خاکستری ها می خواهند بدانند احساسات ما چگونه کار می کند.

بیل فاستر

ما حتی با خواندن اجمالی مقالات مرتبط با یوفو در خواهیم یافت که خاکستری ها علاقۀ زیادی به اکتشاف و آزمایش بدن و مغز ما انسان ها دارند. در بسیاری از موارد، خاکستری ها در مورد احساسات من، به خصوص احساس ترس بسیار مشتاق بوده اند.

به عنوان کسی که در سرتاسر عمر خود توسط خاکستری ها ربوده شده است، تنها می توانم دیدگاه شخصی خودم را در این زمینه برای شما بیان کنم. هیچ قطعیتی در مورد این موضوع وجود ندارد. این دکتر جان مک بود که به من گفت: » دو تا از گونه هایی که ما می شناسیم دروغگو هستند… سیاستمداران و خاکستری ها.»

من عضو آن دسته از ربوده شدگانی نیستم که به حسن نیت خاکستری ها اعتقاد داشته باشم. من هیچ آرامش خاطری در مواجهه با این عقیده که خاکستری ها برای پیشرفت و منفعت ما انسان ها اینجا هستند نمی بینم. بدون شک انسان ها واجد چیزی هستند که خاکستری ها به آن نیاز دارند. من فکر می کنم خاکستری ها اینجا هستند تا به عملیات خاصی که در نظر دارند جامۀ عمل بپوشانند.

به نظر می رسد این عملیات غیر قابل چشم پوشی، ضروری و قطعی باشد و باید به طور کامل آن را انجام دهند. هیچ اجباری وجود ندارد که خاکستری ها نقشۀ خود را برای ما فاش کنند؛ که این کار را هم نکردند. اگر هر گونه منفعت جانبی از این عملیات برای انسان وجود داشته باشد، تنها یک منفعت ناخواسته و کوچک خواهد بود و نه جزئی از اهداف اصلی بیگانگان.

بسیاری از کسانی که این عملبات را زیر سؤال می برند می پرسند چرا بیگانگان باید به طور مرتب انسان مشابهی را بربایند. آنها باید قادر باشند تا تمامی اطلاعات مورد نیاز خود را با یک بار ربودن فرد مورد نظر دریافت کنند. جوابی که در نفی این ادعا وجود دارد مثال پروژۀ ناتمام ما انسان ها با گوزن ها، خرس ها، آهو ها و … است. ما یک حیوان به خصوص را در تمام طول زندگی اش دنبال می کنیم. به چه دلیل؟ می خواهیم در مورد مهاجرت، الگوی غذایی و بسیاری مسائل دیگر بیشتر بدانیم. من فکر می کنم این در مورد ربوده شدن مکرر گونۀ انسان توسط خاکستری ها صدق می کند.

برای مثال، در طی یکی از دفعات ربوده شدن توسط خاکستری ها بعد از حملۀ قلبی من در سن چهل و چهار سالگی، مافوق خاکستری ها که با من ارتباط برقرار می کرد، نمی توانست بفهمد که من چرا از این ناخوشی رنج می برم. من سعی کردم تا کلمۀ استرس را برای او شرح دهم اما از توصیف آن ناتوان شدم. آن خاکستری نمی توانست درک کند که احساسات انسان می تواند به یک تغییر فیزیکی در شیمی بدن منجر شود.

عشق، نفرت،خشم، استرس، عصبانیت، ناراحتی، خوشحالی، تغییر و تحول- تمامی آن احساساتی هستند که به اعتقاد من خاکستری ها فاقد آن می باشند. در عوض آنها روشمند، جدی و پرتلاش توصیف می شوند: شما به ندرت متنی را در مورد خاکستری ها می خوانید که آنها را دارای احساسات عمیق توصیف کرده باشد.

می توانم شما را مطمئن سازم در طی دورانی که ربوده می شدم، یکی از بزرگترین کنجکاوی های خاکستری ها در مورد من، ترس دائمی من بوده. ما نیازی نداریم تا احساساتمان را برای انسان های اطراف خود توضیح دهیم؛ آنها خودشان می فهمند، اما توصیف این احساسات برای موجوداتی که فاقد آن هستند بسیار دشوار است.

توسط آمار انجام گرفته درصد بسیار کوچکی از مردم دنیا به هنگام صحبت کردن افراد رنگ هایی را مشاهده می کنند. بله این واقعییت دارد! این دسته از مردم رنگ های مشخصی را می بینند که از دهان دیگران خارج می شود. همچنین به هنگام نواخته شدن موسیقی نیز رنگ ها را می بینند. اصطلاح پزشکی این وضعیت «حس آمیزی» (Synesthesia) نام دارد.

آیا من یا شما می توانیم هیچ تصو.ری از دیدن رنگ ها هنگام صحبت کردن دیگران داشته باشیم؟ صمیمانه بگویم من حتی نمی توانم آن را در ذهنم تصویر کنم، اما چون به ما گفته شده این یک مورد پزشکی ست باید آن را قبول کنیم.

این نمونه را به خلأ احساسات در خاکستری ها نسبت دهید. در نتیجه می توانید ببینید فهمیدن طیف گسترده ای از احساسات، زمانی که خودشان فاقد آن باشند، برای آنها چقدر دشوار خواهد بود.

خاکستری ها به من گفتند که به خاطر احساسات پر قدرتی که از خود نشان دادم به من علاقه مندند. آنها بر روی این احساسات درونی من تحقیق کردند و مرتباً از من درخواست می کردند تا برای آنها توضیح دهم داشتن این احساسات در درون بدنم چگونه است. من نکاتی را از این مکالمات گیج کننده، اما در عین حال جالب توجه دریافتم.

زمانی که من تلاش می کردم احساسات خود را توصیف کنم، با صدای بلند صحبت می کردم. به این علت خاکستری ها نمی توانستند ذهن مرا بخوانند تا احساساتم را درک کنند. چه در زمان حال یا حافظۀ مربوط به گذشته، به نظر نمی رسید احساسات من- مانند ترس- یک تصویر ذهنی را در ذهن من یا خاکستری ها ایجاد کند. در سایر تماس هایم با خاکستری ها، افکار من قبل از آنکه به آنها نظم ببخشم و بر زبان بیاورم توسط آنها دریافت و تفسیر می شد. این امر منجر به شکل گیری ایده ای در من شد. اینجا بر روی زمین زمانی که انسانی از یک ناتوانی مانند نابینایی یا ناشنوایی رنج می برد، بعضاً سایر احساسات او برای برقراری تعادل جهت جبران این کمبود ارتقاء می یابند. آیا ممکن است رشد قدرت ذهنی خاکستری ها که در طی هزاره ها به آن دست یافته اند در عین حال شامل از دست دادن احساساتشان بوده باشد؟

البته می توانیم اینطور نیز گمان کنیم که آنها از ابتدا هرگز احساساتی نداشته اند تا از آن استفاده کنند. در هر صورت من می توانم با قطعیت تمام بگویم که خاکستری ها به شدت تشنۀ فهمبدن و بررسی کردن احساسات گستردۀ انسانی هستند.

خاکستری ها فکر می کردند من به نفع اهداف آنها بر روی احساساتی که می خواستم برایشان بیان کنم تمرکز می کردم، در صورتی که اینطور نبود. درجۀ وحشت من به قدری زیاد بود که برای نمایش ترس هیچ احتیاجی به تلاش نداشتم. مشابه همبن مورد زمانی که احساسات خشم، عصبانیت، شادمانی و کنجکاوی را نشان می دادم نیز رخ می داد. آنها احساسات حقیقی من در آن لحظه بودند. از طرفی مافوق خاکستری ها از من درخواست کرد تا احساسات خاصی را که در آن حال احساس نمی کردم برایشان توضیح دهم، از قبیل عشق، خوشحالی، لذت و… دوباره در اینجا من احتیاج داشتم برای بیان افکارم از کلمات استفاده کنم…

خاکستری ها ترس من را دستکاری کردند. برای زمان درازی آنها نمی خواستند تا من تجربۀ ربوده شدن خود را به خاطر بیاورم، آنها ترس خاصی را در من القا کردند تا هر موقع خواستم آن را به خاطر بیاورم فعال و مانع یادآوری من شود. اما چگونه احساس ترس توسط موجوداتی که فاقد آن بودند انتقال داده می شد؟ ممکن است شما اعتقاد داشته باشید این فرآیند توسط  یک وسیلۀ مکانیکی مانند یک تراشه انجام می شد، اما به اعتقاد من خاکستری ها از یک روش ذهنی استفاده می کردند، آنها ترس را از طریق نوعی هیپنوتیزم در من ایجاد می کردند. این فرآیند مشابه احساس آرامشی ست که با خیره شدن به چشمان مافوق خاکستری ها در من ایجاد می شد. هر بار که ربوده می شدم، این هیپنوتیزم «ریلکس کننده» اتفاق می افتاد…

ایجاد کردن و قرار دادن یک احساس در درون من توسط موجودی که فاقد آن احساسات است چگونه است؟ اگر شما توسط یک اسلحه گوزنی را بکشید، دردی را که گوزن احساس می کند کاملاً درک خواهید کرد؟ با این حال شما می دانید که یک گلوله چیست و چگونه از طریق اسلحه شلیک می شود. در واقع نیازی نیست تا شما از فرآیند آن به طور کامل اطلاع داشته باشید تا بتوانید از آن استفاده کنید. به همین خاطر حتی ماهایی که از احساسات برخورداریم به طور کامل آن را نمی فهمیم. این چیزی ست که من در حین تلاش برای توضیح دادن احساساتم برای خاکستری ها فهمیدم.

برای چند لحظه به این فکر کنید. شما چگونه این را توضیح خواهید داد که ممکن است هم در مراسم عروسی و هم در یک مراسم عزاداری گریه کنید؟ عکس العمل فیزیکی مشابه- اشک ریختن- احساسات کاملاً متفاوت. همچنین استرس خوب و بد وجود دارد. اخراج شدن از محل کار بسیار استرس آفرین است. بردن مبلغ زیادی پول در یک مسابقه نیز استرس آفرین است. بردن، استرس مثبت ایجاد می کند، اخراج شدن استرس منفی. توضیح دادن احساساتی از این دست برای بیگانگان کار ساده ای نیست.

من حداقل هشت جلسۀ یک ساعته یا بیشتر را برای توضیح دادن عواطف بشری به بیگانگان سپری کردم. عجیب ترین موقعیت در این جلسات این بود که من باید جواب ها را با بیانم توضیح می دادم؛ آنها نمی توانستند ذهن مرا بخوانند و در مورد احساسات من اطلاعاتی به دست بیاورند. علاوه بر این من هرگز احساس نکردم که توضیحاتم ار احساسات انسانی به قدری کامل بوده باشد تا به عنوان یک «راهنما» توسط خاکستری ها استفاده شود.

سؤالاتی که خاکستری ها طبق روال همیشگی در مورد احساسات از من می پرسیدند، به ایجاد اشتیاق فراوانی از جانب آنها به من منجر می شد. اجازه بدهید تا برایتان توضیح بدهم.

شما طبق روال همیشگیتان تعداد زیادی نامه برمیدارید و طبق معمول منتظر قبض ها و تبلیغات همیشگی هستید، ناگهان نامه ای را می بینید که از طرف یک دوست قدیمی ست. لبخندی بر لبان شما شکل می گیرد. هنگامی که جملاتی را از زبان یک دوست قدیمی می خوانید روند هر روزه و تکراری باز کردن نامه ها به یک تجربۀ لذت بخش و هیجان انگیز تبدیل می شود.

توضیح بالا توصیف من از آزمایشات روتینی ست که خاکستری ها بر روی انسان انجام می دهند. همیشه طبق روال مشخصی پیش می روند تا زمانی که به قسمت احساسات می رسند و ناگهان کنجکاوی زیادی از خود نشان می دهند. این بخش از آزمایشات دیگر روتین نیست.

ما انسان ها از نظر احساسی بسیار پیچیده هستیم. فرارسیدن زمانی که در آن خاکستری ها همۀ جوانب احساسات انسانی را فهمیده باشند، زمانی ست که به اعتقاد من ربوده شدن توسط آنها به پایان خواهد رسید. تا فرارسیدن آن زمان خاکستری ها به ربودن انسان ها ادامه خواهند داد.

عملیات خاککستری ها ممکن است در طول زندگی ما خاتمه نیابد. «اتفاق بزرگی» که اغلب از آن گفته می شود( تغییرات عمومی یا ظاهری توسط بیگانگان) که از بیش از بیست سال پیش، پیش بینی شده است، بدون منفعت خواهد بود. خاکستری ها هیچ احتیاج یا علاقه ای به پیگیری علایق یا سرنوشت بشریت ندارند.

این مقاله دلایل متفاوتی را برای شما ارائه می کند که چرا بیگانکان از سیارۀ ما بازدید می کردند، اگرچه در اینجا زندگی نمی کنند اما در مدت زمان کوتاهی و به شیوه خاصی در اینجا زیسته اند.

alien-abduction1-200x255

پی نوشت: این مقاله ترجمه ای ست از مجله اینترنتی جار و محققینی که در زیر معرفی خواهند شد در آن به فعالیت می پردازند.

 بیل فاستر (Bill Foster) : بیل فاستر تا کنون ده کتاب غیر تخیلی به تحریر در آورده که موضوع هیچ کدام مرتبط با یوفو نبوده اند. با این حال آخرین کتاب او «ربوده شدگان مثلث سیاه» یک سال پیش انتشار یافته و هم اکنون در بیش از صد و پنجاه وبسایت رونمایی شده و مورد توجه منتقدین قرار گرفته است. بیل و همرش پگی در نتیجۀ ربوده شدنشان توسط یوفو تصمیم به ایجاد یک وبسایت برای عموم مردم گرفتند، کسانی که مانند خودشان نمی دانند برای یافتن اطلاعات مرتبط با موضوع یوفو و بیگانگان به کجا مراجعه کنند. مهم تر از همه این وبسایت شامل لیست هیپنوتراپیست های بومی و جهانی می باشد که راغب هستند به مردمی که می خواهند بداند ربوده شده اند یا نه کمک کنند. این سایت هیچ گونه منفعت مالی ندارد و غیر سیاسی و غیر مذهبی ست، همچنین به عضویت و رمز عبور احتیاجی ندارد. این سایت حاوی اطلاعاتی ساده و روشن و مراجعی ست که مردم برای کمک به آن احتیاج دارند:

دکتر ریچارد جی. بویلان (Richard J. Boylan) دانشمند علوم رفتاری، متخصص رفتارشناسی، انسان شناس، دانشیار دانشگاه (در حال حاضر بازنشسته)، دارنده گواهی بالینی هیپنوتراپی و مشاور و محقق است. وی از تخصص هیپنوتراپی جهت یادآوری خاطرات برخوردکنندگان با موجودات فرازمینی که در حافظۀ ناخودآگاهاشان ثبت شده استفاده می کند. او مشاور کودکان ستاره ای و انسان های بالغی ست که در واقع بذرهای ستاره ای هستند (Star Seed) و می خواهند در مورد منشأ هویت و مأموریت خود بیشتر بدانند تا آگاهی کامل تری در مورد هویت و رشد درونی و روحی و مسیر آیندۀ خود داشته باشند. دکتر بویلان نمایندۀ پروژۀ کودکان ستاره ای ست (Ltd). وی از سال ۱۹۸۹ تحقیقات متعددی را در زمینۀ برخورد انسان ها با ملاقات کنندگان فضایی رهبری کرده است. این کار منجر به شکل گیری پروژۀ کودکان ستاره ای، Ltd، و کار کردن با کودکانی که از نظر ژنتیکی و استعدادهای درونی پیشرفته تر بودند و خانواده هایشان شد. او گزارشاتی را در کنفرانس تحقیقاتی ام.آی.تی (M.I.T.)  در ارتباط با ربوده شدگان توسط یوفو، سال ۱۹۹۲، و کنفرانس بین المللی تمدن های کیهانی در واشینگتن دی سی. ارائه داده است. او مؤلف چهار کتاب « برخورد نزدیک با فرازمینی ها» (۱۹۹۴)، « سفری طاقت فرسا به ستارگان» (۱۹۹۶)، «پروژۀ اپیفانی» و « کودکان ستاره ای: ظهور نسل فضایی» (۲۰۰۵) می باشد. او بیش از پنجاه مقاله منتشر کرده است و دارای وبسایت شخصی به این آدرس می باشد:  http://www.drboylan.com/ .

باد هاپکینز (Budd Hopkins) نزدیک به سی سال محقق یوفو بوده است. او در مورد بیش از هفتصد مورد تحقیق کرده و با بیش از هزار شاهد مصاحبه یا جلسۀ هیپنوتیزم داشته است. او مؤلف چهار کتاب به شدت تأثیر گذار در این زمینه می باشد که عبارت اند از «زمان گمشده» (۱۹۸۱)، «مزاحمین» (۱۹۸۷)، «مشاهده شده» (۱۹۹۶) و«دور از دیدرس» (۲۰۰۳) {با همکاری کارول رینی (Carol Rainey) } . وی در مبحث یوفولوژی یک آغازگر است و همچنین بانی مورد توجه قرار گرفتن «پدیدۀ ربوده شدن به وسیلۀ بیگانگان» در میان عموم مردم و مراکز تحقیقاتی یوفو می باشد. او در سال ۱۹۸۹ بنیاد «مزاحمین(بیگانگان)» را بنیان گزاری کرد که به شاهدین در این زمینه کمک و حمایت می رساند، ((http://www.%20intrudersfoundation.org/ .

باد هاپکینز هم اکنون در شهر نیویورک سکونت دارد.

دیوید ام. جیکوبز (David M. Jacobs) دانشیار تاریخ در دانشگاه تمپل فیلادلفیا ست. او به مدت چهل سال یک مححق و پژوهشگر یوفو بوده است. او بیش از هزار جلسه هیپنوتیزم درمانی با ربوده شدگان برقرار کرده است. کتاب های وی شامل «مناظره بر سر یوفو در امریکا» (۱۹۷۵)، «زندگی سری: تجربیات ربوده شدگان توسط یوفو» (۱۹۹۲) و «تهدید» (۱۹۹۸) می باشند. او همچنین ویراستار کتاب «یوفوها و ربوده شدگان: به چالش طلبیدن مرزهای دانش» منتشر شده در سال ۲۰۰۰ می باشد. آدرس وبسایت اوhttp://www.ufoabduction.com/ است.

کریاگ آر. لانگ (Craig R. Lang) متخصص و تعلیم دهندۀ هیپنوتراپی و پزشک ان ال پی ست. محل زندگی و کار او مینه سوتای بروکلین در یکی از حومه های شمالی مینه آپولیس است. وی به طور همزمان جلسات انفرادی و گروهی را با افرادی که می خواهند برای حل خلاق مشکلات، کنکاش در وقایع متافیزیک یا بازگشت به زندگی های گذشته فراتر از افق های زمان حال را با استفاده از تخیل و مدیتیشن هدایت شده جست و جو کنند برگزار می کند. کریاگ تحقیقاتی را پیرامون رویدادهای غیر طبیعی از قبیل ربوده شدن توسط بیگانگان یا تجربیات برخوردکنندگان با آنها انجام داده است که به مردم کمک می کند تجربیات خود را با زندگی روزمره شان تطبیق دهند و در عین حال این پدیدۀ اسرارآمیز را روشن تر می سازد. کریاگ در بخش مینه سوتای موفون (MUFON) بسیار فعال است، (http://www.mnmufon.org/) و مدیر قبلی این مکان بوده است. ارتباط با وی از طریق این آدرس ممکن می باشد: craig@craiglang.com .

هلن لیترل (Helen Littrell) مؤلف کتاب بسیار محبوب «چشم های ریچل» می باشد که در سال ۲۰۰۵ توسط انتشارات وایلد فلاور منتشر شده است. این کتاب ماجرای حقیقی و اسرارآمیز ارتباط ریچل، یک دورگه انسان-بیگانه، هلن و دخترش مارسیا می باشد. او در زمینۀ واژگان و اصطلاحات پزشکی کار می کند و مؤلف شش کتاب اصطلاحات پزشکی ست که در سرتاسر دنیا توزیع شده است.

وی در اورگان جنوبی سکونت دارد.

ایو اف. لورگن  (Eve F. Lorgen) در مدتی نزدیک به بیست سال در زمینۀ افراد ربوده شده توسط یوفو کار تحقیق و مشاوره انجام داده است. مدارک او در زمینۀ بیوشیمی و مشاورۀ روانی به همراه مطالعات جانبی پیرامون علوم روحانی، جادو، شمنیزم، یوگا و هنرهای رزمی می باشد. پس از گذشت زمان کوتاهی از کار وی با ربوده شدگان، قربانیان کنترل ذهن و افرادی که از جانب منبعی ناشناخته و غیرطبیعی دچار بحران های روحی شده بودند، ایو دریافت که روش های استاندارد روانشناسی و پزشکی در رابطه با متدهای درمانی آنها نا کارآمد هستند. ربوده شدگان باید این مسئولیت پذیری را در خود ایجاد کنند که آگاهی خود را گسترش دهند و از جانب سایر ربوده شدگان حمایت متقابل دریافت کنند و همچنین نقش فعالی را در پروسۀ درمان و بهبود  خود بر عهده بگیرند. ایو مقالات زیادی پیرامون ربوده شدگان نوشته و کتاب «دخالت بیگانگان در روابط عاشقانۀ انسان» را در آوریل ۲۰۰۰ منتشر کرده است. او یکی از مؤلفین کتاب های سه گانۀ «فریب جهانی» توسط آنجلیکو تاپسترا (Angelico Tapestra) می باشد. او تا کنون در سخنرانی های عمومی و برنامه های رادیویی زیادی حضور داشته است. تمرکز وی غالباً بر موضوعاتی چون روش های رشد و کنترل آگاهی درونی و روحی با به کارگیری رویاهای روشن و مدیتیشن می باشد.

درل سیمز (Derrel Sims) بومی ایالت تگزاس به مدت سی و هشت سال یک پژوهشگر یوفو بوده است. او سرپرست سابر اینترپرایز مؤسسه ای تحقیقاتی در زمینه ربوده شدگان توسط یوفو در تگزاس می باشد. درل یک پژوهشگر خصوصی، متخصص بیهوشی توسط هیپنوتیزم و دارای تخصص در هیپنوتراپی پزشکی ست. درل از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱ به عنوان افسر ارشد پلیس در ارتش امریکا یک سال را در کره سپری کرد و به مدت دوسال مدیریت امنیت پایگاهی مخفی متعلق به سی آی ای ایالات متحده را به عهده داشت. وی مسئول کشف لکه های فلورسنتی در پوست ربوده شدگان است که در زیر نور سیاه مشاهده می شود. از سال ۱۹۹۵ درل در عمل جراحی بیرون آوردن بیست و چهار شئ ریز مدفون شده در بدن ربوده شدگان توسط یوفو حضور داشته است که شش تای آنها هنوز غیر قابل توضیح باقی مانده اند. وی در سال ۲۰۰۶ کتاب «شکارچی بیگانگان: مدرکی در روشنایی» را توسط انتشارات دی. سیمز منتشر کرده است.

یوانا اسمیت  (Yvonne Smith) متخصص هیپنوتراپی در سال ۱۹۹۰ از مؤسسۀ هیپنوسیس موتیویشن فارغ التحصیل شد. تخصص وی در زمینۀ درمان اختلالات استرس زای پس از حادثه ، به خصوص پیرامون برخورد با بیگانگان می باشد. وی در سال ۱۹۹۲ مؤسسه درمانی قربانیان برخورد نزدیک (با بیگانگان) یا به اختصار سرو {CERO} را بنیان گزاری کرد. این مؤسسه به طور ماهانه به تجربه کنندگان برخورد نزدیک کمک رسانی می کند. او سخنرانی های گسترده ای را در کنفرانس های یوفوی امریکای شمالی و جنوبی و اروپا برگزار کرده است. او در ماه جولای در فستیوال شصتمین سالگرد رازول در نیومکزیکو سخنرانی خواهد کرد و یکی از گردانندگان آن خواهد بود. یوانا تا به حال سخنرانی های مشترکی با هیپنوتراپیست های همکارش باد هاپکینز، دیوید جیکوبز، جان کارپنتر و دکتر جان مک داشته است. او تا به حال مهمان سی برنامۀ تلویزیونی از جمله MSNBC، دیسکاوری چنل و اینکاونترز بوده و همچنین در مصاحبه های رادیویی بسیاری با میزبانی آرت بل، پل هاروی و جو مونتالبو شرکت کرده است. یووانا و گروه حمایت گر سرو در یکی از فیلم های مستند والت دیزنی به نام «برخورد با بیگانگان» در ۱۹۹۵  نمایش داده شده اند.

مترجم:کامورا

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *