خطاهای ذهنی رایج

 رؤیای شفاف

ذهن

خطاهای ذهنی رایج:

⭕️وقتی گزینه های روی میز زیاد شود، نارضایتی بیشتر می شود.‼️

(خطاهای ذهنی رایج و تکنیک های کاربردی برای استراتژیست ها-۶)

توصیه معلمان تصمیم گیری اینست که هیچگاه با تعداد محدودی گزینه تصمیم گیری نکنید. اما نکته جالب دیگری هم وجود دارد و آن این است که گزینه های زیاد، منجر به نارضایتی میشوند!

به مثال های زیر دقت کنید:

وقتی تلویزیون شما ۴۰۰ کانال می گیرد و همه اش هم جذاب است، شما می توانید، یک کانال را نگاه کنید. تا اینجا خوب است که شما ۴۰۰ انتخاب خوب دارید و در ضمن می توانید به برنامه جذاب نگاه کنید. ولی در همان زمان شما حسرت ۳۹۹ کانال دیگر را نیز می خورید.

مثال دوم: وقتی سه گزینه سرمایه گذاری پیش روی شما باشد، شما به راحتی از بین آنان دست به انتخاب می زنید اما زمانی که تعداد  گزینه های سرمایه گذاری زیاد شد، هم زمان زیادی صرف خواهد شد و هم عدم قطعیت بالاتر خواهد رفت.

این مساله ناشی از پدیده جالبی است به نام گزینه های زیادی! (Overchoice)

انتخابهای زیاد، منجر به نارضایتی میشوند. چگونه میتوانی مطمئن باشی از بین دویست گزینه ای که احاطه و سردرگمت کرده اند گزینه درست را انتخاب میکنی؟ پاسخ این است: نمیتوانی. شناخت گزینه های بیشتری داشته باشی، نامطمئنتر خواهی بود و متعاقبش ناراضی تر.

تکنیک های کاربردی درمان و مقابله:

الف) قبل از آن که پیشنهادهای موجود را بررسی کنیم، به دقت فکر کنیم که چه میخواهیم. معیارهایمان را بنویسیم و جداً به آنها پایبند باشیم.

ب) رها کردن تصمیم کامل! ما تصمیم کامل نداریم، بلکه تصمیم درست داریم و تصمیم درست یعنی انتخاب یک گزینه ناقص از بین گزینه های ناقص. هیچ گزینه ای کامل نیست. اگر کامل بود که انتخاب معنا نداشت.

ج) استفاده از معیارهای قاطع برای تبدیل لیست بلند به لیست کوتاه (Short List).

مقایسه های احمقانه:

(خطاهای ذهنی رایج و تکنیک های کاربردی)

خود را در موقعیت های زیر تصور کنید: برای امروز باید یک خودنویس و یک کت و شلوار بخرید

خرید اول : در فروشگاه لوازم التحریر، شما یک خودنویس مورد نظرتان را پیدا می کنید به مبلغ ۱۵۰۰۰ تومان. اما مغازه بغلی که ۱۵ دقیقه تا اینجا فاصله دارد دقیقاً همین خودنویس را به قیمت ۵۰۰۰ تومان می فروشد. شما چه می کنید؟

خرید دوم: شما یک کت و شلوار زیبا را در مغازه ای می بینید به قیمت ۴۰۰ هزار تومان. قصد خرید می کنید اما کسی به شما می گوید که دقیقاً همین کت و شلوار در مغازه دیگری که فقط ۱۵ دقیقه تا اینجا راه دارد، به قیمت ۳۹۰ هزار تومان فروخته می شود. شما چه می کنید؟

این تست را از گروهی از مردم گرفتند و نتیجه این بود که اکثر مردم، حاضر شدند برای خودنویس ۵۰۰۰ تومانی، یک ربع صبر کنند اما برای برای کت و شلوار نه. در اینچا چه اتفاقی افتاد. ۱۰ هزار تومان برابر ۱۰ هزار تومان است. مگر نه؟

آنچه روشن است اینکه ذهن فریب خورد. در هر دو حالت می شد ۱۰۰۰۰ تومان به ازای ۱۵ دقیقه وقت، صرفه جویی کرد. قیمت آن کالاها، اصلاً تاثیری نداشت. تنها سوالی که در اینجا باید پرسیده می شد، این بود: با ۱۵ دقیقه وقت گذاشتن می توان ۱۰۰۰۰ تومان صرفه جویی کنم. آیا ارزش دارد؟ گاهی شاید با ۱۵ دقیقه صبر کردن ضرر بزرگتری ایجاد شود و یا اینکه اگر فرد ۱۵ دقیقه زودتر به محل کارش برود بتواند بیشتر کسب درآمد کند.

خطای رخ داده این بود که ذهن، میزان صرفه جویی را به نسبت قیمت اولیه حساب کرد. مسئله اینجاست: ما چیزها را در نسبت شان با یکدیگر نگاه می کنیم نه اینکه ارزش هر چیز را مستقل از دیگر چیزها حساب کنیم

چند مثال در مورد خطای مقایسه

مقایسه خود با دیگران: اگر خود را با دیگران مقایسه کنید (از هر منظری که می خواهید) شما افسرده خواهید شد زیرا همواره کسانی هستند که بهتر از شما می باشند

برنده شدن (و یا بازنده شدن) : برنده مدال نقره، از برنده مدال برنز احساس بدتری دارد. کسی که مدال نقره دارد، خود را نسبت به کسی که مدال طلا دارد مقایسه می کند در صورتی که کسی که مدال برنز دارد خود را نسبت به کسی که اصلاً مدالی ندارد مقایسه می کند. در مسابقات جام جهانی همیشه مقام سوم از مقام دوم خوشحال تر است!

سود بردن از یک معامله بزرگ: یک تکنیک معروف این است که اول گران ترین محصول را به مشتری نشان دهید. بعد وقتی که جنس ارزان تری را نشان می دهید، مشتری به نظرش کالای ارزانی را خریده است در صورتی که آن کالا ممکن است اصلاً ارزان نباشد ولی مشتری فکر می کند که چه معامله خوبی را انجام داده است.

گاهی مردم گران ترین چیز را می خرند زیرا قیمت آن نسبت به یک چیز ارزان ، بزرگ به نظر نمی رسد. مثلاً کسی ممکن است برای ماشینش که ۲۵ میلیون تومان می ارزد، یک صندلی چرمی ۳ میلیون تومانی بخرد اما خرید یک مبل ۳ میلیون تومانی برای خانه اش، کار سختی به نظر برسد زیرا معیاری برای مقایسه ندارد.

یک مثال هم در حوزه کسب وکار و استراتژی: شما می خواهید در یک حوزه سرمایه گذاری کنید. هزینه تحقیق در مورد سرمایه گذاری و نوشتن یک طرح تجاری که مورد قبول بانک ها برای وام دادن باشد (Bankable) می شود ۱ میلیارد تومان. این هزینه به نظر زیاد می آید چرا که با طرح های توجیهی داخلی که مقایسه می کنیم (ماکزیمم ۸۵ میلیون تومان)، خیلی زیاد به نظر می رسد، نه؟ خوب راه حل چیست؟

تکنیک های کاربردی درمان و مقابله:

عنوان راه حلش جالب است: مطلق فکر کنید. (از نظر لفظی با نسبی فکر کردن در تضاد به نظر می رسد). بدین معنا که برای رهایی از دام مقایسه، در مورد چیزها به صورت مطلق فکر کنید. به جای اینکه چیزی را در مقایسه با موارد مشابه دیگر ببینید، آن را از منظر (پرسپکتیو) بزرگتری مشاهده کنید.

اگر برگردیم به مثال های قبلی، به این فکر کنیم که با ۱۰ هزار تومان  به صورت مطلق فارغ از اینکه از کجا بدست می آوریم چه می شود کرد و با ۱۵ دقیقه چه کار می توان کرد؟

یا در مثال سرمایه گذاری ۱ میلیارد تومان را با ۸۵ تومان طرح های توجیهی مقایسه نکنیم بلکه بگوییم به ازای چه مقدار سرمایه گذاری داریم این هزینه را انجام می دهیم و این مقدار باعث می شود که چه ریسکی از ما برطرف شود؟

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *