ماجرای سقوط و جمع آوری یوفو در میزوری، آمریکا ۱۹۴۱،رازولی قبل از رازول
یکی از ماجراهای عجیب و اسرار آمیز سقوط یوفوها درست ۶ سال قبل از حادثه رازول اتفاق افتاد،در یکی از روزهای بهاری در سال ۱۹۴۱،کشیش ویلیام هافمن،یک تلفن از پلیس محلی دریافت کرد که سریعا خودش را به ۲۰ کیلومتری شمال شهر میزوری برساند،زیرا هواپیمایی سقوط کرده و او باید مراسم دعا را برای کشته شدگان بجای آورد،او سوار بر خودرویی شده و به آن محل رسید،بمحض رسیدن به آنجا ماموران اف بی آی،تعدادی پلیس و تیم آتشنشانی را مشاهده کرد که در نقطه ای جمع شده اند، تا به نزدیکی آنجا رسید یکی از افسران پلیس به نزد او آمده و گفت پدر، لطفا با من بیایید و برای این اجساد دعا بخوانید .
او می گوید،در یک آن شی ای بزرگ مدور متالیک براق خاکستری را مشاهده کردم که سقوط کرده و بهیچوجه شباهتی با هواپیما نمی دیدم،در داخل وسیله، صندلی و چیزهایی شبیه دایل پد دیده می شد،در اطراف چیزهایی شبیه فویل های آلومینیومی ریخته شده بود،شی مدور در اثر برخورد گودالی ایجاد کرده و باران آن نقطه را کاملا گل آلود کرده بود، با دقت به آن شی نگاه کردم که ناگهان در روبروی خودم اجسادی را دیدم و نمی توانستم بفهمم اینها چه موجوداتی هستند،نه دماغی، نه دهانی نه مویی،انگشتان و دستانی دراز،قدهایی کوتاه، بدنی نرم و صاف، بنظر می آمد چیزی به تن دارند اما مشخص نبود آیا لباس است یا پوست شان،مراسم دعا را بجا آورده و می خواستم مرخص شوم اما دیدم یکی از ماموران اف بی آی همه را جمع کرد و از همه قسم رازداری گرفت،در هرحال از آنجا خارج شدم و به خانه برگشتم و آنقدر گفتن این حادثه به فرد دیگری مرا وسوسه می کرد که تصمیم گرفتم به همسرم ماجرا را بگویم، مشروط بر اینکه او ابن راز را تا پایان عمرش حفظ کند.
ماجرایی را که در بالا خواندید،در سال ۱۹۸۴ توسط همسر این فرد بنام “شارلت من” که در سنین کهولت در بستر بیماری بود برای یک مستند ساز که می خواست از این ماجرا مستندی تهیه کند،روایت