۳۰۰ و اسلاوی ژیژک
مسعود لقمان- ”اسلاوی ژیژک” یکی از فیلسوفانی است که در زمینه ی هنر _ خاصه سینما _ دیدگاه های فلسفی_ انتقادی دارد و حتا خود او در جایی گفته است: «ناکامی در فیلم سازی مرا به فلسفه کشاند.»
ژیژک شاگرد لاکان، روانکاو فرانسوی بود و بسیاری از دیدگاه های ژیژک، وامدارِ لاکان است و از هگل، مارکس و فروید نیز بسیار تاثیر پذیرفته است.نوشتههای ژیژک جُستارهای گوناگون از بنیادگرایی گرفته تا جهانی سازی،حقوق بشر، لنین، استوره، فضای سایبر (Cyberspace)، تکثر فرهنگی، انرژی هستهیی، پست مدرنیسم، هالیوود، دیوید لینچ و آلفرد هیچکاک را در بر میگیرد.
از او در ایران سه کتاب تاکنون منتشر شده، سال ۱۳۸۴ نشر گام نو، “گزیده مقالاتِ” ژیژک را به ترجمه ی “مراد فرهادپور” و همکارانش روانه ی بازار کرد. در سال ۸۵ نشر مرکز کتاب “ژیژکِ” “تونی مایرز” را به ترجمه ی “احسان نوروزی” که درباره دیدگاه ها و آرای اوست نشر داد و امسال نیز شاهد چاپ کتاب “گشودن فضای فلسفه” گفت و گوهای گلین دالی با اسلاوی ژیژک به ترجمه ی مجتبی گل محمدی بودیم.
و اما چندی است مراد فرهادپور و همکارانش در تارنمای “رخداد” تلاش دارند این فیلسوف اسلونیایی را به ایرانیان بشناسانند. فرهاد پور که خود گرایش به مارکسسیم انتقادی دارد و خیلی ها، آرای متفکران فرانکفورت را با ترجمه های او شناختند اکنون گویا همه ی کوشش ها خود را معطوق شناسایی ژیژک به ایرانیان کرده است.
ژیژک در آرزوی نابودی “نظام سرمایه داری” و متنفر از “لیبرال دمکراسی” است و هماره از مارکسیست ها می خواهد امید خود را پس از شکست های پی در پی از دست ندهند و با “کنش” در پی نابودی نظام سرمایه داری باشند، تا آن “رخداد” بزرگ به وقوع بپیوندد. ژیژک حتا رفتار ژاکوبن ها و روبسپیرها را به صرف “عمل کردن” می ستاید و از ایرانی دارای بمب هسته یی دفاع می کند و …
بدبختانه بویژه در تاریخ معاصر ایران شاهدیم، اندیشه ها و ایدئولوژی هایی که نه تنها فراخور حال و روز ایران نیستند بلکه برای جامعه ی ایرانی چونان سم مهلکی اند که باید از آنها دوری جست، دستمایه ی کار روشنفکران ایرانی می شوند و آنها تلاش می کنند این اندیشه ها را بدون درنظر گرفتن زمان و مکان و مشکلات خاص جامعه ی ایران که هنوز بین سنت و مدرنیته دست و پا می زند بزور به جامعه حقنه کنند و …
به تازگی آریا ثابتیان نوشته یی از ژیژک درباره ی فیلم ۳۰۰ برای تارنمای رخداد ترجمه کرده که هر چند ترجمه یی نارساست ولی چون صرفاً ژیژک از زاویه یی دیگر به ۳۰۰ نگاه کرده برایم جالب بود که شما را نیز به خواندن آن فرامی خوانم.
دربارهی فیلم ۳۰۰
اسلاوی ژیژک
فیلم ۳۰۰ ساخته ی زک اسنایدر، حماسه ی۳۰۰ سرباز اسپارتی که خود را در ترموپیلا برای متوقف کردن حمله ی سپاه ایرانی خشایارشاه*قربانی کردند، به عنوان بدترین نمونه ی میلیتاریسم وطنپرستانه با اشارت به تنشهای اخیر با ایران و وقایع عراق مورد حمله قرار گرفت – اما آیا واقعاً همه چیز اینقدر واضح و سرراست است؟ اتفاقا باید از این فیلم در مقابل این اتهامات به طور تمام و کمال دفاع کرد.
اشاره به دو نکته ضروری است؛ اولی مربوط به خودِ داستان است- داستان کشوری کوچک و فقیر (یونان) که مورد حمله ی دولت بسیار بزرگتری (ایران) قرار گرفته، کشوری که در آن زمان بسیار پیشرفتهتر، و حائز فناوری نظامی بسیار توسعهیافتهتری است- آیا فیلهای ایرانی، غولها و پیکانهای بزرگ آتشین نسخههای باستانی جنگافزارهای فوق پیشرفته نیستند؟ وقتی آخرین گروه بازمانده ی اسپارتیها و شاهشان لئونیداس توسط هزاران تیر کشته میشوند، آیا به نوعی توسط سربازهای فوق پیشرفته، که سلاحهای پیچیدهای را از فاصلهای دور و امن به کار میگیرند، زیر آماج بمبها به قتل نمیرسند؟ مثل سربازان آمریکایی که امروزه دکمه ی شلیک موشکها را در ناو جنگیشان از فاصلهای امن در خلیج فارس فشار میدهند؟ علاوه بر این، خشایار وقتی تلاش میکند لئونیداس را متقاعد کند تا سلطه ی ایران را بپذیرد، مطمئنا شبیه به یک مسلمانِ متعصبِ بنیادگرا نیست: او سعی میکند لئونیداس را با وعده ی صلح و لذات جسمی به پیروی از خویش جلب کند، به شرطی که به امپراطوری جهانی ایران بپیوندد. تمام آنچه خشایار از او میخواهد تنها به جاآوردن ژست ظاهری زانو زدن است، یعنی به رسمیت شناختن برتری ایران – اگر اسپارتی ها به این کار تن دهند، نایل به قدرت مطلق بر تمام خاک یونان خواهند شد. آیا این همان چیزی نیست که پرزیدنت ریگان از حکومت ساندینیستای* نیکاراگوئه درخواست کرد؟ تنها کافیست به آمریکا بگویند”سلام عمو!” … و آیا دربار خشایار همچون بهشتی از کثرت فرهنگی و تنوع رسوم زندگی ترسیم نشده است؟ همه آنجا در عیاشی همگانی شرکت می کنند، نژادهای گوناگون، همجنس بازان زن و مرد، افلیجها و الخ. و آیا اسپارتیها با انضباط [Discipline] خشک و روحیه ی ایثارگری شان، خیلی نزدیک تر به چیزی مثل طالبان که از افغانستان در مقابل اشغال آمریکا دفاع میکنند نیستند؟… سلاح اصلی یونان در مقابل این برتری نابودکننده ی نظامی، انضباط و روحیه ی ایثارگری است – و به نقل از بدیو :”ما به یک انضباط تودهای نیاز داریم.حتی می گویم:…’’آن ها که هیچ ندارند، تنها انضباط خود را دارند.‘‘ فقرا، آنها که هیچ قابلیت مالی یا نظامی ندارند، آن ها که هیچ قدرتی ندارند – تنها دارایی شان انضباطشان است، تواناییشان برای متحد عمل کردن. این انضباط خود در واقع نوعی تشکیلات است.” در عصر حاضر که لذتجوییِ بی حد و حصر ایدئولوژی حاکم زمانه است، زمان آن فرا میرسد تا چپ، انضباط و روحیه ی ایثارگری را در خود (باز)بپروراند: هیچ چیز ِذاتا فاشیستی در این ارزشها وجود ندارد.
اما حتی در این هویت بنیادگرای اسپارتیها ابهام بیشتری وجود دارد. بیانیهای از پیش برنامهریزیشده در نزدیکیهای انتهای فیلم آرمان یونانیان را اینگونه توصیف میکند”علیه سلطه ی فره شاهی [mystique] و ستم، رو به سوی آینده ی روشن،” که جلوتر به عنوان حاکمیت آزادی و خرد تعریف میشود – به نظر شبیه به یک برنامه ی روشنگری مقدماتی میآید، حتی همراه با تهمایهای کمونیستی! این را نیز به یاد بیاورید که در ابتدای فیلم لئونیداس آشکارا از پذیرفتن پیام “اوراکل”های فاسد سر بازمیزند. اوراکل ها ادعا داشتند خدایان لشکرکشی برای متوقف کردن ایرانیان را منع میکنند- که بعدا متوجه می شویم “اوراکل” ها که ظاهرا پیام الهی را در یک حالت خلسه دریافت میکنند در واقع از ایرانیان رشوه گرفته بودند، مثل “اوراکل” تبتی که در سال ۱۹۵۹ پیام ترککردن تبت را به دالایی لاما رساند – که همانطور که امروز می دانیم- مزدور CIA بوده است.
اما در مورد جلوه ی پوچِ [absurd] ایده ی شرافت، آزادی و خرد چطور، که توسط انضباط شدید نظامی تداوم یافته، مثل معدوم کردن کودکان ضعیف؟ این “اعمال نامعقول و ناپسند” واقعا هزینه ی نیل به آزادی است- همانطور که در فیلم عنوان میشود: آزادی رایگان نیست. آزادی چیزی نیست که به کسی بخشیده شود، آزادی با مبارزه ای دشوار به دست میآید که طی آن هر کس باید آماده باشد تا هرچه دارد به خطر بیندازد. انضباط نظامی خشن اسپارتا، تنها، ضدّ بیرونیِ “لیبرال دموکراسی” آتنی نیست، بلکه شرط ذاتی آن است، و اصلا بنیان آن را پی میافکند: سوژه ی آزادِ خرد فقط طی انضباط و انتظام نفسی خشن سر بر میآورد. آزادی واقعی آزادی در آن انتخابی نیست که از مکانی با فاصلهای امن انجام میشود، مثل انتخاب کردن بین یک کیک توت فرنگی و یک کیک شکلاتی؛ آزادی واقعی با الزام گره خورده است، هنگامی کسی حقیقتاً دست به یک انتخاب آزادانه میزند که انتخاب وی، خود، نفس وجود او را به خطر بیندازد- او این کار را میکند چون به سادگی “گزینهای جز این ندارد.” هنگامی که کشور کسی مورد اشغال بیگانه قرار میگیرد و رهبر مقاومت او را به جنگ علیه اشغالگران فرا میخواند، منطق این نیست که ” در انتخاب خود آزادی،” بلکه :”آیا نمی بینی که این تنها کاری است که برای حفظ شرافت خود میتوانی انجام دهی؟” جای تعجب نیست که تمام تساویگرایان رادیکال، از روسو گرفته تا ژاکوبینها، اسپارتا را تحسین نمودند و جمهوری فرانسه را اسپارتای جدیدی تصور کردند: هستهای رهایی بخش در روحیه ی انضباط نظامی اسپارتا وجود دارد که حتی پس از فاکتور گرفتن تمام مواردی چون چگونگی توزیع حقوق طبقاتی اسپارتا و استثمار ظالمانه و وحشتافکندن بر بردگانشان، باقی میماند.
حتی مهمتر از این ها احتمالا سویه ی فرمال فیلم است: تمام فیلم در انباری در مونترئال تصویربرداری شده است، و تمام پسزمینه و بسیاری اشخاص و اشیا به طور دیجیتالی خلق شده اند. به نظر می رسد ویژگی مصنوعیبودن پسزمینه به خود بازیگران ِ “واقعی” نیز سرایت کرده است. آنها همچون شخصیت هایی از کتاب های کمیک هستند که به حرکت در آمده اند.(فیلم از روی رمان تصویری فرانک میلر با عنوان ۳۰۰ ساخته شده). به علاوه، حالت ساختگی (دیجیتال) پسزمینه، فضایی اختناقآور ایجاد میکند، انگار که داستان در واقعیت “واقعی” با آن افقهای بیکران و فراخش رخ نمیدهد، بلکه در “جهانی بسته” رخ میدهد، نوعی جهان جایگزین در فضایی بسته. از منظر زیباشناختی، ما چندین گام از مجموعه ی جنگ ستارگان و ارباب حلقهها جلوتر هستیم: با وجود اینکه در این مجموعه های سینمایی نیز بسیاری از اشیا و افرادِ پسزمینه به طور دیجیتالی خلق شده اند، تاثیر آنها همچنان مثل شخصیتها و اشیای (واقعی و) دیجیتالی است که در جهانی “واقعی” و بیکران قرار گرفته اند؛ در ۳۰۰، برعکس، همه ی شخصیتهای اصلی بازیگرانِ “واقعی” هستند که در پسزمینهای مصنوعی قرار گرفته اند، ترکیبی که جهانِ “بسته ی” بس بسیار غریب تری از آمیزه ی “سایبرگ” ** انسانهای واقعی نصبشده در جهانی مصنوعی میسازد. تنها در ۳۰۰ است که ترکیبی از بازیگران “واقعی” و اشیا و محیط دیجیتالی موفق به آفرینش فضای مستقل زیبایی شناسانه ای شده.
عمل ترکیبکردن هنرهای مختلف، گنجاندن نوعی ارجاع به هنرهای دیگر در یک هنری، سنت دیرینهای است، مخصوصا در مورد سینما؛ به طور مثال، بسیاری از پرترههای هاپر *** از زنی پشت یک پنجره ی گشوده، در حال نگاه کردن به بیرون، به روشنی تجربه ی سینما را تداعی میکند. (یک شات بدون نمایش کانترشات آن به نمایش در می آید). چیزی که ۳۰۰ را قابل توجه میکند این است که در آن، (البته نه برای اولین بار، اما به طریقی که از منظر هنری بسیار جالبتر از، مثلا، دیک تریسی****، نوشته ی وارن بیتی است)، هنری که از لحاظ فنی پیشرفتهتر است (سینمای دیجیتالی) به هنری کمتر پیشرفته ارجاع میدهد (کمیکها). اثر ایجادشده آن است که “واقعیت حقیقی” معصومیت خود را از دست میدهد، و چون قسمتی از جهانی بسته و مصنوعی ظاهر میشود، که تجسم بینقصی است از وضعیت نامساعد اجتماعی/ایدئولوژیکی ما. بنابراین آن منتقدانی که ادعا داشتند “سنتزِ” دو هنر در ۳۰۰ با شکست مواجه شده دقیقا به علت صدق گفتهشان، در اشتباه بودند: البته “سنتز” ناموفق است، و البته جهانی که در آستانه ی سقوط میبینیم توسط آنتاگونیسم و تناقضی ژرف پیمایش شده است، اما درست همین آنتاگونیسم است که نمودی از حقیقت است.
برداشت از تارنمای رخداد
منبع اصلی
*Sandinista : حزب چپ گرای نیکاراگوئه که در سال ۱۹۷۹ به قدرت رسید.
**Cyborg : موجودی که نیم انسانی است و نیم دیگرش از آلات مکانیکی و الکترونیکی ساخته شده.
***Edward Hopper : نقاش معاصر آمریکایی صاحب نقاشی مشهور Nighthawks ، برخی فیلمسازان، منجمله هیچکاک، از نقاشیهای او تاثیر گرفته اند.
**** Dick Tracy : فیلمی ساخته ی Warren Beattyکه برداشت سینمایی است از مجموعه ی داستانی کمیک به همین نام.
* واژه ی خشایارشاه، خشایار و … شکلی نادرست از واژه ی خشایارشا (به معنای شاه دلاور) است. (م.ل)