در بزرگداشت رودکی

ابر مرد فرزانه و سراینده ی بزرگ خراسان
خرد گرایی رودکی
پیش از آغاز سخن شایسته می دانم، به دوره ی رودکی وشهرمانی ایران زمین و آنچه پیش از آن برمردم گذشته است، یاد آوری کوتاهی کنم، زیرا کار بزرگ رودکی، بدون دانستن نا بسامانی های آن زمان ، نا رسا خواهد بود.
پس از هخامنشیان، اشکانیان،  درفش فرهنگ ایران زمین ، زبان و ادب پارسی را در این سرزمین برافراشتند و زبان پارسی پهلوانیک را بنیاد کردند و به درستی در این دوره زبان پارسی جان و توان تازه یی به خود گرفت، و سپس در سراسر کشور گسترده شد.
 

در درازای دو صده خاموشی،پس از تاخت وتازو ویرانگری های بادیه نشینان تازی، دبیره زبان پارسی از میان رفت، و بیم آن می رفت که زبان پارسی و فرهنگ کهن ایران زمین برای همیشه نابود شود. 
دربرابر این نامردمی ها  در گوشه و کنار کشور جنبش های مردمی آغاز شد،و با دلاوری و جانبازی طاهریان درهرات ، رویگرزادگان در سیستان ، سامانیان در خراسان بزرگ، تازیان از سرزمین های ایران بیرون رانده شدند، آنچه در این میان بیشتر چشمگیر است، شیوه ی نبرد سامانیان است.
شهریاران این دودمان به ویژه اسمعیل،پسراحمد سامانی،  همزمان با نوسازی شهرهای ویران شده، به باز سازی فرهنگ کهن و زبان پارسی پرداختند. شهریاران سامانی  و وزیران دانشمند، کاردان ،دور اندیش و خردمند آنان مانند ابوالفضل بلعمی، با دلگرم کردن اندیشمندان و شیفتگان فرهنگ ایرانی و زبان پارسی، کار بنیادی باز سازی فرهنگی را در شهرهای سمرقند و بخارا سازمان دادند، و از هر کوششی در این کار بزرگ دریغ نکردند. 

ابوعبدالله جعفر، پور محمد رودکی سراینده ی بزرگ و خنیاگر نام آوروسرآمد همگان بود. وی  در ده پنج رودک در نزدیکی سمرقند زاده شده است ، از خاندان و زندگی او آگاهی زیادی در دست نیست. و برنام رودکی برگرفته از این روستا است. وی در۳۲۹ ه.ق، به سرای جاوید شتافت و در گورستان پنج رودک به خاک سپرده شده است.    

پاره یی از پژوهشگران و سرایندگان، چون جامی و محمد عوفی بر این پندارند که رودکی کور مادرزاد بوده است، گروهی دیگر برآنند که در پایان زندگی او را کور کرده اند، صدرالدین عینی، پژوهشگرو دانشمند و بنیادگذارادب  تاجیکی بر پایه ی فرنودهای ابو سعید ادریسی در تاریخ سمرقند،در راستای این اندیشه است . او با کوشش پیگیرش   گور رودکی را در گورستان کهن پنج رودک پیدا کرد، در ۱۹۷۰ ترسایی یک گروه پژوهشی به سرپرستی م. م گرسیموف پیکرتراش و کالبد شناس،با بررسی ، استخوان سر و بدن رودکی و با نگر به سروده های او، دریافتند که چشمان رودکی با آتش کورشده است و ستون مهره ها و چند دنده ی او نیز شکسته شده، و سپس جان سپرده است. 

از سوی دیگر،چند دو بندی رودکی نیز گویای آنست که رودکی درهنگام سرودن آن ها، بینا بوده است. 

همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود 

همیشه گوشم زی مردم سخندان بود 

ای مایه ی خوبی و نیک نامی 

روزم ندهد بی تو روشنایی 

نظر چگونه بدوزم که بهر دیدن دوست 

ز خاک من هم نرگس دمد به جای گیاه 

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود 

نبود دندان بل چراغ  تابان بود 

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی 

ویا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی 

سپید سیم رده بود در و مرجان بود 

ستاره ی سحری بود و قطره ی باران بود 

لاله میان کشت بخندد همی زدور 

چون پنجه ی عروس به حنا شده خضیب 

افزوده بر آن دقیقی در سروده اش، ستمی را که به رودکی شده است بازگو می کند           

استاد شهید زنده بایستی 

و آن شاعر تیره چشم روشن بین  

ابوالفضل بلعمی در ۳۲۶ ه.ق ،از وزیری امیر نصر سامانی برکنارشده است، وبا نزدیکی که رودکی با او داشته است، شاید رودکی نیز از دربار شهریار سامانی رانده شده باشد، سروده ی  زیر بازگوکننده ی دوستی آنان است: 

ای بر سریر دولت و اقبال متکی
ممدوح بی خلافی و مخدوم بیشکی

صدر جهان رسید به شادی و خرمی
در دوستان فزونی و در دشمنان کمی
 

شکوه های رودکی در روزهای پایانی زندگی گواه آن است که چندی پس از رانده شدن از دربار هنوز می زیسته است:
     

شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت 

شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود 

که را بزرگی و نعمت از این و آن بود 

ورا بزرگی و نعمت ز آل سامان بود 

کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم  

عصا بیار که وقت عصا و انبان بود 

بسا که مست در ین خانه بودم و شادان  

چنانکه جاه من افزون بد از امیرو ملوک 

کنون همانم و خانه همان و شهر همان  

مرا نگویی کز چه شده است،شادی سوگ 
               

پژوهش ها و این نشانه ها، روشنگر پایان غم انگیززندگی، ابرمردی است که با خردگرایی، وبا مهرورزی به ایران زمین سالیان دراز یک تنه به بازسازی زبان ویران شده ی پارسی پرداخته است . این فرجام دل آزار واین نا سپاسی ورفتار نابخردانه به این فرزند برومند خراسان، هر آزاده یی را که مهر ایران زمین دردل دارد و به والایی فرهنگ آن می اندیشد،جان گداز است. به گفته ی بزرگ دانای توس: 

برآن اهرمن نیز نفرین سزد 

که پیچید رایت سوی راه بد 

کت آموخت این کار ناسازگار 

که بادا دژم تخت و بد روزگار  

بیا تا جهان به بد  نسپریم 

به کوشش همه دست نیکی بریم 

نباشد همی نیکی و بد پایدار 

همان به که نیکی بود یادگار
  

از نیاکان و زندگی او آگاهی در دست نیست. دیوان او دربر گیرنده سروده های بسیاری  بوده است. رشیدی سمرقندی  در« سعدنامه » می گوید: 

گرسری باید به عالم کس به نیکو شاعری 

رودکی را بر سر آن شاعران زیبد سری 

شعر او را بر شمردم سیزده ره صد هزار 

هم فزون آید اگر چونان که باید بشمری 

سرایندگان و پژوهشگران دیگر، چون جامی در« بهارستان» ، نجاتی و منینی در « شرح یمینی»، این شماردوبندی ها را بازگو کرده اند ، ولی هیچیک از آن ها، آن را بر نشمرده اند. 

شوربختانه بخش بزرگی از این دیوان در ترکتازی مغول نابود شده است . تاکنون ۱۰۴۵ دو بندی از دیوان او، از نسک های تاریخی وپاره یی از دیوان های سرایندگان دیگر فراهم شده است. 

رودکی افزوده بر سرایندگی، در خنیاگری استاد بوده و آوای خوش و دلنشین داشته است،محمد علی تبریزی در« ریحانه الادب…» رودکی را برتر از باربد و نکیسا می داند،  فروزه هایی که در یک تن کمتر دیده شده است.  

رودکی چنگ بر گرفت ونواخت 

باده انداز، کو سرود انداخت 

رودکی یکی ازنخستین ایرانیانی است که پس ازتاخت و تاز بادیه نشینان تازی به زبان پارسی دری،چامه سرایی کرده است، گر چه تنی چند از ایرانیان چون حنظله بادغیسی و مرادی پیش از او چامه سرایی کرده اند، هیچیک از نگر هنرهای سرایندگی به پای او نرسیده اند.رودکی سراینده یی چیره دست بوده است،وشمار بسیار چکامه  هایش، گواه آن است، سروده هایش روان، ساده ،رسا دلنشین، پر مایه، دلنشین ، استوار و سرشار از اندیشه های فرزانی، خردگرایی و به دور از ستایش و چابلوسی است و با گذشت  دوازده سده،سروده هایش همچنان تازه و دلنشین است و این خود نشانه ی استادی در هنر و شیوه های سرایندگی است .یکی از چکامه هایش  تا روزگار ما ،همواره در انجمن ها باز خوانی می شود و تنی چند از سرایندگان ، چون سنایی غزنوی، مولانا جلال الدین بلخی، و شهاب الدین عبدالله پور فضل الله شیرازی و در روزگار ما،جواد پورمیربا همان،همآوایی« قافیه»سروده اند. در زیربر گزیده یی از هر یک از آن سروده ها، آورده می شود: 

بوی جوی مولیان آید همی 

یاد یار مهربان آید همی 

ریگ آموی ودرشتی های او 

زیر پایم پرنیان آید همی 

آب جیحون از نشاط روی دوست 

خنگ مارا تا میان آید همی 

ای بخارا، شاد باش و دیر زی 

میر زی تو شادمان آید همی 

میر ماهست و بخارا آسمان  

ماه سوی آسمان آید همی 

میر سرو است و بخارا بوستان 

سرو سوی بوستان آید  

آفرین و مدح سود آید همی  

گر به گنج اندرزیان آید همی
  
سروده ی سنایی غزنوی:
 
خسرو از مازندران آید همی 

یا مسیح از آسمان آید همی 

یا ز بهر مصلحت روح الامین 

سوی دنیا زآن جهان آید همی 

یا سکندر با بزرگان عراق 

سوی شرق از قیروان آید همی 

ریگ آموی ودرازی راه او 

زیر پامان پرنیان آید همی 

آب جیحون از نشاط روی دوست 

اسب مارا تا میان آید همی 

رنج غربت رفت وتیمار سفر 

بوی یار مهربان آید همی                  

این ازآن وزنست گفت رودکی 

یاد جوی مولیان آید همی 

چامه ی مولانا جلال الدین بلخی: 

بوی باغ و گلستان آید همی 

بوی یارمهربان آید همی 

ازنثار گوهر یارم، مرا  

آب دریا تا میان آید همی 

با خیال گلستانش، خارزار آید همی 

نرم تر از پرنیان آید همی 

از درودیوارهای کوی دوست 

عاشقان را بوی جان آید همی 

نغز گویان سوی زشتان کی روند 

بلبل اندر گلستان آید همی 

پهلوی نرگس نروید یاسمین 

گل به غنچه خوش دهان آید همی  

سروده ی شهاب الدین عبدالله پور فضل الله شیرازی: 

بادمشک افشان وزان آید همی 

بوی گل پیوند جان آید همی 

در سپیده دم نسیم مشک بید 

خوشتر از مشک دمان آید همی 

از بنفشه و لاله سوی بوستان 

کاروان در کاروان آید همی 

از فروغ لاله ،هر شب وقت شام 

بوستان چون آسمان آید همی 

جیب گیتی عنبرین شد،کان نگار 

پیش من دامن کشان آید همی 

گر روا ناید امید من ز یار 

اشک من باری روان آید همی 

بخت بیدارش به کام دوستان 

کام جوی و کامران آید همی 

و این هم سروده ی جواد پورمیر،ایرانی فرزانه ،سراینده و خوش نویس روزگارما : 

 یاد ایران هر زمان آید همی 

خون دل از دیدگان آید همی 

نیست آنجایی که سیرابم کند 

نام تهران بر زبان آید همی 

کوه پر برف دماوند بلند  

پیش چشمم همچنان آید همی 

از سوی دریاچه ی مازندران  

نغمه ی گیلانیان آید همی 

از خراسان زنده شد ایران ما 

زنده رود اسپهان آید همی 

حافظ از کرد و بلوچ ولر شنو  

سخن از شیرازیان آید همی 

نفت و خون ما ز خوزستان رود 

رود کارون پر توان آید همی 

آتش کرمان و آذربایجان 

اخگرش تا آسمان آید همی 

میهنم آزاد باش وشاد زی  

شادی از هم میهنان آید همی 

رودکی نه تنها در سخن پردازی و کاربرد به هنگام واژه ها استاد بوده است، سروده هایش سرشار از اندیشه های فرخویی و خردمندی است: 

زمانه مرا پندی آزادوار داد مرا 

زمانه را چو نکو بنگری همه پند است 

به روزنیک کسان گفت غم مخورزنهار 

بسا کسا که به روز تو آرزومند است 

او آموزگاری است که راستی ها را می آموزد، مردم را از کارهای بیهوده و به دوراز خردمندی باز می دارد. 

ای آنکه غمگنی و سزاواری 

وندر نهان سرشک همی باری 

رفت آنکه رفت وآمد آنک آمد 

بود آنکه بود خیره چه غم داری 

هموار خواهی کرد گیتی را 

گیتی است  کی پذیرد همواری 

رو تا قیامت آید زاری کن  

کی رفته را به زاری بازآری 

 ُمستی مکن که نشنود او مُستی  

زاری مکن که نشنود او زاری 

اندر بلای سخت پدید آید  

فضل و بزرگواری و سالاری 

دلبستگی این سراینده ی خرد گرای خراسان به ارزش های فرهنگ و آیین کهن ایران زمین ،در سروده هایش آشکار است. 

چهار چیز مرآزاده را ز غم  بخرد 

تندرست وخوی نیک و نام نیک 

هر آنکه ایزدش این چهار روزی کرد 

سزد شاد زید جاودان و غم نخورد 

روی به محراب نمودن چه سود 

دل به بخارا و بتان طراز 

ایزد ما وسوسه ی عاشقی 

از تو پذیرد نپذ یرد نماز
                 

ملکا، جشن مهرگان آمد   

جشن شاهان و خسروان آمد 

خز به جای ملحم و خرگاه   

به دل باغ و بوستان آمد 

مورد به جای سوسن آمد باز 

می به جای ارغوان آمد 

  
هرکه نامخت از گذشت روزگار 

هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار
  

رودکی در کاربرد سخن نو استاد وسر آمد است و سرایندگان دیگر این شیوه ی سرایندگی را از او پیروی کرده اند: 

مادر می را بکرد باید قربان 

بچه ی او را گرفت و کرد زندان  

بچه ی او را ازو گرفت وندانی 

تاش نکویی نخست و زو نکشی جان 

جز که نباشد حلال دور بکردن  

بچه ی کوچک ز شیر مادر و پستان 

تا نخورد شیر هفت مه به تمامی 

از سر اردیبهشت تا بن آبان 

آنگه شاید ز روی دین و ره داد 

بچه به زندان تنگ  و مادر قربان 

چون بسپاری به حبس بچه ی اورا  

هفت شبا روز خیره ماند و حیران 

باز چو آید به هوش و حال ببیند 

جوش برآرد، بنالد از دل سوزان 

چون بنشیند تمام و صافی گردد  

گونه ی یاقوت سرخ گیرد و مرجان 

ورش ببویی،گمان بری که گل سرخ 

بوی بدو داد ومشک وعنبربا بان 

هم به خم اندر همی گدازد چونین 

تا به گه نوبهار و نیمه ی نیسان 

آن گه اگر نیم شب درش بگشایی 

چشمه ی خورشید بینی تابان 

وآن که به شادی یکی قدح بخورد زوی  

رنج نبیند از آن فراز ونه احزان 

انده ده ساله را به طنجه  رماند  

شادی نو را زری بیارد و عمان
                

درفروزه می و ستایش از آن  گوید: 

بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی 

ویا چون بر کشیده تیغ پیش آفتابستی 

بپا کی گویی،اندر جام مانند گلابستی 

به خوشی گویی اندر دیده ی بی خواب خوابستی  

سحابستی قدح گویی و می قطره ی سحابستی 

طرب گویی که اندر دل دعای مستجابستی 

اگر می نیستی، یکسر همه دل ها خرابستی  

اگر در کالبد جان را ندیدستی، شرابستی 

اکر این می به ابراندر، به چنگال عقابستی  

ازآن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی 

بد نا خوریم باده، که مستانیم  

وز دست نیکوان می بستانیم 

دیوانگان بی هشمان  خوانند 

دیوانگان نه ایم، که مستانیم  

رودکی در سالیان دراز زندگی پر بارش، با کار خستگی نا پذیر خود، بنیاد سرایندگی را استوار کرد. او پیام آزادی ،آزادگی و خردگرایی را با کلک روان ، شیوا و توانایش ، به چامه سرایان پس از خود و به ویژه، دقیقی، بزرگ دانای توس و ناصر خسروی قبادیانی ارزانی داشت. شور بختانه بخش بزرگی از سروده های او در آتش ترکتازی مغول  

نابود شد ومردمان ایران زمین از آن بی بهره شدند. 

به گفته ی استاد شهریار، فرزانه ی بزرگ روزگار ما، به دنبال کوشش های شهریاران سامانی و سرایندگان خراسان بزرگ، بار دیگرزبان پارسی جان تازه به خود گرفت:  

زبان پارسی گویا شد و تازی خموش آمد 

ز کنج خلوت دل اهرمن رفت وسروش آمد 

ابوالفضل بلعمی از ۲۷۹ تا ۳۲۶ ه.ق ،با کاردانی و شایستگی وزیر سه شهریار سامانی( اسمعیل، احمد و نصر) بوده، و در درازی این  سال ها با رودکی دوستی بسیار نزدیک و پیوسته داشته است. چنین بر می آید که به دنبال برکناری بلعمی، رودکی نیز از دربار رانده شده باشد. سروده ی زیر گویای پیری ، تنهایی و درماندگی او در این دوره از زندگی اوست، رودکی آن را به سادگی واستادی بازگو کرده است و بی شک یکی از بهترین سروده هایش می باشد. 

 مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود 

نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود 

سپید سیم رده بود در و مرجان بود 

ستاره ی سحری بود و قطره ی باران بود 

یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت 

چه نحس بود، همانا که نحس کیوان بود 

نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز 

چو بود؟ منت بگویم: قضای یزدان بود 

جهان همیشه چو چشمیست گرد و گردانست 

همیشه تا بود آیین گرد، گردان بود 

کهن کند به زمانی همان کجا نو بود 

و نو کند به زمانی همان که خلقان بود 

بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود 

و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود 

شد آن زمانه که او شاد و خرم بود 

نشاط او به فزون بود و بیم نقصان بود 

نبیذ روشن و دیدار خوب و روی لطیف 

اگر کران بد، زی من همیشه ارزان بود 

دلم خزانه ی پرگنج بود و گنج سخن 

نشان نامه ی ما مهر و شعر عنوان بود 

بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر 

از آن پس که: به کردار سنگ و سندان بود 

همیشه چشم زی زلفکان چابک بود 

همیشه گوشم زی مردم سخندان بود 

عیال نه، زن و فرزند نه، معونت نه 

ازین همه تنم آسوده بود و آسان بود 

تو رودکی را، ای ماهرو،همی بینی  

بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود 

بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی 

سرود گویان، گویی هزاردستان بود

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *