خودشناسی

خود را بهتر بشناسیم

جذبه در رفتار

شکی نیست که برخی افراد بصورت طبیعی با جذبه هستند و به طبع از یک مزیت نسبت به دیگران برخوردار هستند, اما جذبه ترکیب خاصی که در ژن آنها وجود دارد نیست, بلکه خیلی ساده تر است.

جذبه همه چیز است و هیچ چیز نیست, تلاش پشتکار, نحوه راه رفتن, صدا, تناسب اندام, چهره زیبا و … اصلا لازم نیست, تنها چیزی که لازم دارید, جذبه است.

جذبه نتیجه استفاده از مهارت های ویژه ای است, که بسیاری از ما چیز کمی در مورد آنها می دانیم یا اصلا نمی دانیم, اما آنچه مهم است, این است که جذبه اکتسابی است.

به جذبه به عنوان یک خصوصیت و مهارت  شخصیتی نگاه کنید که می توانید آن را با کارهایی که افراد با جذبه انجام می دهند, افزایش دهید.

جذبه, خصیصه ای است که برای خشنود ساختن و جذب دیگران بکار می رود.

به جذاب ترین فردی که می شناسید فکر کنید, رفتار او را مشاهده کنید و سعی کنید بفهمید, وقتی با جذبه است, چه کار می کند.

به تاثیری که بر دیگران دارد نگاه کنید و آنچه را که مشاهده می کنید, استفاده کنید.

افراد با جذبه معمولا خوب گوش می دهند و اغلب شانس های بیشتری نصیبشان می شود.

حتما تا به حال با افرادی ملاقات کرده اید که قادر بوده اند شما را با جذبه خود مجذوب کنند.

بنظر می رسید که آنها شما را واقعا دوست دارند, برای نظر شما ارزش قائل اند و تمام توجه شان را به شما اختصاص داده اند.

آنها چنان با شما رفتار کرده اند که شما احساس می کنید جذاب ترین و مهم ترین شخصی هستید که به حال ملاقات کرده اند.

هر کسی که می خواهد از نردبان موفقیت بالا برود, باید این خصوصیت را در خود تقویت کند.

حق به جانب بودن

حق به جانب بودن یکی از مناطق ممنوعه است, زیرا شیطانی است که ما را از فردی پر شور, شاداب و انعطاف پذیر به موجودی تلخ, پژمرده, نا امید و غیر قابل انعطاف تبدیل می کند.

حق به جانب بودن ما, اغلب ناخودآگاه است, ممکن است در زندگی تجربه ای داشته ایم و از این تجربه به نتیجه ای رسیده ایم. حال از آنجا که نمی خواهیم بپذیریم ممکن است تجربه ما اشتباه, محدود یا متفاوت بوده باشد, ناخودآگاه از آن دفاع می کنیم.

با انجام دادم این کار, بی آنکه بخواهیم, موضعی حق به جانب می گیریم که می تواند در سفر ما, به مقصد بهترین روزهای زندگی مان, وقفه ایجاد کند.

از آنجا که اغلب ما اقرار به اشتباه را دوست نداریم, موضع حق به جانب خود را حفظ می کنیم, حتی اگر مایه رنج و عذاب ما شوند.

همه حق به جانب بودن ها و افکار قالبی, از ترس ناشی می شوند.

اگر بخواهیم منشا این ترس را پیدا کنیم و با آن روبرو شویم, می توانیم از آنچه مانع از دیدن حقیقت می شود, رهایی پیدا کنیم.

اینگونه رفتارها سبب می شوند که ما چشم هایمان را به روی حقیقت ببندیم و الگوهای نادرست قدیمی را تکرار کنیم.

چرا خیلی فراموشکارم؟

“چند دقیقه بعد ازاینکه کسی خودش را به من معرفی می کند, نام او را فراموش می کنم.

در تمام ساعات کاری به خودم یادآوری می کنم که بعد از کارم, از خشکشویی لباسها را بگریم, اما زمانی که به خانه می رسم, یادم می آید که آن ها را نگرفته ام.

اگر یادداشت برداری نکنم, انجام هر کاری را فراموش می کنم.”

ناتوانی در یادآوری می تواند به دلیل آشفتگی ذهنی باشد, اگر ذهنتان مشغول موضوعی خاص شده یا اگر افکارتان همراه با نگرانی و استرس باشد, آنگاه نمی توانید به خوبی تمرکز کنید و حالت فراموشی بصورت ناخود آگاه رخ می دهد.

فراموشی معمولا واکنشی زنجیره ای است که خود شما آن را به وجود می آورید.

هنگامی که خود را فردی فراموشکاری و حواس پرت می بینید, به خود آموزش می دهید که همین ویژگی را داشته باشید و رشد دهید.

زمانی که چیزی را به خاطر نمی آورید, چیزی که به ذهنتان می رسد این است:

“اوه, من خیلی فراموش کار هستم و همیشه همینطور است.”

چنین افکاری مانع از آن می شود که خوب فکر کنید و در واقع در مسیر تفکر درست اختلال ایجاد خواهد شد.

 

چه باید کرد؟

با استفاده از قدرت تلقین به مغزتان پیام دهید که شما هر آنچه را بخواهید, می توانید به راحتی به یادآورید.

همیشه دفتری همراه داشته باشید که, فکر یا عمل مهمی را که در طول روز به ذهنتان می رسد, را در آن یادداشت کنید, اما فراموش نکنید که مواردی که باید به آن ها رسیدگی شوند, زیادی به تعویق انداخته نشوند.

چرا هیچ علاقه ای به برنامه ریزی برای آینده ندارم؟

“برای یک تعطیلات سه روزه دو ماه برنامه ریزی می کنم, اما تقریبا برای برنامه ریزی بقیه زندگی ام, هیچ زمانی اختصاص نمی دهم.

اصلا نمی دانم چه هدفی در زندگی دارم و مدام از سازماندهی, برنامه ریزی و آمادگی برای آینده ام, فراری ام”

برنامه ریزی برای آینده دقیقا یه چه معناست؟

به این معنا که ببینید در حال حاضر در چه جایگاهی از زندگی هستید, سپس تصمیم بگیرید به چه جایگاهی می خواهید برسید.

در واقع بزرگ ترین مشکل درک این است که جایگاه کنونی ما, چیست.

به این معنا که شما نمی خواهید ببینید در چه جایگاهی از زندگی قرار دارید و از این که زندگی تان را به دقت بررسی کنید, هراس دارید.

تهیه فهرستی دقیق از زندگی که ببینید در چه شرایطی قرار دارید, چه کارهایی انجام دادید و چه کارهایی انجام نداده اید, می تواند ترسناک باشد.

 

چه باید کرد؟

مسئولیت زندگی تان را بپذیرید, انگشت اتهام را به سوی دیگران و عوامل بیرونی نگیرید, این حقیقت را بپذیرید که اگر تا کنون به خواسته هایتان نرسیده اید, نتیجه اهمالکاری خودتان بوده است.

درست لحظه ای که مسئولیت شرایط زندگی تان را بر عهده می گیرید, سکان هدایت زندگی در دست شما قرار خواهد گرفت.

تا زمانی که اولین گام را بر ندارید هیچ تغییر و تحولی به وجود نخواهد آمد.

به محض اینکه این توهم را که دیگران مسئول مشکلات و شرایط بد شما هستند را رها کنید, قدرتی را که همیشه در درونتان داشته اید, به دست می آورید.

چرا اینقدر گوشه گیرم؟

“تقریبا به طور کامل خود را از دیگران جدا کرده ام, همچنین خود را متقاعد کردم که این سبک از گوشه گیری و استقلال را دوست دارم, اما در حقیقت مطمئن نیستم.

اشخاصی که عضو گروه ها هستند را تحقیر کرده و احساس می کنم از این آدم های حقیری که نیاز دارند بخشی از اجتماع باشند, خیلی برترم.

تمایلی به برقراری رابطه دوستانه یا عاطفی ندارم”

داشتن حس استقلال عالی است, اما دلایلی که شما برای تنها بودن مطرح می کنید, شرایط را تغییر می دهد.

اگر سبک زندگی مستقل را دوست دارید, به این خاطر است که از با خود بودن لذت می برید, بنابراین سبک سالم و طبیعی است, اما اگر علت گوشه گیری و جدایی این است که از دیگران متنفر هستید, پس ممکن است توان سازگاری شما با اجتماع ضعیف شده باشد.

بنظر می رسد که نمی توانید با دیگران به خوبی ارتباط برقرار کنید.

شما فاقد مهارت های ارتباط اجتماعی و بین فردی هستید و همین مسئله موجب می شود که روابط مثبت در زندگی فردی و کاریتان دشوار شود.

در شرایط بحرانی تر احساس می کنید که بقیه دنیا برضد شما عمل می کنید, قادر نیستید که ناکارآمدی هایتان را بپذیرید بنابراین به این باور می چسبید که شرایط زندگی مانع از موفقیت شما خواهد و بود با این استدلال فقدان پیشرفت خود را توجیه می کنید.

 

چه باید کرد؟

۱- مهارت های ارتباطی خود را تقویت کنید, نسخه ای از کتاب “هنر دوستیابی و تاثیر گذاری بر دیگران” اثر دیل کارنگی را تهیه کنید.

این کتاب برای ساخت مهارت های بین فردی, فوق العاده است.

مهارت های ارتباطی در برخی افراد بصوت ذاتی وجود دارد, اما بیشتر افراد باید آن ها را بیاموزند.

۲- به یاد داشته باشید که مطمئن ترین راه برای علاقمند کردن دیگران به شما این است که به آن ها علاقمند باشید, مهارت های ارتباطی چیزی است که باید در تمام طول زندگی روی آن کار کنیم.

برای اینکه دیگران با شما راحت باشند, بهترین راه این است که ابتدا خودتان راحت باشید.

اشخاصی که در درونشان احساس امنیت دارند, به راحتی دیگران را جذب می کنن.

آدم ها و تجربه ها

شما, این توان را دارید که درک و قدر شناسی تازه و ژرفی نسبت به گذشته و همه تجربه ها داشته باشید.

شما به این تجربه ها نیاز داشتید تا در این جهان برای خودتان, خانواده, جامعه و بشریت, آن کسی بشوید, که می خواهید.

آدم ها و تجربه هایی درست و دقیق در زندگی شما, آشکار شدند.

خانواده تان برای یادگیری, رشد و تکامل شما عالی بودند.

فقط صدا ترس درونی تان این حقایق را پنهان می کند و می کوشد زندگی ای را که تجربه کرده اید, کم قدرت جلوه دهد.

برای ساکت کردن صدای ترس درونی تان, فقط کافی ست دست به سوی ناشناخته های زیبا دراز کنید و همدلی صادقانه را فرا بخوانید تا باور کنید همه زندگی شما, و حتی تاریک ترین لحظات آن, از معنایی ژرف برخوردار است.

رمز همدلی صادقانه برخاسته از این باور است که هر پدیده ای, علت بزرگتری دارد.

زندگی شما طرح و برنامه ای دارد که مبارزه در راه آن, با ارزش است.

تجربیات از شما می خواهند این واقعیت را در آغوش بگیرید که در این جهان بینی که هیچ تصادفی وجود ندارد و هر رویدادی دلیلی دارد, حتی اگر نتوانید دلیل آن را ببینید.

این نگاه خود به خود زندگی را دگرگون می سازد, زیرا شما دیدگاه “چرا من”, “من بیچاره”, “چرا این اتفاق افتاد”, “همه اش تقصیر آنهاست”, خارج می سازد.

زخم های عاطفی شما کجا هستند؟

زخم های عاطفی مان, نمی گذارند به خارج از داستان خود برویم, زیرا درد, مانند دیواری نامرئی ما را در داستانمان حفظ می کند.

ما در طول زندگی هزاران تجربه گوناگون را پشت سر می گذاریم, اما فقط ماجراهای خاصی در آگاهی مان می مانند و بارها و بارها خود را تکرار می کنند.

این زخم های عاطفی ما هستند که گاه پیدا و گاه ناپدید می شوند و ما باید آنها را بیابیم و در وجود خود حل کنیم.

همین حالا یک لحظه تامل کنید, چشمانتان را ببندید, نفسی عمیق بکشید و از خود بپرسید: “کدام رویداد زندگی ام هنوز من را دچار درد, خشم یا تاسف می کند؟”

فکری به ذهنتان خواهد رسید و به این ترتیب, به یکی از زخم های عاطفی خود, پی می برید.

ممکن است این مسابه دو روز یا بیست سال پیش اتفاق افتاده باشد, به هر حال فرقی نمی کند.

همین که به وجودش پی ببریم, آن را بپذیریم و هدیه ای را که برای ما داشته است, تشخیص دهیم, حل می شود.

دردناک ترین خاطرات ما, درس هایی در بر دارند که باید بیاموزیم.

وقتی بتوانیم گذشته و همه چیز آن را به عنوان راهنمای خود ببینیم, می دانیم که همه اجزای ترکیبمان را عمیقا پذیرفته ایم و وجودمان را یکپارچه کرده ایم و دیگر وقت خود را با این فکر که چرا این اتفاق برای من افتاده, تلف نمی کنیم.

التیام یک رویداد دردناک

برای آشتی با داستان خود لازم است همه چیزهایی را که در گذشته برایمان دردناک بوده است, تشخیص دهیم, درک کنیم و بپذیریم.

برای التیام یک رویداد دردناک, حل کردن یک باور سایه, پذیرفتن یک جنبه دوست نداشتنی خود, درمان افسردگی, بیماری, حس بی ارزشی, کمبود اعتماد بنفس و … باید از یک مسیر عبور کنیم.

ممکن است بعضی دردها زخم عمیق تری در ما به جا گذاشته باشند اما راه بهبود یکی است.

مصیبت ها و شکست هایمان وقتی درک و بررسی می شوند, ما را به اعماق درونمان می برند و به ذات الهی خود باز می گردانند.

هنگامی که در اعماق وجود خود احساس می کنیم, نقصی داریم, به اندازه کافی خوب نیستیم, یا برای کسی اهمیتی نداریم, زندگی ما طاقت فرسا می شود, درست مانند آن که در جهنمی زندگی می کنیم.

وقتی همیشه یک قدم تا آرزوهایمان فاصله داریم, اوضاع همینگونه است, احساس ناامیدی.

ناامیدی, نارضایتی, ما را از درون شگفت انگیزمان دور نگه می دارد.

هیچ چیز برای روح انسان از این بدتر نیست که باور داشته باشیم, نالایق و اصلاح ناپذیر هستیم.

با فرار از درد و رنج, فقط نمایش نامه و داستان زندگی مان را تداوم می بخشیم و هر روز گذشته مان را به دنبال خود می کشیم.

و این گذشته بر هر حرکتمان سایه می اندازد و شکست های پیشین را به یادمان می آورد, نمی توانیم قدر جایی را که هستیم و کاری را که می کنیم, بدانیم.

برای آشتی کردن با داستان خود, باید متعهد شویم رفتاری را که درد ما را پنهان می کند, کنار بگذاریم.

کسی که ترجیح می دهیم نباشیم

نیمه تاریک ما, اسرار, احساسهای سرکوب شده و امیال پنهان ماست.

کارل گوستاو یونگ می گوید: “سایه ما کسی است که ترجیح می دهیم نباشیم”.

می توانیم سایه را در یکی از اعضای خانواده خود ببینیم که بیش از همه او را قضاوت می کنیم و یا کارمندی که رفتاش را مطرود می دانیم, یا آدمی سرشناس که ما را بیزار می کند.

اگر این نکته را به درستی بفهمیم به شناخت شگفت آوری می رسیم که سایه ی ما, همه ویژگی هایی است که در دیگران یا خود ما, موجود آزار, هراس یا نفرتمان می شود.

آنچه از آن فرار می کنید, می تواند در واقع همان چیزهایی را به شما بدهد که سخت کوشیده اید که به دست آورید.

سایه در ژرفای درون از قدرت زیادی در زندگی ما برخوردار است و اوست که تعیین می کند چه کاری کنیم و چه کاری نکنیم.

چنانچه سایه را بررسی و کشف نکنیم از تاریکی سر بیرون می آورد.

برای درک کامل سایه خود باید حاضر باشیم از آنچه گمان می کنیم می دانیم, دست بکشیم.

اعتماد بنفس کاذب

مطالب زیر از کتاب بسیار معروف و پر فروش “بی شعوری”, انتخاب شده,  که کتابی با موضوع روانشناسی و زبانی طنز هستش, در یک زمان مناسب به صورت مفصل کتابش رو معرفی می کنم.

اعتماد بنفس:

از آنجایی که بی شعورها, مهارت خاصی در شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت و نادیده گرفتن واقعیت دارند, از اعتماد بنفس بالایی برخوردار هستند.

روان پزشکی به نام چارلز کامبرباند, می گوید: “میزان اعتماد بنفس بی شعورها غیر قابل تصور است.

اگر ملکه انگلستان از زندانی بازدید کند و در این میان به سلول یک بی شعور نزدیک شود, او مطمئن خواهد شد که ملکه شخصا به دیدارش آمده و از زیارتش بسیار خوشوقت می شود”.

بی شعورها:

– اعتماد بنفس خودشان را با تحقیر دیگران, تقویت می کنند.

– عاشق این هستند که کاری کنند دیگران مثل مار به خود بپیچند.

– از خود متشکر هستند.

– ایمان دارند که موهبتی الهی برای جهان هستند.

– باور دارند که همه می خواهند از نظریات آنها در مورد همه چیز, مستفیض شوند.

– احساس می کنند به آن ها وحی شده تا هر کسی را که عقیده ای متفاوت با آنها دارد, را مجازات کنند.

– در خرج کردن پول دیگران خبره اند.

– در هر کاری که حرفش به میان بیاید, خبره اند.

– به خود قبولانده اند که هرگز اشتباه نمی کنند.

– همیشه می توانند کسی را پیدا کنند که تقصیرشان را گردن او بیندازند.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *