پنهان کردن گناه اصلی
این دیدگاه که اسحاق پسرابراهیم نبوده فقط به کارتفسیر این متون کتاب مقدسی نیامده بلکه از آن زمان تا کنون تحقق عینی هم پیداکرده . برای اینکه بچه ای را یهودی بدانند لازم نیست پدرش یهودی باشد فقط یهودی بودن مادرش کفایت می کند . اشاره دوباره ای به اینکه دودمان ساره از دودمان ابراهیم نبوده . دیگر منابع کتاب مقدسی هم به همین نتیجه رسیده اند .
تلمود هم در همین راستا روایتی دارد و می گوید که هیچکس باور نداشت که اسحاق پسرابراهیم باشد :
” آن روز که ابراهیم پسرش اسحاق را از شیر گرفت مهمانی بزرگی ترتیب داد و همه کسانی که از اطراف آمده بودند او را مسخره کرده و می گفتند :
ببینید پیرزن و پیرمردی بچه سر راهی را پیدا کرده اند و حالا ادعا می کنند که پسرآنها است و برای اثبات ادعایشان چنین مهمانی بزرگی برگزار کرده اند ” .
درقرآن سوره انبیاء آیه ۷۲ آمده که
و اسحاق و یعقوب را افزون به او بخشیدیم
ترجمه فولادوند
و اسحاق و علاوه بر او یعقوب را به وی بخشیدیم
ترجمه مکارم شیرازی
این آیه تاکید دارد که اسحاق و یعقوب ( نوه ابراهیم ) از نسل ابراهیم نیستند . محققان مسلمان این عبارت را بااین ادعا تفسیر کرده اند که معنی واقعی آیه این است که :
” ما اسحاق را به تو داده ایم چون تو پسری می خواستی و هدیه دیگری هم به تو داده ایم ( یعقوب ) که تو نخواسته بودی ” .
اول اینکه وقتی ابراهیم فوت کرده هنوز یعقوب به دنیا نیامده بوده . علاوه بر این در زمان تولد یعقوب از قبل هفت پسر از ابراهیم متولد شده بودند . اسماعیل را هاجر خدمتکار مصری سارا به دنیا آورده بود وشش برادر دیگر را همسر دیگر ابراهیم کتوره . مورد سوم اینکه از بین دوقلوهای اسحاق ، یعقوب نخست زاده نبوده اما زمانی اهمیت پیدا کرده که عیسو حق ارشدیتش را به او فروخته .
دیگر سوره قرآن که حاوی اشاره به سه نبی –موسی و هارون و اسماعیل – است سوره مریم آیه ۵۸ است .
به اینجا می رسد که می گوید :
از دودمان ابراهیم و اسرائیل ( لقب یعقوب ) .
تنها توضیح محتمل برای این آیه این است که دست کم از بین موسی وهارون و اسماعیل دو تا از این انبیاء از دودمان یعقوب بوده اند نه ابراهیم .
دراینجا ما نام دو نیا ( ابراهیم و یعقوب ) را در اختیار داریم و نام سه نفر از دودمان ( موسی ، هارون و اسماعیل ) را . روشن است که طبق روایت رایج ، یعقوب از دودمان ابراهیم باید باشد و نام او باید در فهرست دودمانها می آمد اما به جای آن در کنار ابراهیم در فهرست اجداد ذکر شده . واقعیت این است که نام یعقوب در یک وضعیت برابر با یکی از اجداد خیلی با اهمیت قرارگرفته و با این حساب خود یعقوب نباید از دودمان ابراهیم بوده باشد . تفسیر درست این است که اسماعیل از دودمان ابراهیم بوده و هارون و موسی از دودمان یعقوب .
واقعیت این است که قرآن ابراهیم و یعقوب را از نظر اجدادی در وضعیت برابری قرار داده . یکی جد اسماعیلی ها است و دیگری بنی اسرائیلی ها . گواه و مدرک محکمی که بنی اسرائیلی ها از دودمان ابراهیم نیستند .
با توجه به آشفتگی پیرامون هویت پدراسحاق من معتقدم که ریشه های تاریخی این قضیه فراتر از ماجرای ازدواج آلوده به گناه بین سارا و آمون هوتب سوم است . حکایت این وقایع تا قرنها بعد از خروج بنی اسرائیل از مصر در عهد عتیق نوشته نشده . در آن زمان مصرو فرعونش به نماد نفرت برای بنی اسرائیلی ها تبدیل شده بودند . بنابراین راوی عهد عتیق ( کتاب مقدس ) با دشواریهای زیادی مواجه بوده تا هرگونه رابطه تباری بین اسرائیل و مصر را پنهان کند . وظیفه دشواری بر عهده او بوده چون اطلاعات در دسترس تأیید می کردند که سارا با یک فرعون مصری ازدواج کرده بود و سپس با ابراهیم به کنعان بازگشته ، جایی که او اسحاق را به دنیا آورده . هرکس که ماجرا را به این شکل می خواند خود به خود به این نتیجه می رسد که فرعون پدر اسحاق است .
با اینحال وقتی زیر بنای تربیتی کتاب مقدس در حال شکل گیری بوده تاکید شده که چگونه خدا بنی اسرائیلی ها را از دست اربابان ستمگر مصری شان نجات داده و حال راوی باید راهی برای جدا کردن واقعه خروج بنی اسرائیل و بازگشت سارا از مصر وبه دنیا آمدن اسحاق پیدا می کرده تا بتواند هویت پدر واقعی اسحاق را پنهان کند .
از اینجا به بعد بار دیگر سارا و ابراهیم دوباره در کنعان ساکن می شوند و راوی با افزودن ماجرای دیگری ماجرای اصلی را قطع می کند و به شرح این می پردازد که چگونه ابراهیم برای آزادی برادرزاده اش لوط تلاش می کند که توسط تعدادی از دشمنانش اسیر شده بود . بعد ازآن ما با ظهور خدا در رویا بر ابراهیم مواجه می شویم که فقط برای پیشگویی تولد اسحاق و اینکه دودمانش به مصربازگشته اند در اینجا تعبیه شده . پس از این ما انتظار داریم که به تولد اسحاق پرداخته شود اما اینطور نمی شود . در پیداش ۱۶:۱ گفته می شود که سارا بچه دار نمی شود . در نتیجه ده سال از زمان بازگشت به کنعان سپری شده بوده که سارا به ابراهیم پیشنهاد می کند که خدمتکار مصری اش هاجر را به زنی گرفته و حاصل این ازدواج به دنیا آمدن اسماعیل بوده . چهارده سال دیگرمی گذرد و راوی کتاب مقدس مجدداً بر نازایی سارا تاکید می کند . در نود سالگی سارا دیگر برای بچه به دنیا آوردن خیلی پیر بوده . بااین وجود ما پی می بریم که سه فرستاده خدا ظاهر می شوند و به سارا می گویند که سال بعد بچه دار خواهد شد .
حتی بعد از این ماجرا هم راوی کتاب مقدس احساس امنیت نمی کند که به تولد اسحاق بپردازد آن هم از ترس اینکه کسی هنوز هم بتواند او را به پدرش ربط بدهد ؛ پس راوی شخصیت دیگری را وارد ماجرا می کند که شاه جرار آبیملک است . به ما گفته می شود که در سفر به جرار باز هم بنا بر احتیاط ، ابراهیم ، سارا را خواهر خودش معرفی می کند . اگرچه که قبلاً تاکید شده که او پیرزنی نود ساله بوده اما راوی می نویسد که آبیملک عاشق سارا می شود و به او هشدار می دهد که نباید با زنی که قبلاً همسر کسی دیگری شده ازدواج کند . تنها در این نقطه از ماجرا آن هم با سپری شدن زمان بسیار و روی دادن وقایع دیگر است که سرانجام راوی با احساس امنیت به ماجرای تولد اسحاق می پردازد .
این تاکتیکهای معطل کننده به واقع قانع کننده نیستند . درواقع این یک جور سرهم بندی بخشی از گاه شناسی و رویداد نگاری کتاب مقدس است و با بخشی از این رویدادنگاری جور در نمی آید و راوی کتاب مقدس با این کار خود را لو داده . اگر آنچنان که پیش از این دیدیم سارایک خدمتکارمصری داشته او باید این خدمتکار را بعنوان یک هدیه دریافت کرده باشد و دلیل این هدیه را می توان اینطور حدس زد که او بچه فرعون را حامله بوده . بنابراین انتظار می رود که اسحاق نسبت به اسماعیل همان فرزندی که پس از پیشنهاد ازدواج هاجربا ابراهیم توسط سارا حاصل شده مسن تر باشد . اگر چه راوی کتاب مقدس می کوشد که با حاشیه روی زیاد واقعیت را وارونه جلوه دهد .پیدایش ۱۷:۲۵ به ما می گوید که یکسال قبل از تولد اسحاق ، اسماعیل سیزده ساله بوده که او را ختنه کرده اند .
( البته جمله پیدایش در اینجا هم عجیب است و هم پیچیده چون گفته شده که : ” و اسماعیل پسر وی سیزده ساله بود که گوشت قلفه او را ختنه کردند و همان روز ابراهیم و پسر وی اسحاق ختنه شدند ” .احتمالا منظور راوی این است که در روز تولد سیزده سالگی اسماعیل به ختنه اسحاق و خود ابراهیم دستور داده شده که این به این معنی بوده که اسماعیل ختنه نشده بوده . م ) اگرچه روایت کتاب مقدس چهار فصل بعد درباره فرار هاجر و پسرش بعد از درخواست بیرون کردن آنها توسط سارا از ابراهیم حس کاملاً متفاوتی درباره سن اسماعیل به ما القاء می کند :
” ابراهیم زود هنگام برخاست ، نان و مشک آبی برگرفت و به هاجر داد و کودک را بر شانه او نهاد ، پس آنگاه وی را روانه ساخت . او درصحرای بئرشبع سرگردان گشت . چون آب مشک به پایان رسید ، کودک را به زیر بوته ای افکند و رفت ودر فاصله تیر رس کمان ، برابرش بنشست . زیرا در دل می گفت : ” نمی خواهم مرگ کودک را به چشم ببینم ! ” . برابرش بنشست و فغان و گریه سر داد .
خدا فغانهای کودک را بشنید و فرشته خدا از آسمان هاجر را بخواند و او را گفت :
” ترا چه شده است هاجر؟ بیمناک مباش ، چه خدا فغانهای کودک را در آنجا که بود بشنید . برخیز ! کودک را بردار و محکم بگیر چه از او ملتی بزرگ خواهع ساخت ” .
( به وعده خدا برای دودمان اسماعیل توجه کنید . اگرچه در واقع عملاًاین دودمان اسماعیل بودند که ملتی بزرگ شدند اما تمام شجره آنها از عهد عتیق حذف شده و به جایش به دودمان اسحاق پرداخته شده . م )
خدا دیدگان هاجر را گشود واو چاهی بدید . رفت و مشک را پر کرد و به کودک نوشاند . ”
اگر مادر اسماعیل باید او را حمل می کرده و وقتی او رازیر بوته ها گذاشته او نمی توانسته حرکت کندپس او بر خلاف اسحاق هنوز به سن راه رفتن نرسیده بوده . اگرچه این داستان در قرآن ذکر نشده اما روایتهای اسلامی با کتاب مقدس در این مورد هماهنگ هستند و اسماعیل را صرفاً کودکی معرفی می کنند که مادرش او را حمل می کرد و نمی توانسته از جایی که مادرش او را گذاشته حرکت کند اما با دست و پا زدنهای کودک ، چشمه آبی زیر پایش به وجود آمده که همان چاه زم زم در مکه امروزی است .
بنابراین به شکل خیلی خلاصه توالی صحیح وقایع به نظر می رسد که اینگونه باشد :
وقتی سارا با ابراهیم مصررا ترک کرده توسط تات موسیس سوم حامله شده بوده وبرای همین او خدمتکاری به اسم هاجر را همراهش فرستاده که هم موقع زایمان کنارش باشد و هم بعد از تولد اسحاق از او پرستاری کند . بعداً ابراهیم ، هاجر را بعنوان همسر دومش برگزیده و او هم اسماعیل را برایش به دنیا آورده . سارا که حال خود را همسر سابق شاه و پسرش اسحاق را شاهزاده می پندارد دلش نمی خواهد که شرایط اسماعیل و پسرش برابر باشد . به این دلیل او هاجرو اسماعیل را بیرون کرده و این فقط اسحاق بوده که از میان پسران ابراهیم و از نظربنی اسرائیلی ها وارث اوست .
با وجود تمام کوششهای راوی کتاب مقدس برای تحریف حکایتش از این وقایع ، بنی اسرائیلی ها هرگز چشم از هویت واقعی جد بزرگشان تات موسیس بر نداشتند . بلافاصله بعد از مرگ ابراهیم ؛ یعقوب وقتی خدا نامش را به اسرائیل تغییر می دهد نقش نیایی اش را بر عهده می گیرد :
” و خدا باز بر یعقوب پدیدارگشت …وی را برکت داد و خدا او را گفت :
نام تو یعقوب است . لیک دیگرترا یعقوب نخواهند نامید ،نام تو اسرائیل / Israel خواهد بود “
پیدایش ۱۰-۹ :۳۵
در این نامگذاری نکته با اهمیتی نهفته است . عبارت عبری el کوتاه شده Elohim ( خدا ) است و Ysra یا sar به معنی حکمرانی الوهیم است . شبیه خدایان مصری ، فرعون هم به چشم خدای حکمران نگریسته می شده . در قرون اخیر ابراهیم در نوشته های بنی اسرائیلی بعنوان جد بزرگشان ظاهرشده . اگرچه پنج قرن بعد از دوران پادشاه بنی اسرائیلی سائول ، و حتی در دوران مسیحیت هم شاه داوود جنگجو بعنوان یگانه جد هر مسیحا یا شاه در نظر گرفته می شود .
( منظور نویسنده در اینجا ازشاه داوود طبق توضیحاتی که در فصلهای پیشین می دهد تات موسیس سوم واشاره او به تبار مصری شاهان اسرائیلی است . م )