ماجرای عجیب مواجهه یک دامدار با موجودات بیگانه

در روز ۲۷ ژوئن ۱۹۴۷، در دهکده ای بنام باموت در ناحیه کوکچیتاف ،قزاقستان یکی از عجیب ترین رویارویی های انسان و موجودات بیگانه به ثبت رسیده است.ماجرا از این قرار است که پسر یک دامدار بزرگ در باموت بنام الکسی رومانویچ بوردیا ،۲۵ ساله که برای گذراندن اوقات فراغت تحصیلی اش و سوارکاری به مزرعه پدرش رفته بود،ناگهان متوجه شی مدور درخشانی گردید که در حدود ۵۰۰ متری اش بر روی علف ها می درخشید، دقایقی بعد، صدایی شبیه برخورد دو جسم فلزی را شنید و وقتی دوباره به آن نور نگاه کرد نمی توانست آنچیزی که می دید باور کند، یک شی دیسک شکل بزرگ،دقیقا مانند اینکه دو بشقاب بزرگ را روی هم گذاشته باشند.

با یک گنبد شفاف بر بالای آن،در زیرش چهار پایه و در تهش یک شی استوانه ای شفاف که هر دقیقه بالا رفته دوباره پایین می آمد.در حاشیه های وسط دو بشقاب نورهای ملایم مختلف چشمک می زدند.الکسی، با عجله اسبش را در مزرعه رها کرد و خودش را به پشت یک صخره بزرگ در حدود ۳۰۰ متری آن شی رساند تا بتواند آنرا بهتر ببیند.در همین اثنا،سه موجود قد بلند،از داخل همان استوانه بیرون آمدند که سری گرد،چشمانی به اندازه توپ بیسبال و سیاه با لباسی چسبان نقره ای براق پوشیده بودند. یکی از آنها قامتی درشت تر نسبت به بقیه داشت و کاملا مشخص بود که فرمانده شان می باشد،زیرا به آنها دستوراتی می داد و آنها اجرا می کردند.

بنظر می رسید مشغول تعمیر قسمتی از آن شی بودند.پس از دقایقی آنها دوباره وارد استوانه شده و وارد شی شدند و شی به هوا برخاست اما انگار نمی توانست تعادل افقی اش را حفظ کند و بسیار نا متعادل بود،پس از دقایقی دوباره بر روی زمین فرود آمد و این بار آن سه موجود بهمراه یک موجود دیگر از شی خارج شدند و دوباره مشغول تعمیر شدند.در این بین موجود چهارم که از بقیه کوچکتر بود و بنظر می رسید که شدیدا دچار ترس و استرس شده باشد، شروع به شیون و داد و فریاد کرد،اما فرمانده با صدایی بلند به او دستور داد که ساکت باشد و او درجا ساکت شد.الکسی اطمینان داشت که در داخل شی حتما موجودات دیگری هستند زیرا فرمانده با چیزی شبیه میکروفون در حال حرف زدن بود. در این اثنا اسبی که در نزدیکی الکسی بود شیهه ای بلند کشید، وقتی الکسی به طرف اسب نگاه کرد،در پشت سر اسب در فاصله ۳۰۰ متری در نزدیکی درختان سه گرگ را دید،بلافاصله از پشت صخره بیرون آمد و بطرف اسبش رفت

 مواجهه یک دامدار با موجودات بیگانه

اما تمام این اتفاقات را موجودات بیگانه دیده بودند،در این هنگام نوری از طرف شی بطرف الکسی آمده و با او برخورد کرد و بلافاصله متوجه شد که می تواند افکار ان موجود را بخواند.بیگانه از او خواست جلو بیاید تا با او آشنا شوند.او بدون اینکه کوچکترین ترسی احساس کند سوار بر اسبش شده بطرف شی رفت و در نزدیکی شی اسبش را رها کرد و بطرف موجود بیگانه رفت. آن موجود به او گفت که از اسب می ترسد،الکسی طناب اسب را باز کرده و او را بطرف اصطبل راند و دور کرد. پس از بازگشت، الکسی از آن موجود پرسید که هستند و از کجا آمده اند؟ آن موجود دستش را به نقطه ای از آسمان دراز کرد و جایی را نشان داد،وقتی الکسی بطرف جایی که دستش اشاره می کرد نگاه کرد در کمال ناباوری یک سیاره بسیار بزرگ را دید،آن موجود گفت ما از آنجا آمده ایم و دستش را پایین آورد.

وقتی الکسی دوباره نگاه کرد اثری از آن سیاره نبود.او ادامه داد که علت فرود شان این بوده که فضاپیمایشان براثر یک صاعقه شدید آسیب دیده است.الکسی به او گفت اگر گرسنه هستند،برایشان غذا بیاورد. بیگانه جواب داد : تو آدم کوچک اما شجاعی هستی، اما آن موجود نزدیک اسبت چه هست؟ الکسی وقتی بطرف اسبش نگاه کرد،گرگی را دید و تا می خواست دویده و اسبش را نجات دهد،بیگانه به او اشاره کرد بماند،او دستش را بطرف گرگ دراز کرد و نوری با سرعت شدید از انگشتش خارج شده و با گرگ برخورد کرده و او را کشت.الکسی از او سوال کرد،چطور فهمیده که گرگ خطرناک است؟ بیگانه جواب داد ما تمام حیوانات زمین را می شناسیم،اما از همه شان می ترسیم.الکسی از او خواست آیا می تواند داخل فضاپیمای شان را ببیند؟ که با درخواستش موافقت شد.

او از همان استوانه وارد شی شد و در ورود یک راهروی بزرگ و طولانی با اتاق های متعدد و وسایل بسیار زیاد و پیچیده ای مواجه شد.بیگانه او را به یکی از اتاق ها برد و گفت اینجا اتاق اصلی شان است و از اینجا وسیله هدایت می شود.سپس از طریق پلکانی وارد طبقه دوم گردید.در این هنگام احساس خستگی شدیدی احساس نمود، موجود بیگانه از او خواست اگر می خواهد کمی در یکی از اتاق ها استراحت نماید و او بر روی تختی دراز کشید و بخواب عمیقی فرو رفت و وقتی بیدار شد، چشمش به کله گرگی افتاد از ترس فریادی کشید و بلند شد و دید در جایی که گرگ کشته شده خوابیده بوده است.دوباره با عجله به جایی که شی بود نگاه کرد و دید همچنان آن موجودات مشغول تعمیر شی می باشند.

او مطمئن شده بود که آن موجودات بر روی آزمایشاتی نموده و احساس می کرد که در داخل بدنش چیزی ایمپلنت نموده اند. او تمام شب را به دیدن آن موجودات گذراند. که مشغول تعمیر بودند و صبح کارشان تمام شد و پرواز کرده و رفتند، الکسی بلافاصله به محل فرود شی رفته و آنجا را بررسی کرد و یک شی مدور فلزی که در وسطش علامت یک x وجود داشت دید ،آنرا برداشته و در جایی در زیر خاک پنهان نمود تا در آینده آنرا دوباره بردارد ،اما متاسفانه او دیگر هرگز به آنجا برنگشت و برای همیشه به کریمه رفت. او روز بعد تمام ماجرا را به پدر و کارگران گفت و آنها به محل فرود شی رفتند و علائم فرود کاملا مشخص بود.اما وقتی ماجرا به گوش مقامات رسید،او را طلبیده و تهدید گردید که هیچ چیزی از این ماجرا نگوید.

از این ماجرا سال ها گذشت و در سال ۱۹۹۰ یک شب که مشغول خوردن چای در تراس خانه اش در کریمه بود، یک نور سبز او را احاطه نمود و ارتباط تله پاتیک با همان موجود برقرار شد،او از آن موجود پرسید الان کجاست؟ جواب شنید که آنها اکنون در ماه هستند و در حال ساختن یک پایگاه هستند.اما این پایگاه چون شفاف است توسط شما دیده نخواهد شد.او می گوید آنها اطلاعات دیگری به او داده اند اما او نمی تواند آنها را بگوید زیرا باعث دردسر برایش خواهد شد…..

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *