تا سالها تصور بر این بود که میزان آی کیو (IQ) افراد نشانگر درصد موفقیت آنهاست، تا جایی که در مدارس و همچنین در بیشتر شرکتهای استخدامی از افراد برای سنجش مقدار IQ آنها، تست هوش میگیرند. تقریبا یک دهه قبل دانشمندان دریافتند به جز IQ افراد، شاخص دیگری به نام EQ هم در سنجش موفقیت یک فرد دخیل است. هوش هیجانی یا هوش عاطفی یعنی قدرت تشخیص احساسات خود و یا دیگران و احساس همدلی با آنهاست.
کسانی که از هوش هیجانی «Emotional Intelligent» بالایی برخوردار هستند، توانایی کنترل احساسات خود را دارند. مثلا، آیا تا به حال کسی را دیدهاید که بتواند حتی در داغترین بحثها هم آرام بماند؟ یا بدون آنکه در موقعیت رهبری قرار داشته باشد، مردم از او پیروی کنند و دستوراتش را اجرا کنند؟ اینها از آن نوع افرادی هستند که هوش هیجانی دارند. هوش درون فردی، توانایی شناختن و درک احساسات خود شماست. باور کنید یا نه، بسیاری از مردم، احساسات خود را درک نمیکنند یا نمیتوانند خصوصیات رفتاریشان را تشخیص دهند. هوش درون فردی، به این معنا نیست که جلوی احساساتتان را بگیرید یا همیشه خوشحال باشید، بلکه در مورد تشخیص دادن احساسی است که دارید؛ درک آنکه احساسات درست و سالم هستند (حتی احساسات منفیتان) و دانستن اینکه چه زمانی به پایان میرسند و چه زمانی باید به دنبال کمک باشید.
هوش بین فردی، متفاوت است. آن، توانایی دانستن و درک احساسات اطرافیان شماست. آیا تا بهحال یکی از جملات بازاریابها را شنیدهاید؟ آنهایی که انرژی زیادی دارند و به کارشان بیش از حد علاقه نشان میدهند! آنها مردم را فریب میدهند. مگر نه؟ دلیلش این است که آنها میدانند که انسانها نیاز دارند که احساس خوبی دربارهی خودشان داشته باشند و باید احساس کنند که قادرند موفق شوند. این فروشندههای مادرزاد (اغلب آنها را در پیامهای بازرگانی میبینید) هوش میان فردی دارند و میتوانند به یک جمعیت انرژی دهند. رهبرانی مانند لوتر کینگ و مارگارت تاچر نیز نمونههای خوبی از هوش میان فردی هستند.
توانایی تفسیر احساسات مردمی که برایشان صحبت میکنید و توانایی کنترل جمعیت و همچنین همراه کردن آنها با طرز فکر خودتان، در واقع به مهارت و هوش میان فردی زیادی نیاز دارد. یکی از جدیدترین مدلهای هوش هیجانی مدل شخصیت است که در مقابل دو مدل قبلی قرار دارد. به جای اندازهگیری هوش هیجانی خود براساس تواناییتان برای درک و کنترل مردم و شرایط اطراف، این مدل بر توانایی شما به شناخت واقعی خودتان توجه میکند. همانطور که قبلا اشاره کردم، بسیاری از مردم، واقعا از احساسات خود آگاه نیستند. آنها نمیفهمند که چه احساسی دارند یا مهمتر از آن، چرا این احساس را دارند. یک پرسشنامه وجود دارد که مدل شخصیت، برای تست هوش هیجانی شما از آن استفاده میکند. برخلاف دو شخصیت دیگر، لازم نیست که شما یک رهبر ذاتی یا یک فرد بسیار هدفمند باشید تا سطح بالایی از هوش هیجانی داشته باشید. فقط لازم است که خودآگاه باشید که اغلب بسیار سختتر از چیزی است که بنظر میرسد.
وقتی بفهمید که هیجاناتتان چگونه کار میکنند، آنگاه میتوانید از چگونگی مدیریت آنها نیز سر دربیاورید. تسلط بر خود، بهمنزلهی کنترل طغیانهای هیجانی است و به شما کمک میکند که میان انگیزههای بیرونی و واکنشهای افراطی درونی خود تمایز قائل شوید و بهترین واکنش را در برابر نیازهایتان داشته باشید. یکی از روشهای کلیدی برای مدیریت هیجاناتتان، تغییر ورودیهای حسی است. احتمالا این پند قدیمی را شنیدهاید که وقتی عصبانی هستید، تا ۱۰ بشمارید و بعد نفس عمیق بکشید. اگر این را به کسی بگویید که با مشکلات حاد متعدد افسردگی و عصبانیت دست و پنجه نرم میکند، چنین پندهایی را معمولا بیمعنی تلقی خواهد کرد. (هرچند اگر این حرف برایتان مفید بوده باشد، قدرت بیشتری برای کنترل هیجاناتتان خواهید داشت). با دادن شوک و تکانهای به بدنتان میتوانید این چرخه را بشکنید.
اگر احساس کسالت و افسردگی میکنید، کمی ورزش کنید. اگر در چرخهی هیجانی تکرارشوندهای گیر افتادهاید، خود را یک سیلی «خودت را از این مهلکه بیرون بکش» مهمان کنید. هر چیزی که بتواند شوک خفیفی به شما بدهد یا شما را از روتین فعلیتان جدا کند، میتواند به شما کمک کند. صحبت دربارهی افسردگی اصلا آسان نیست و سختتر از آن مقاومت در برابر آن است. یکی از پیشنهادات این است که شخص، انرژی هیجانی خود را به امری مولد و سازنده تبدیل کند. اگر هنوز زمان آن فرا نرسیده است که هیجانات پرقدرت درون خود را بیرون بریزید، اشکالی ندارد که مدتی بگذارید در شما غلیان داشته باشد. هرچند وقتی که میتوانید، به جای اینکه هیجانات ناخوشایند خود را بهصورت بیهوده و بیثمر تخلیه کنید، آن را به انگیزه و محرکی برای خود تبدیل کنید.
همدلی یکی دیگر از اجزای اصلی هوش هیجانی است. همدلی یعنی توانایی درک عواطف دیگران. به منظور تعامل با آنها در حوزههای متعدد زندگی، همچون کار و مدرسه، باید بفهمید دیگران چه احساسی دارند. اگر همکارتان ناراحت یا سرخورده است، دانستن احساسات درونیاش، کمکتان میکند تا واکنش مناسبی نشان دهید. آدمهای با هوش هیجانی بالا انگیزهی زیادی برای رسیدن به اهدافشان دارند و میتوانند رفتارها و احساسات خود را مدیریت کنند تا در نتیجه به موفقیتی بلندمدت دست یابند. شاید کمی نگران ایجاد تغییر در زندگیشان باشند، اما خوب میدانند که مدیریت این ترس، بسیار مهم است. آنها میدانند که با یک دور خیز و ایجاد تغییر در زندگی، میتوانند زندگیشان را بهتر کنند و یک قدم به اهدافشان نزدیکتر شوند. آدمهای با هوش هیجانی بالا دوست دارند مهارتهای اجتماعی قدرتمندی هم داشته باشند، شاید تا حدودی به این خاطر که با احساسات خودشان و دیگران بسیار هماهنگ هستند. آنها میدانند که چگونه باید با دیگران به طور موثری برخورد کنند و روی برقراری روابط سالم اجتماعی و کمک به موفقیت آنهایی که دوروبرشان هستند، سرمایهگذاری میکنند.
گاهی اوقات افراد همدل هستند و با احساسات خود هماهنگی دارند، اما در اشتراکگذاری این احساسات با دیگران دچار مشکل میشوند. افرادی که هوش هیجانی بالا دارند، نه تنها احساسات را میفهمند، بلکه میدانند که چگونه احساساتشان را به شکل مناسبی بیان کنند.حتما میپرسید منظورم از «به شکل مناسبی» چیست! تصور کنید که روز بسیار بدی را در محل کارتان گذراندهاید. خسته و سرخورده هستید و از اتفاقاتی که در جلسهی مهمی افتاده نیز عصبانی هستید. شاید بیان نامناسب احساساتتان موجب شود به خانه بیایید و با همسرتان جر و بحث کنید یا حتی ایمیل نه چندان محترمانهای برای رئیستان بفرستید. اما واکنش هیجانی مناسبتر این است که دربارهی این ناکامیها با همسرتان صحبت کنید و بعد هم با پیادهروی کمی تنش را از خود دور کنید و در نهایت طرح خوبی بریزید تا فردا را بهتر از امروز سپری کنید.