ذوالقرنین و عالم موازی

chakra

در یک عالم موازی امکان دارد که کپی از خودتان وجود داشته باشد. زندگی این شخص از هر لحاظی به شما همانند است. البته چیزهای خاصی هم وجود دارند که شما و کپی تان ممکن است متفاوت از هم انجام دهید. مثلاً شاید کپی تان درحالیکه شما همچنان مشغول خواندن این مقاله اید؛ همینجا این مقاله را ناتمام کنار بگذارد. خط زمانی شما با هم مشابه است اما همانند نیست. چراکه شما در عالم متناوبی باهم وجود دارید.

پی بردن حضرت ذوالقرنین و یارانش به عالم موازی

چون فخر پادشاهان کیان،سلطان بحرو بر ،حضرت ذوالقرنین با کیهانورد روانه شدند به کهکشان شکوهمندی رسیدند.هر چه نظر کردند،انتهای آن کهکشان را ندیدند،حضرت و لشگریان و دانشمندان متفکر شدند و کیهانورد را در پای آن کهکشان فرود آوردند.حضرت ذوالقرنین فرمود: ای یاران، این چه کهکشانی است که هر چه در عالم گشتم ،چنین کهکشانی ندیدم!بیگانگان فضایی کهکشان مجاور عرض کردند:ای شهریار،این کهکشان را Rayon می نامند و مورخین و بزرگان گفته اند که از ابتدا تا انتهای این کهکشان بسیار طولانی است و آن طرف این کهکشان شعاع را کسی ندیده و نمی داند کجاست .حضرت فرمود:در ربع مسکون سیاره ای دارای تمدن باقی نمانده است که من ندیده باشم،باید کسی را روانه کنم از آن طرف کهکشان Rayon برای من خبر بیاورد.حضرت ذوالقرنین رو به دانشمندان کرده فرمود:آیا چاره گذر از این کهکشان را می دانند؟چرا که این کهکشان بسیار لغزنده است و چنان است که اگر آرد بریزی ،ذره ای در آن کهکشان نخواهد ماند،از بس که صاف است.

دانشمندان سفینه فضایی تک سرنشین مهیا کردند که قادر به گذراندن کهکشان Rayon  باشد.

این کار حکیمان مصداق این آیه شریفه قرآنی است . در یبان کلمه مکنا بایدبگوئیم که تمکین به معنی قدرت دادن است.یعنی او را توانا کردیم تا هیچ مانعی مزاحمش نشود.حضرت یکی از سرداران واحد نخبه به نام کیان را طلبیده و از او خواست که به این سفر فضایی برود تا بدانند که آیا آن طرف کهکشان عالمی دیگر هست و جایی هست که هنوز ندیده باشند؟

کیان شب و روز راه کهکشان Rayon را طی میکرد و عجایبات بسیار مشاهده کرد و اجرام معلقی در فضا که خیلی عجیب و غریب بودند به او میخوردند که از دیدن ایشان کیان در حیرت شد و به لطف سیستم تراکتور گرانشی از فضاپیما دور می شدند. کیان هر کجا خوابش می برد سر را در بالای دوش نهاده،می خوابید تا آنکه در مدت شش ماه به انتهای کهکشان Radius رسید.یک شبانه روز بیهوش افتاده بود.بعد به هوش آمد برخاست شکر خدای عز و وجل را به جا آورد و بر سر کهکشان برآمد.

هر چند به اطراف نگاه کرد به غیر از آب چیز دیگری ندیدو اجسامی در میان آب دید که خیلی عجیب بودند حیران ماند.در بارگاه (فضاپیما) حضرت نظر کرد،تمام عالم ما را مانند یک ستاره دید،در حیرت شد و در خلقت حضرت متعال حیران مانده و چیز دیگر ندید. در فکر بود که یک مرتبه صدای غرش موتورهای یک سفینه فضایی تک سرنشین دیگر آمد و کاپیتانی دید که به صورت خود می باشد. در دم پشت سنگی پنهان شدو آن کاپیتان را به دام انداخت ، آن کاپیتان نظر کرد،شخصی را دید به مانند خودش پس شروع کردن به حرف زدن،هر چند با یکدیگر سخن گفتند،کیان حرف او را نفهمید و او هم حرف کیان را نفهمید. کیان او را برداشته از آنجا سرازیر شد و شب و روز با هم می آمدند.

از آن طرف حضرت ذوالقرنین حساب رفتن و برگشتن کیان را داشت تا آنکه موعود آمدنش نزدیک شد.به یاران خود فرمود یک سال است که کیان رفته و خبری از او نشد الحال وعده آمدن او می باشد.سرنشینان بارگاه (کیهانورد) عرض کردند: ای شهریار والامقام اجل او را امان داده باشد،ان شاءالله فردا خواهد آمد. در این صحبت بودند که صدای غرش سفینه کیان بلند گردیدو به گوش رسید. امیر و تمام سرنشینان بارگاه بسیار خوشنود شدند و همه برخاستند خودشون را نزدیک سفینه کیان کردند. یک مرتبه دیدندکیان می آید و شخصی همراه اوست و هیچ کدام نتوانستند تشیص دهند که کدام یک کیان می باشد.

چون کیان شرفیاب حضور حضرت ذوالقرنین شد از صدمات راه مدهوش گشته، افتاد.چنان سیاه شده بود که کسی او را نمی شناخت.کیان را به اورژانس بارگاه بردند مداوا کردند و او را به حال آوردند.حضرت روی کیان را بوسید و آنچه در این مدت از عجایبات و غرایب دیده بود،تمام را برای حضرت عرض کرد.کاپیتان را طلبیدند، او را به حضور آوردند.هرچه امیر و دیگران از او می پرسیدند،آن کاپیتان به زبان خود سخن می گفت.لکن کسی ندانست او چه می گوید.

دانشمندان عرض کردند:ای شهریار باید زنی را به او داد تا از فرزند او چیزی توان فهمیدو درک نمود این کاپیتان از کجاست و چه کاره است و مقصود او از طی کهکشان و رسیدن به انتهای آن چه بوده و راه به کجا می برد.گذشته از این ، آیا عالم ما متناهی است یا آنکه مخلوق و عالم دیگر باز هم هست!؟؟؟؟

حضرت از این تدبیر خوشش آمدو فرمود: ای نخبگان امر و تدبیر شما پسندیده است در این روز ،اما ذخیره غذایی ما کفایت این مدت زمان را نمی کند.پس رای بر آن قرار گرفت که بروند و از سیاره که قبلا در آنجا اقامت داشتند و در کهکشان مجاور بود ذخیره بیاورند و زنی هم از خدمه اندرون به آن مرد تزویج کردند.

مدت هشت سال دیگر حضرت و سرنشینان درآنجا به سر بردند تا آنکه اولادی به سرحد کمال رسیدو آن کودک را با کاپیتان حاضر کردند. حضرت ذوالقرنین فرمود:ای طفل،از پدر خود سوال کن چه کاره است و مردم کدام سیاره است؟ نام او چیست و به چه منظوری کهکشان را درنوردیده است؟ آن طفل از پدرش پرسید. آن کاپیتان گفت:ای فرزند،مرا کیان می نامندو سردار واحد نخبه و جلودار حضرت ذوالقرنین می باشم و مدت مدیدی آقای من دور عالم  کیهانورد را می گردانند و آن طرف کهکشان Rayon،عالم دیگر است و تمام عالم را به تصرف درآورده، چون به کهکشان رایون رسید،امر کرد من را که از آن بگذرم و برایش خبر ببرم.چون به انتهای آن رسیدم به دست کیان افتادم.

آن طفل آنچه از پدر شنیده را تمامی را به خدمت حضرت ذوالقرنین عرضه داشت. امیر و حضار چون این سخن را از آن طفل شنیدند،تمام در حیرت شدند.حضرت گفت: ای یاران،من گمان می کردم تمام عالم را در ید تصرف خود آوردم،از قرار معلوم من نصف عالم را گرفتم و هنوز عالم دیگر هست.پس حضرت قدرت پروردگار مشاهده نمود ،سجده تکبیر به جا آورد. آن کاپیتان را مرخص کردند و او راه کهکشان رایون را در پیش گرفت و کسی را معلوم نشد آن کاپیتان به کجا رفت و حضرت هم از آنجا روانه شد تا به نزدیک کره خورشید رسید.

نویسنده حداد

 

جهت مشاهده همه مطالب منتشر شده درباره یاجوج و ماجوج و ذوالقرنین بر روی لینک زیر کلیک نمایید.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *