تد باندی، شیطان مصور

اگر در سرزمینی قاتلان زندگی کنند تدباندی فرمانروای آنها خواهند بود. “دیوید گودلین، قاضی ایالتی”

کشتن را به سرعت میتواند یاد گرفت اما نباید جزئیات را فراموش کرد، مانند عوض کردن لاستیک یک ماشین، بار اول شما همه چیز را با دقت انجام میدهید اما برای بار سی اُم نمیدانید اچار را کجا گذاشته اید! من هرگز این گونه نبودم، من صاحب همه چیز آنها بودم-(تد باندی) او نماد بارزی از یک شیطان سنگ دل است-(پلی نلسون-یکی از وکیلان مدافع باندی)

تئودور رابرت باندی متولد ۲۶ نوامبر ۱۹۴۶ ایالت ورمانت بود، او کودکی پر آشوبی داشت، خصوصا که متوجه شده بود هویت اصلی پدرش مشخص نیست، در شناسنامه او فرزند لوید مارشال بود که یک تفنگدار نیروی دریایی امریکا بود و باندی در کودکی به این نکته بسیار افتخار میکرده اما در نهایت او در سن ۱۲ سالگی متوجه شد که هویت واقعی پدر او مشخص نیست و به نظر میرسد پدر اصلی او یک ماهیگیر بوده است.
فاش شدن این حقیقت تاثیر بسیار بدی روی باندی داشت و دوستان کودکی او عنوان کرده اند که این مسئله بسیار او را ناراحت کرده بود.

باندی در واقع توسط پدر بزرگ و مادربزرگ خود بزرگ شد و تا سنین پایین فکر میکرد که مادرش خواهر بزرگ تر اوست، فاصله ی بین سنین ۱۲ تا ۱۸ سالگی برای باندی بسیار سنگین و سخت بود و او متوجه هویت واقعی خود و اینکه او در واقع یک پسر نامشروع است شد، سالهایی که به عقیده ی روانشناسان سالهای شکل گیری یک هیولای قاتل بود.

باندی در سال ۱۹۶۵ از مطقع دبیرستان فارغ التحصیل شد و در سال ۱۹۶۶ به دانشگاه واشنگتن برای تحصیل در رشته ی زبان چینی رفت او در دانشگاه با دختری به نام استفنی بروکس دوست شد و رابطه ی آنها نزدیک به ۳ سال به درازا کشید، باندی در سال ۱۹۶۸ دانشگاه را به علت عدم علاقه به رشته ی زبان رها کرد.

در مدت یکسالی که باندی دست از تحصیل کشیده بود به کارهای دیگری مانند کار در رستوران و … پرداخت و همین مسائل باعث شد که استفنی بروکس او را به دلیل تغییر رفتار شدید و نداشتن انگیزه رها کند، بسیاری این اتفاق را آغازی بر تنفر او از زنان و شعله ور شدن آتش خشم او میدانند او پس از آن به محل تولد خود بازگشت و برای اولین بار توانست به مدارک تولد خود دست بیابد.

او در سال ۱۹۶۹ دوباره به واشنگتن برگشت و در آنجا با زنی به نام الیزابت کلافر آشنا شد، رابطه ی این دو به شکل کلی بسیار خوب گزارش شده است باندی در این مدت توانست وارد دانشگاه واشنگتن در رشته ی حقوق شود و نظر اساتید درمورد او بسیار مثبت بود و او توانست در تعدادی از دروس بهترین نمرات دانشگاه را کسب کند.

باندی در سال ۱۹۷۲ فارغ التحصیل شد و در دانشگاه به شخصی مهم تبدیل شد او برای تعدادی از اساتید دانشگاه به عنوان منشی و همینطور مدیر برنامه در زمینه انتخابات دانشگاهی کار میکرد، اساتید او را شخصی “باهوش، خشن، و منظم” معرفی کرده اند.

باندی در همان سال از کلافر جدا شد و رابطه ی خود با معشوقه ی قبلیش یعنی استفانی بروکس از سر گرفت، دوستی آنها تا جایی پیش رفت که بروکس قصد داشت به او پیشنهاد ازدواج بدهد، در آن زمان باندی در سیاتل اقامت داشت و بروکس چندین بار به آنجا رفت و آنها درمورد ازدواج با هم صحبت کردند.

اما در همین زمان اتفاق عجیبی برای باندی پیش آمد که به عقیده ی بسیاری از روانشناسان تغییر رفتار او به سمت تاریک سکه ی وجودی او بود، او به هیچکدام از نامه ها و تماس های استفانی بروکس جواب نمیداد.

استفانی بروکس در این مورد به پلیس عنوان کرد: رابطه ی ما بسیار خوب پیش میرفت اما از ژانویه اتفاق عجیبی برای او افتاد او دیگر به تماس های من پاسخ نمیداد و در نهایت یک ماه بعد که او پاسخ تلفن من را داد با صدایی بسیار سرد گفت: “من اصلا نمیدونم درمورد چی صحبت میکنی!”

بروکس پس ازآن هرگز باندی را ندید، چراکه هیولا بیدار شده بود، باندی، شکارچی زنان اولین شکارش را سلاخی کرده بود.

تاریخ دقیق اولین قتل باندی هرگز مشخص نشد، او پس از ده ها جلسه ی دادگاه و هزاران صفحه مدرک به ۳۰ قتل محکوم شد در حالی که بسیاری امار را ۶۰ فقره میدانند.

باندی ذهنی بسیار پیچیده و مخوف داشت و داستان های او از اولین قتلش برای هرکس به شکلی بود فاصله ی اولین قتل او بین سال های ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۱ تخمین زده میشود.

اولین اقدام به قتل ثبت شده ی باندی به ۴ ژانویه ۱۹۷۴ برمیگردد، او با ورود به خانه ی یک رقاص باله ی ۱۸ ساله به نام کارن اسپارک به وسیله ی یک میله ی آهنی به پشت سر او ضربه ی بسیار محکمی زد، سپس به او با همین میله تجاوز کرد و باعث شد کارن اسپارک برای همیشه از راه رفتن عادی خود محروم شود، کارن اسپارک جز معدود افرادی بود که از حمله ی باندی زنده ماند، باندی در جلسات آخر دادگاه خود عنوان کرد که خودش اجازه میداده این افراد زنده بمانند.

یک هفته بعد باندی به خانه ی دختر دیگری وارد شد او را به قتل رساند و جسدش را دزدید نام این دختر لیندا هیلی بود، جسد این دختر هرگز پیدا نشد.

ناپدید شدن دختران دانشگاهی ادامه داشت و پلیس نیز عاجزانه به دنبال سرنخی میگشت اما باندی بسیار محتاط بود و به ندرت اشتباه میکرد، در ۳ ماه همان سال باندی بیش از ۱۰ دختر دانشجو را به قتل رساند.

پرونده ی ناپدید شدن دختران دانشگاهی به ناگاه به اولویت اول پلیس تبدیل شد و ۱۳ کارگاه کارکشته با تمام امکانات ممکن دست به کار شدند اما مدارک به حدی کم بود که هرگونه نتیجه گیری را غیر ممکن میکرد، دختران ناپدید شده به جز جذابیت، موهای بلند و دانشجو بودن هیچگونه نقطه ی مشترک دیگری با نداشتند.

ناپدید شدن ها به شکل ترسناکی ادامه داشت، در ۱۱ آپریل دختر دیگری ناپدید شد که بلافاصله تمام مامورین پلیس دخیل در پرونده به محل اخرین مشاهده او اعزام شدند، تنها نکته ی مهم این بود که یک از راننده تاکسی گزارش درمود مردی با عصا داد که از دختری برای جابجایی کیفش کمک خواست.

در این مدت باندی در اورژانس واشنگتن کار میکرد، در آنجا او با زنی به نام کارول بون آشنا شد، شخصی که سالها بعد نقش مهمی در زندگی او بازی کرد.

در مدت تنها ۲ هفته شش زن و دختر به شکل بسیار شدید مورد حمله قرار گرفتند که همه ی آنها دچار نقص عضو تا آخر عمر خود شدند، ذات شیطانی باندی بسیار مخوف بود، او اجازه نمیداد کسی بدون یادگاری بماند!

مامورین پلیس در خیابان ها دو برابر شدند و بیش از ۵۰ نفر با سابقه ی اعمالی این چنین دستگیر شدند که همگی آنها در نهایت آزاد شدند.

در ۱۴ جولای رادیوی محلی به سرعت و به شکلی عمومی اخباری درمورد ناپدید شدن دو دختر ۲۰ ساله در ۲۰ کیلومتری سیاتل داد، دو زن گزارشی درمورد مشاهده مردی خوش چهره را دادند که به خاطر مشکل جسمی از دو دختر تقاضای کمک کرد.

پلیس بلافاصله متوجه روش کار باندی شد او خود را به صورت مردی با جسمی مشکل دار به قربانیانش نزدیک میکرد، تنها چهار ساعت بعد دختری دیگری به نام دنیس نوسلاند که در رشته ی برنامه نویسی کامپیوتر درس میخواند نیز ناپدید شد، باندی بعدها عنوان کرد که این سه نفر در برابر چشمان یکدیگر و به نوبت به قتل رسانده است.

باندی:” وقتی اولی رو کشتم دوتای دیگه از ترس میلرزیدن، حتی جرئت نمیکردن جیغ بکشن، من بهشون گفتم نترسین شما تا ابد مال من هستید!”

در نهایت درهمان زمان و با پرسوجو درمورد باندی و مواردی دیگر نام باندی برای اولین بار وارد جستجوهای پلیس شد اما پلیس به هیچ وجه فکر نمیکرد دانشجوی حقوق و شخصی بدون هرگونه سابقه بتواند عامل این قتل ها باشد، در همین زمان اسکلت تعدادی از مقتول ها در جنگل ها و یا نهرهای آب پیدا شدند.

باندی در سال ۱۹۷۴ به کلورادو برای تحصیل در دانشگاه یوتا رفت، بلافاصله ناپدید شدن دختران در یوتا آغاز شد، اولین طعمه ی باندی مثل همیشه نامشخص ماند اما مقتولان دیگری نیز وجود داشت.

۲ اکتبر او دختری ۱۶ ساله به نام نانسی ویلکاکس را ربود، به او تجاوز کرد و اعضای بدنش را تکه تکه کرد و به رودخانه انداخت، ۱۸ اکتبر دختر دیگری به نام ملیسا اسمیت دختر رئیس پلیس همان ناحیه ناپدید شد، پس از جستجو در نهایت عکسی از بدن عریان او در ۱۵ کیلومتری همان منطقه و در جنگل پیدا شد، ۳۱ اکتبر دختر ۱۷ ساله ی دیگری به نام لارا ایمی ناپدید شد، جسد عریان او سه روز بعد توسط دو کوهنورد پیدا شد، او به شدت کتک خورده بود، مورد تجاوز به وحشیانه ترین شکل قرار گرفته بود و در نهایت با طنابی نایلونی خفه شده بود و دست و پایش بسته شده بودند.

باندی بعدها عنوان کرد از جسد این دو دختر برای انجام اعمال اعتقادی خود استفاده میکرده! باندی از  مرده بازانی بود که با اجساد خود به اعمالی عجیب و غریب میپرداخته.

اولین اشتباه باندی ۸ نوامبر اتفاق افتاد، جایی که او قصد داشت با جا زدن خود به عنوان مامور پلیس دختری به نام کارول داناروچ را بدزدد اما در نهایت این دختر موفق شد از دست او فرار کند و اولین شکل کلی از چهره ی او را به مامورین پلیس بدهد، در همان روز دختر دیگری به نام دبرا کنت دقیقا از پس از خروج از مدرسه ناپدید شده، شاهدین درمورد مردی صحبت گزارش دادند که در نهایت و پس از تلاش های پلیس مشخص شد همان شخصی است که کارول داناروچ از دست او فرار کرده بود.

باندی شخصی بسیار باهوش بود، نحوه ی لباس پوشیدن او به شکلی بود که حتی بعضی از قربانیان او که از دست او فرار کرده بودند نمیتوانستند او را بشناسد، کارگاهان تا آن زمان دلایل زیادی برای دستگیر کردن او داشتند اما به دلیل اینکه بسیاری از شاهدین نمیتوانستند از روی عکس چهره ی او را تشخیص دهند از دستگیری او ناتوان بودند.

در سال ۱۹۷۵ باندی به شرق ایالت رفت تا راحت تر به قتل بپردازد، اولین قربانی او دختری ۲۳ ساله به نام کارول ایلین بود جسد عریان او فردای همان روز در کنار جاده پیدا شد، جمجمه ی او به طور کامل متلاشی شده بود.

قربانی دیگر او جولی کانینگهام ۲۶ ساله بود، باندی او را با لباس خودش خفه کرده بود و جسدش را در مکانی مخفی نموده بود، باندی بعدها عنوان کرد که چند روز بعد برای برداشتن یادگاری از او بیش از ۱۵۰ کیلومتر رانندگی کرده بود.

باندی در اقدام وحشیانه ی دیگری در یک روز دو قتل انجام داد که یکی از آنها دختری ۱۲ ساله بود، باندی او را در اتاق خودش خفه کرد و پس از تجاوز به او جسدش را در رودخانه رها کرد.

۲۸ جون ۱۹۷۵ دختر دیگری به نام سوزان کرتیس ناپدید شد، جسد او یک هفته بعد پیدا شد، سوزان کرتیس آخرین شخصی بود که باندی به قتل او اعتراف کرد و پس از آن به قتل دیگری اعتراف نکرد.

پرونده های قتل این چند ایالت به حدی اهمیت پیدا کرده بود که برای اولین بار در تاریخ امور جنایی آمریکا تمام کارگاهان پلیس ایالتی مامور شدند به این پرونده رسیدگی کنند، برای اولین بار تمام داده ها و اطلاعات به یک سرور مهم سپرده شد تا اَبَرکامپیوتر آنها بتواند از بین هزاران نام، اصلی ترین ها را جدا کند، در نهایت نام ۲۶ نفر باقی ماند، باندی نفر ۱۵ بود.

خودروی باندی در ۹ اگوست ۱۹۷۵ به علت بی دقتی به اخطار پلیس برای سرعت غیرمجاز متوقف شد، مامور پلیس متوجه شد که صندلی های مسافرین ماشین هیچ کدام وجود ندارند و پس از بررسی ماشین یک ماسک اسکی و یخ شکن پیدا کرد، باندی به مامور پلیس توضیح داده بود که به اسکی علاقه دارد، اما مامور پلیس جری تامسون یکی از مامورین اصلی در پیگیری پرونده ی درگیری و فرار داناروچ بود و درمورد ماشینی با همین مشخصات چیزهایی به یاد داشت.

باندی دستگیر شد و پلیس آپارتمان او را جستجو کرد اما هیچ نکته ی مهمی که بتوان با آن باندی را بازداشت کرد پیدا نشد و در نهایت باندی فردای همان روز آزاد شد.

باندی بلافاصله تحت مراقبت ۲۴ ساعته قرار گرفت و دو مامور پلیس برای ملاقات با نامزد او کلافر به سیاتل رفتند، در گزارشات کلافر مطالب بسیار مهمی وجود داشت، او درمورد اینکه در خانه ی باندی گاهی او چیزهایی عجیب مثل مجموعه ی کاملی از لباس زنانه، انگشتر و … پیدا میکرده و در نهایت یک روز باندی او را تهدید میکند که از اگر به کسی چیزی بگوید گردنش را خواهد شکست.

کلافر همچنین درمورد اینکه باندی به هیچ وجه اجازه نمیداده او موهایش را کوتاه کند نیز به پلیس مطالبی گفته بود.

باندی در همان سال ماشین خود را به یک نوجوان فروخت، پلیس به سرعت و به شکلی که باندی متوجه چیزی نشود ماشین او جستجو کرد، در ماشین باندی سه تار موی سر پیدا شد که هرکدام متعلق به یکی از مقتولین باندی بودند، دکتر رابرت نیل متخصص امور جنایی در این مورد گفته بود: باندی بسیار باهوش بود، او به شکلی بسیار دقیق ماشین را نظافت کرده و تمام اثر انگشت های موجود را از بین برده بود و این سه تار نیز به وسیله ی لیزر پیدا شدند.

باندی همان روز بازداشت شد و داناروچ به سرعت هویت او را به عنوان مردی که به او حمله کرده بود مشخص کرد، با توجه به قواعد قضایی بسیار محکم و سخت ایالات متحده باز هم باندی را نمیشد به عنوان قاتل دستگیر کرد و او تنها به ۱۵ هزار دلار جریمه محکوم شد، اما پلیس او را به شدت زیر نظر گرفت و به طور عمدی رها کرد.

در همان زمان ۵۰ کاراگاه پلیس از ۱۵ ایالت آمریکا که در قتل های مشکوک دختران شرکت داشتند در سیاتل جمع شدند و پس از ۳ روز بحث باندی را به طور حتمی عامل بیش از ۸۰% از قتل ها معرفی کردند و باندی دستگیر شد.

در تاریخ ۷ جون ۱۹۷۷ باندی برای ارایه برخی گزارشات و دفاع از خود به دادگاه سیاتل فراخوانده شد، باندی خودش به عنوان وکیل خودش معرفی شد و به همین دلیل دست بند و پابند نداشت، پس از یک ساعت او از دادگاه تقاضای استفاده از کتابخانه را داد، باندی با استفاده از هوش بالای خود از به شکلی از دید مامورین خود را پنهان کرد و از پنجره ی طبقه ی دوم پایین پرید که باعث شد مچ پای راستش به شدت پیچ بخورد، بعدها مشخص شد او از چند روز قبل نقشه ی این کار را کشیده بود.

او با دزدیدن یک موتور به سمت جنگل رفت و دو روز در نزدیکی قله ی کوه اَسپن پنهان شد، روز سوم باندی کلبه ی کوچکی پیدا کرد و مقداری غذا دزدید اما درد پایش باعث شد ماشینی بدزد و به روستای کوچکی برود، در همان مسیر بود که هزاران ماموری که برای یافتن او در حال جستجو بودند باعث او به هرشکل ممکن و از میان جنگل و به مدت سه روز فرار کند و در نهایت خود را فلوریدا برساند.

باندی یک فراری تحت تعقیب بود و به همین دلیل بسیار محتاط عمل میکرد، او پس از رسیدن به فلوریدا در یک متل بسیار کوچک اتاقی اجاره کرد، او پول این کار با دزدی به دست آورده بود، در آنجا و در همان شب اول او وارد اتاق صاحب هتل زنی به نام مارگارت بومن شد و با ضربات چوب او را به قتل رساند و سپس وارد اتاق دختری ۲۰ ساله به نام لیسا لوی شد، باندی دیگر دیوانه شده بود و به دستگیر شدن اهمیت نمیداد او فقط میخواست نابود کند.

او به لیسا لوی در خواب حمله کرد و در ابتدا دهان او را بست، باسن او را به شدت گاز گرفت و با ضربات یک بطری آسیب شدید به او رساند، سپس به اتاق دیگری رفت و این بار به کتی کلینر حمله کرد، فک او را شکست و استخوان ترقوه ی او را خرد کرد، به اتاق دیگری رفت و که کارن چندلر در آن ساکن بود، فک و دندان ها او را شکست و به او تجاوز کرد، تمام این اتفاقات کمتر از ۱۵ دقیقه اتفاق افتاد و هیچ کس چیزی نشنید.

پس از ترک این متل باندی به خانه ی زیرزمینی کوچکی در همان نزدیکی رفت و به اتاق دختر ۱۵ ساله ای به نام شریل توماس رفت، به او حمله کرد و برای همیشه او را فلج کرد، پلیس روی تخت او تارمویی دقیقا شبیه به موی باندی پیدا کرد.

در مدت ۵ هفته بعد از فرار باندی ۶ قتل بسیار شدید دیگر در فلوریدا اتفاق افتاد، باندی بعدها درمورد اینکه چرا بعضی از قربانیان خود را نکشته بود گفت: فقط عصبانی بودم، همین!

باندی در نهایت در همان ماه دستگیر شد، در حالی که در یک رستوران بستنی میخورد! پرونده ی او بسیار مخوف بود و هزاران مامور پلیس و صدها خانواده درگیر آن بودند، جلسات دادگاه او به شکل مستقیم پخش میشد و نطق های باندی که باز هم به عنوان وکیل خود بود بسیار عجیب و گاها ترسناک بود.

باندی همان سال باکارول بون ازدواج کرد.

محاکمه ی باندی بیش از ۷ سال به طول انجامید و در نهایت او سه بار به اعدام محکوم شد، باندی به بسیاری از قتل های خود اعتراف نکرد و به گفته ی خودش: آنها تا ابد مال من هستند و هیچکس دیگری.

اعترافات باندی بسیار تکان دهنده بودند و هزاران نقل قول از آنها وجود دارد، او قتل و کشتن را تنها یک ماجراجویی میدانست، و قربانیانش را متعلق به خود میدانست، به طوری که همواره آنها را با نام “دارایی” صدا میزد.

باندی فردی با ضریب هوشی ۱۴۰ بود و با توجه به اطلاعاتی که از حقوق داشت سال ها مامورین پلیس را گمراه کرد، روش کشتن او ضربه به  سر و خفگی بود که هردو بی صدا هستند، او از اسلحه به خاطر صدایش استفاده نمیکرد،  او به شدت محتاط بود و اثر انگشت او هرگز پیدا نشد عاملی که باعث شد تا آخرین روز محاکمه ادعای بی گناهی کند.

وسعت قتل های باندی به حدی زیاد بود که پلیس را وحشت زده کرده بود، به طوری که بسیاری از افسران رده بالای پلیس تقاضای اعدام خارج از نوبت او را داشتند، دنیل کلارک رئیس پلیس سابق فلوریدا در این مورد گفته بود: باندی میتوانست تا روزها برای شما به قتل اعتراف کند، من فکر میکنم او خودش نیز نمیدانست چند نفر را به قتل رسانده بود.

باندی شیفته ی توضیح دادن درمورد قتل هایش بود، او از اینکه دوباره آن صحنه ها را تجسم کند لذت میبرد، چهره ی او به شکلی بود که به او لقب آفتاب پرست داده بودند چراکه به راحتی میتوانست حالات چهره اش را عوض کند به شکلی که شناسایی او بسیار سخت میشد!.

نظر روانشناسان درمورد باندی بسیار متفاوت است اما به نظر میرسد او مبتلا به نوعی تجزیه ی هویت بسیار شدید بوده است، باندی دارای خودشیفتگی و همین طور بی رحمی ذاتی بود، او هیچ احساس گناهی نمیکرد خودش میگفت: تو اگر آب نخوری میمیری، من اگر نکشم!

داستان هایی درمورد تغییر رفتار ناگهانی باندی وجود دارد که اثباتی بر مشکلات شدید روحی اوست، برای مثال یک کارمند زندان در تالاهاسی دراین مورد عنوان کرده بود:” رفتار باندی ناگهان تغییر کرد به طوری که انگار شخص دیگری شده بود، صورت و چهره اش عوض شد و انگار بوی بدی میداد، از آن روز به بعد از او میترسیدم”

یکی از معشوقه های او به نام کلوفر نیز در دادگاه عنوان کرد:” با تد بیرون بودم که تو یک لحظه عوض شد، چهرش عوض شد، رنگش عوض شد، تو چشماش میتونستم خشمو ببینم، خیلی وحشتناک بود.”

باندی همواره از تاثیر پ–و-رنوگرافی در تبدیل او به یک قاتل صحبت میکرد، البته باندی هر روز نیز خود را بی گناه میخواند! سال ها صحبت با باندی و اعترافات و تمام این مسایل باعث در نهایت بسیاری این نکته را تنها یک بهانه تلقی کنند هرچند بسیاری نیز آنرا موثر میدانند، باندی در یکی از جلسات دادگاه عنوان کرده بود که گاها سعی میکرده تصویری مانند چیزی که در آن مجلات وجود داشته ایجاد کند.

قربانیان او به کلی سفید پوست بودند و هیچکدام رابطه ای با یکدیگر نداشتند.

تد باندی در نهایت پس از ده ها جلسه ی دادگاه و بدون اعتراف به تمام قتل هایش در ۲۴ ژانویه ۱۹۸۹ ساعت ۷:۱۶ صبح به وسیله ی صندلی الکتریکی اعدام شد در حالی که هزارن نفر مرگ او را جشن گرفتند. جسد او آتش زده شد و خاکسترش نیز در نقطه ی نامعلومی ریخته شد.

مشخصات تعدادی از قربانیان باندی.

باندی به ۳۰ قتل اعتراف کرد، قصاوت و اعمال او به حدی شنیع بود که تعدادی از جلسات دادگاه او پشت درهای بسته برگزار شد، اعمال او با مقتولین بسیار مخوف بود، هم آغوشی با مردگان، ارتباط با آنها، پرستش و …

-۱۱ قتل در واشنگتن

-۸ قتل یوتا

-۳ قتل کلورادو

-۲ قتل اورگن

-۲ قتل ایداهو

-۱ قتل کالیفرنیا

—————————

۱۹۷۴-واشنگتن-اورگن

کارن اسپارک: مورد تجاوز قرار گرفت اما زنده ماند.

لیندا هیلی: جمجمه پیدا شد

دانا منسون: جسد هرگز پیدا نشد

سوزان رنکورت: جمجمه پیدا شد

روبرتا پارکز: جمجمه پیدا شد

برندا کارول: جمجمه پیدا شد

گئورگان هاوکینگ: اسکلت پیدا شد

جنیس اوت: اسکلت پیدا شد

دنیس نوسلاند: اسکلت پیدا شد

—————————–

یوتا-کلورادو-آیداهو

نانسی ویلکاکس: هرگز پیدا نشد

ملیسا اسمیت: اسکلت پیدا شد

لارا ایمی: جسد پیدا شد

کارول داناروچ: فرار کرد

دبرا کنت: اسکلت پیدا شد

————————-

۱۹۷۵

کارین کمپل: جسد پیدا شد

جولی کانینگهام: هرگز پیدا نشد

دنیس اولیورسون: هرگز پیدا نشد

لینت کالور: هرگز پیدا نشد

سوزان کرتیس: هرگز پیدا نشد

————————-

فلوریدا:

به جز حمله در متل و خانه ۶ قتل که جسد هیچکدام پیدا نشد.

————————

باندی به قتل بیش از ۱۵ نفر دیگر نیز محکوم بود که هرگز به آنها اعتراف نکرد.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *