گفت‌وگو با کامران عدل، عکاس پیشکسوت ایرانی

کامران عدل

قهرمانان فتوشاپ شده‌ایم

پژمان موسوی- از خیابان مخبرالدوله که وارد خیابان هدایت شوی، انتهای یک کوچه بن‌بست خانه‌ای قرار دارد که بیش‌تر به یک موزه می‌ماند تا خانه؛ کامران عدل سرتاسر این خانه را با آثارش اعم از عکس و مجسمه و چیدمان پر کرده است؛ یکی از پیشکسوت‌ترین عکاسان ایران است و عنوان نخستین کارگردان بخش عکس و عکاسی تلویزیون ملی ایران را یدک می‌کشد. شاید خیلی پیش از آن‌که خیلی از ما اساسا از عکاسی چیزی می‌دانستیم،او صدهاهزار عکس و اسلاید را در آرشیو شخصی‌اش تدارک دیده بود. چند سالی است که به اسکن عکس‌هایش می‌پردازد و خودش می‌گوید با این روند تا دو سال دیگر هم اسکن عکس‌هایش طول می‌کشد؛ مجموعه‌ای که او دانشگاه هاروارد را برای حفظش در تاریخ انتخاب کرده است. شاید برای همین هم باشد که بزرگ‌ترین دغدغه‌اش زلزله احتمالی تهران است که نکند بیاید و تمام آرشیوش را نابود کند.

در سیاست هم دستی دارد و به مقطع تاریخی سال ۲۷ تا رخداد ۲۸ امرداد بسیار علاقه‌مند است تا حدی که تمام کتب مربوط به آن رویداد را حاشیه‌نویسی کرده‌است، به این امید که روزی با این نوشته‌هایش کاری کند؛ شاید کتابی. با کامران عدل عکاس پیشکسوت گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم که در زیر می‌خوانید:

جناب استاد عدل! جنابعالی یکی از قدیمی‌ترین عکاس‌های حال حاضر ایران محسوب می‌شوید؛ عکاسی که سال‌هاست در این حوزه به فعالیت مشغول است و هم‌چنان نیز دست از کار نکشیده است؛ برای ورود به بحث، مختصری از محیط دوران کودکی‌تان را برای ما شرح دهید و این‌که آیا ویژگی‌های آن دوران از زندگی شما تاثیری در انتخاب این حرفه در آینده حرفه‌ای شما داشت یا خیر؟

به طور کلی خاندان عدل از خانواده‌های قدیمی و سرشناس ایران بودند که از همان سال‌های مشروطه، به‌شدت دلباخته ایده مشروطیت بودند و به مشروطه‌خواهی شهره. جد من در همان زمان دو پسر خود را برای تحصیل به فرانسه می‌فرستد و نتیجه این می‌شود که یکی از آن دو نخستین بار دستگاه‌های رادیولوژی را به کشور وارد می‌کند و یکی دیگر هم بخش اعظم قوانین دادگستری را به رشته تحریر درمی‌آورد؛ قوانینی که هنوز هم بسیاری از آن‌ها جزء قانون کشور به حساب می‌آید. پدر من هم پس از پایان دوران تحصیلش در فرانسه به عنوان استاد دانشگاه در رشته کشاورزی به الجزایر می‌رود تا این‌که رضاشاه از این موضوع مطلع می‌شود و از طریق داور، پدرم را به ایران دعوت می‌کند. پدرم هم پس از ورود به ایران در سال ۱۳۰۰، نخستین اقدامش را بنیادگذاری دانشکده کشاورزی کرج قرار می‌دهد و پس از کابینه قوام هم به عنوان یکی از بنیان‌گذاران سازمان برنامه به ایفای نقش می‌پردازد تا این‌که در مقطعی نیز وزیر کشاورزی می‌شود. جالب است بدانید پدرم در زمانی که وزیر بود، شخصا به جاده چالوس می‌رفت و کامیون‌هایی که زغال حمل می‌کردند را مورد بررسی قرار می‌داد و اگر در میان آن‌ها الوار پیدا می‌کرد،شخصا با خاطیان برخورد را می‌کرد؛ قصدم این است که بگویم پدرم بسیار در کارش جدی و مقتدر بود و همین موضوع هم سرانجام موجب دردسر وی شد، زیرا وی در قضیه اصلاحات ارضی با محمدرضاشاه درگیری پیدا کرد تا این‌که سرانجام از تمامی مشاغل دولتی کناره گرفت و رئیس یک کارخانه در اصفهان شد. از سوی دیگر پدرم همواره در حال مطالعه بود و حتی دو کتاب نیز درباره آب و هوا و تقسیمات اقلیمی به رشته تحریر در آورده بود. می‌خواهم بگویم در یک چنین فضایی ما همه پشتوانه علمی پیدا کردیم و با علم و فرهنگ عجین شدیم تا حدی که برادرانم همگی راه علم‌آموزی را در پیش گرفتند و تا مدارج عالی علمی پیش رفتند.

چگونه در یک چنین خانواده‌ای یکی از فرزندان راه عکاسی را در پیش می‌گیرد و زندگی نامتعارفی را برمی‌گزیند؟ با توجه به این‌که عکاسی مانند امروز هم نبود و اصولا عده کمی با آن حرفه آشنا بودند.

در همان دوران نوجوانی‌ام روزی به واسطه پسر عمویم که برای دکتر مصباح‌زاده و روزنامه کیهان کار می‌کرد، رفتم کیهان؛ همان موقع عکاس شیفت روزنامه را دیدم و پس از کمی دقت به این نتیجه رسیدم که این حرفه، شغل بسیار ماجراجویانه‌ای است و من هم با تمام وجود از همان روز تصمیم گرفتم عکاسی را به طور حرفه‌ای دنبال کنم. خانواده در آن زمان این ایده من را جدی نمی‌گرفت و تنها پس از اصرارهای مدام من، یک دوربین اسقاط برای من خریداری کردند که من به خیال خودم عکاسی کنم. عکاسی در آن دوران بسیار بدنام بود و از این لحاظ در کنار مطربی و شاگرد شوفری قرار داشت و همین وجهه منفی، موجب شده بود در غیاب پدر که دیگر فوت کرده بود، مادر من که زن بسیار مقتدری هم بود،با این موضوع به‌شدت به مخالفت برخیزد. موضوع اما این بود که آنان درک نمی‌کردند که من قرار نبود یک دکان عکاسی بزنم، بلکه قرار بود در این رشته در یک مدرسه عکاسی تحصیل کنم. خلاصه من که در آن زمان در فرانسه بودم بالاخره با وساطت پروفسور عدل قرار شد که در عکاسی تحصیل کنم. درسم که تمام شد و مدرک کارشناسى عکاسى را از انستیتو عکاسى پاریس گرفتم در استودیو عکاسى ژاک روشون مشغول به کار شدم، اما پس از مدتی از عکاسی مُد خسته شدم و آن را چندان جالب توجه نیافتم؛ این بود که به دعوتی که چندی پیش از تلویزیون ملی ایران از من شده بود پاسخ مثبت دادم و به ایران بازگشتم. در همان زمان فهمیدم که حتی خیابان‌ها هم فردی مثل من را نمی‌پسندید چه برسد به خانواده. شما تصور کنید خانواده‌ای را با آن مختصات که من به عنوان فرزند آنان با ریش و شلوار کبریتی بنفش در محافل ظاهر شوم. خلاصه من در همان بدو ورود در تلویزیون ملی استخدام شدم و عنوانِ نخستین کارگردان بخش عکس و عکاسى تلویزیون ملى ایران و از اولین مدرسان عکاسى در مدرسه عالى تلویزیون ملى ایران یادگارهای آن دوران برای من است.

یعنی تا پیش از بازگشت شما به ایران، تلویزیون ملی اساسا بخشی به نام عکاسی نداشت؟

داشت، ولی فعال نبود تا حدی که دوربین هم حتی نداشت. خلاصه کار من به طور جدی از همان فردای استخدام آغاز شد و با توجه به این‌که اساسا عکاس در آن ساختار وجود نداشت، همه به نوعی از من می‌خواستند استفاده کنند. در ابتدا عکاس ویژه نمایش‌های تلویزیون شدم و تهرانی‌ها کم‌کم دیدند که فردی به نام عکاس هم در تمام اجراها وجود دارد. همین باعث شد که برای نخستین بار عکاسی صحنه را من استارت بزنم. آن زمان‌ها من سخت کار می‌کردم به نحوی که گاه از ۸ صبح تا ۱ بامدادِ فردایش کار می‌کردم و با علاقه و عشق هم کار می‌کردم. سفر زیاد می‌رفتم و عکاسیِ معماری و عکاسیِ مذهبی را بسیار دوست داشتم. همین‌طور عکاسی بازارهای ایرانی را. فضای تلویزیون ملی ایران آن زمان خیلی خوب بود به نحوی که من در محیط کار با چهره‌هایی چون باستانی پاریزی، فریدون رهنما، ناصر تقوایی و …محشور بودم و چشم و گوش من با حشر و نشرِ با اینان باز شد. در آن زمان شاید عکاسان دیگری هم فعال بودند ولی تفاوت من با بقیه این بود که من اگر سوژه‌هایی را انتخاب می‌کردم، آن را جارو می‌کردم و هزاران عکس و اسلاید از موضوع تهیه می‌کردم و این‌طور نبود که گذری و از سر اتفاق به عکاسی بپردازم.

اشاره داشتید که عکاسی در ایرانِ آن زمان حرفه چندان خوشنامی نبود؛ تا چه زمانی این بدبینی به عکاسی وجود داشت و چه عاملی موجب شد تا دید عموم نسبت به این حرفه تغییر کند؟

بله؛ واقعا در آن سال‌های ابتدایی کار ما شرایط کار بسیار سخت بود و عکاس هیچ جایگاهی در معادلات نداشت. من یادم می‌آید که در چند نوبت در برنامه‌های مهمِ آن زمان به صورت ویژه به عکاسی پرداختم تا حدی که این کارِ من مورد توجه بسیار قرار گرفت؛ از آن به بعد من به عنوان یک عکاس جایگاهی در میان بزرگان داشتم و همه از وجود عکاس در برنامه‌هاشان استقبال می‌کردند؛ من هم از این فرصت استفاده کردم و عکاسی را صاحبِ حرمتی در جامعه کردم و از آن موقع بود که دیگر در کوچه و خیابان پلیس نمی‌توانست جلو من را بگیرد که چرا عکاسی می‌کنم یا مردم هم دیگر وجود این حرفه را پذیرفتند و آن دید منفی گذشته را دیگر به آن نداشتند.

با این حساب چرا در سال ۵۳ ناگهان از تلویزیون ملی خارج شدید و دیگر به همکاری با آن نپرداختید؟

تلویزیونِ آن زمان هم مسائل و مشکلات خاص خود را داشت، ولی علت اصلی خروج من از آن‌جا درگیری‌های زیادم با نمایندگان ساواک در تلویزیون ملی بود؛ یک روز به خودم آمدم و گفتم که دیگر با این اوضاع ارزشی ندارد که در این سازمان کار کنم و خیلی راحت از آن‌جا درآمدم؛ در حالی که بخش عکاسی را با ۳۳ کارمند و یک بایگانی بی‌نظیر به جا گذاشتم؛ آرشیوی که ابهت تلویزیون ملی ایرانِ آن زمان بود.

پس از خروج از تلویزیون ملی چه راهی را دنبال کردید؟ آیا به شیوه گذشته زندگی خود را ادامه دادید یا به فعالیت‌های دیگری هم غیر از عکاسی روی آوردید؟

نه بازهم به عکاسی می‌پرداختم. بعد از خروج از سازمان، من شروع کردم به عکاسی از بازارهای ایرانی و مناطق بزرگی از ایران. در آن زمان من عکاسی موزه‌ها را پی گرفتم و در این مسیر هزاران عکس گرفتم. هم‌چنین در آن زمان به خاک و عنصر ایرانی خیلی علاقه داشتم از همین رو عکاسی معماری را خیلی جدی گرفتم و یک آرشیو خیلی کامل شامل ۵۰ هزار اسلاید برای موزه پهلوی تدارک دیدم. پس از انقلاب هم برای بنیاد آقاخان ژنو عکاسی کردم و هم اینک آرشیو عکس‌هایم در ژنو خیلی مرتب است. به دنبال آن هم عکاس بین‌المللی شدم و تا به امروز هم‌چنان با انگیزه به عکاسی پرداخته‌ام.

با سابقه طولانی‌ای که در کار عکاسی دارید، به نظر نمی‌رسد چندان عکاسیِ اجتماعی کرده باشید؟

اولا بگویم که این تصور غلطی است که من عکاسیِ اجتماعی نکرده‌ام و با مشاهده بسیاری از کارهایم شما می‌توانید به صحت گفته‌های من پی ببرید. از سوی دیگر من فکر می‌کنم اساسا عکس اجتماعی در ایران چندان جایگاهی ندارد،شما نه می‌توانید این عکس‌ها را کتاب کنید و نه نمایشگاهی از آن‌ها را برگزار کنید. ناشران استقبال نمی‌کنند و مردم نمی‌آیند. نه این‌که نیایند، شاید بیایند و ببینند ولی حاضر نیستند برای عکاسی اجتماعی هزینه کنند. مردم ساختمان دوست دارند، تیر و تخته دوست دارند و تخت جمشید را دوست دارند؛ من فکر می‌کنم مردم حتی عکس‌های رئالیستی را هم دوست ندارند و چندان از آن استقبال نمی‌کنند.

عکاسی در معنای عامِ آن برای شما چه معنا و مفهومی دارد؟ عکاسی را چگونه می‌بینید؟

عکاسی به باور من یک شغل نیست، بلکه یک جریان است؛ عکاس باید در حوزه‌هایی چون موسیقی، ادبیات و سینما دستی داشته باشد و با همه این‌ها آشنا باشد. از همین رو هم هست که من فکر می‌کنم عکاسی یک جریان فکری فرهنگی است.

تا چه حد به کار دیگر عکاسان توجه دارید؟ منظورم این است که تا چه حد آثار دیگر عکاسان را دنبال می‌کنید؟

عقیده من این است که برای عکاسان بجنگم، ولی در عین حال آنان را نقد کنم؛ زیرا فکر می‌کنم بخشی از جریانِ عکاسی ما گرفتار شارلاتانیسم است. تا دو ماه پیش همه گالری‌ها را می‌رفتم و کارها را می‌دیدم اما اکنون به این نتیجه رسیده‌ام که تنها به گالری‌هایی بروم که دروغ تحویلم نمی‌دهند. من از آن دسته آدم‌هایی هستم که حاضر نیستم به بهای حفظ برخی ارتباطات، زیر بار برخی مسائل بروم. از همین رو هم هست که برخی با من مشکل دارند اما من فکر می‌کنم عموم عکاسانِ جوان، من و کارهایم را دوست دارند. من تا به امروز حتی یک شاهی بابت تدریس یا راهنمایی پایان‌نامه‌ها از کسی دریافت نکرده‌ام و هنوز هم با این‌که متعلق به نسل اول عکاسی هستم، دارم کار می‌کنم.

وضعیت عکاسیِ خبری را در ایران امروز چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ببنید عکاسان خبری ما واقعا درجه یک هستند، ولی موضوع این است که اینان اکنون چه امیدی دارند؟ با چه حقوقی باید زندگی کنند؟ موضوع مهم دیگر، دیده‌شدن کارهای خوب است؛ من فکر می‌کنم سطح شعور عمومی در سطح جهان پایین آمده و این همه تکنولوژی به جای این‌که وضع ما را بهتر کند به مراتب بدتر هم کرده است. از همین روست که جریان عکاسی ما از موجی از بی‌بندوباری رنج می‌برد و بسیاری از کارها اساسا دیده نمی‌شود.

عکاسی ایران یا شاید هم جهان از موضوعی رنج می‌برد که بسیاری معتقدند با ورود دوربین‌های دیجیتال به وقوع پیوسته است. نگاه شما به عکاسی دیجیتال چگونه است؟

عکاسی به باور من، فنی است که شما با دانستن خوبش، نیازی به بامبول‌های فتوشاپی ندارید. ولی چون آگاهی کافی درباره عکاسی وجود ندارد ما امروز به قهرمانان فتوشاپ تبدیل شده‌ایم. در مورد عکاسی دیجیتال من با اصلش مشکلی ندارم ولی موضوعِ مهم این است که مسئله اصلا این چیزها نیست؛ موضوع اساسا دوربین نیست، موضوع عکاس است که باید خلاق باشد و نه دوربین و این مباحث به باور من حاشیه ای است، زیرا عکاسی دیجیتال یا غیر آن تنها یک ابزارند در اختیار عکاس و مهم مسئله فرهنگی عکس و خلاقیت عکاس است.

کمی از زندگی شخصی خود بگویید. آیا شما از آن دسته آدم‌هایی هستید که سبک خاص زندگی خود را دارید؟

من یک بار با دختر تیمورتاش ازدواج کردم که حاصل آن یک دختر است که دکترای اقتصاد دارد و در پاریس زندگی می‌کند. هم‌اکنون تنها زندگی می‌کنم و فکر می‌کنم هیچ زنی نمی‌تواند با من زندگی کند؛ زیرا روح ماجراجوی من اساسا نوع دیگری از زندگی را می‌طلبد. از طرف دیگر من از آن‌جا که دائم در سفر بوده‌ام و حتی پنج روز پی‌درپی را یک‌ جا نبوده‌ام، دوست زیاد دارم ولی دوست صمیمی زیاد ندارم. همسرم همیشه می‌گفت تو آشناهای زیادی داری نه دوست. صبح‌ها ۶ صبح بیدار می‌شوم، معمولا هر روز دو ساعت پیاده‌روی می‌کنم و احتمالا عکس می‌گیرم و بقیه روز را به تدوین کتاب‌ها و آثارم می‌پردازم؛گاهی هم مجسمه می‌سازم. در واقع بیش‌تر چیدمان است تا مجسمه‌سازی.

به عنوان همکارِ همیشگی مطبوعات و رسانه‌ها، وضعیت روزنامه‌ها را در ایران چگونه می‌بینید؟

من فکر می‌کنم بهترین روزنامه‌نگاران دنیا در ایران هستند؛ زیرا تنها بهترین روزنامه‌نگارانند که با وجود این محدودیت‌ها می‌توانند تا این حد تاثیرگذار باشند و هر روز آشوبی را بر پا کنند.

و شرط خوب‌زندگی‌کردن از نظر شما؟

برای خوب زندگی کردن باید خیلی شهامت داشت، زیرا شرط اصلی‌اش این است که برای یک زندگی خوب،باید از خیلی چیزها گذشت.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *