو پایین ! برو پایین ! . خودم مطمئن نبودم که آیا ما باید بترسیم و از ادامه راه صرف نظر کنیم یا که اوج بگیریم . اما بعد انگار که معجزه ای رخ داده باشد ؛ کوهها از هم جدا شده وشکافی پدیدار شد . شکافی خیلی پهن در زنجیره کوهها . ما از این شکاف گذر کردیم انگار که دست غول آسایی به خاطر ما کوه ها را به چپ و راست کشیده و از ما دور کرده . در برابر ما نمای تمام رخ دشت مرکزی سینا پدیدار شد . ارتفاع ما حدود دو هزار پا بود .

می توانستم صدای خلبان را بشنوم که با آرامش می گفت ( یا فکر کنم اینطور شنیدم که ) ما روبراهیم ! ما روبراهیم ! من داد زدم که : الان میتونی برگردی به ارتفاع عادی . انجام این کار در من حس خوبی ایجاد کرده بود . یک بطری شراب از کیفم برداشتم ( که فقط به همین منظور با خودم آورده بودم ) و درکنارش کلوچه ها را هم چیدم و از همراهانم دعوت کردم که در این شادی با من شریک شوند . من مسیر فرود آنوناکی را دنبال کرده و شدنی بودنش را ثابت کردم ! افسر لیئیسون برای خوردن کلوچه وشراب به من ملحق شد اما خلبان فقط کلوچه ای برداشت .

ما پرواز به سمت غرب را ادامه دادیم و از فراز دشت مرکزی سینا گذشتیم . زیر پای ما بقایای تانک ها و دیگر ادوات نظامی حاصل از جنگ هنوز قابل رویت بود . ته مانده هایی از جنگ ۱۹۷۳ مصرو اسرائیل در صحرای سینا . فرماندهان نظامی در این خصوص نوشته اند که خاک سفت وسخت سینا برای عبور تانک ها مناسب هستند . کامیونهای سوخته در مسیر قدیمی قابل رویت اند . جاده های جدید مثل روبان سیاهی که بر بستر زرد و سرخ صحرا کشیده باشند به نظر می رسند . ما تا جایی که خطوط پس از متارکه جنگ اجازه می دادند بسوی میتلا و گیدی پرواز کردیم و سپس برگشتیم . نقطه مرجع ما آبادی نخل بود که می شد آن را انشعابی از وادی الریش در صحرای سینا به حساب آورد . شب قبل باران باریده بود و وادی پر از آب شده بود تا آن حد که در همان نقطه دریاچه کوچکی شکل گرفته بود . علاوه بر بارش باران در فصل زمستان ، وادی از جریان آبی که از قله های جنوبی بر اثر ذوب در بهار جاری می شد هم استفاده می کرد . حتی در فصل خشک تابستان ، آب فقط چند اینچ پایین بستر رودخانه وجود دارد .

برگرفته از کتاب گمشده انکی

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *