سال ۱۹۸۰ ،تادمدرن ،انگلستان ،مورد عجیب پلیسی که همه چیز را بعدا بخاطر آورد..

تادمدرن

در ۲۸ نوامبر ۱۹۸۰، آلن گادفری ،پلیس شهر تادمدرن در یورک شایر انگلستان، مشغول گشت زنی برای یافتن چند راس گاو بود که غروب انروز گم شده بودند ، او در همان حالی که مشغول گشت زنی بود ، باران نیز شروع به باریدن نموده و داشت کم کم شدت می گرفت، در یک آن توجهش به نوری در بالای درختان افتاد ، ابتدا فکر کرد هواپیما یا هلی کوپتر است اما امکان نداشت چون این نور بشکل بیضی بوده و در بالای درختان در حدود ۱۰۰ متری اش متوقف مانده بود ، او از ماشین پیاده شد تا بتواند بهتر آنرا ببیند اما ثانیه ای بعد خودش را داخل ماشین در حدود یک کیلومتر آنطرف تر دید و هیچ نوری نیز دیگر دیده نمی شد .

اما او که دو ثانیه پیش از ماشین پیاده شده بود ، اینجا چکار می کند ؟ اصلا چرا ماشین در جای دیگریست ؟ هر چقدر به مغزش فشار آورد ، چیزی نفهمید و فقط آخرین چیزی که بخاطر می آورد این بود که از ماشین پیاده شده و در را بسته بود . لاجرم بطرف مرکز پلیس حرکت کرد و در آنجا روی تختش دراز کشید .

او با خودش فکر کرد آیا این ماجرا را به افسر مافوق گزارش دهد یا نه ، اما بهتر دید که چیزی نگوید زیرا مطمئن بود همکارانش که مرتب در مواقع عادی همدیگر را دست می انداختند و تفریحشان جک و خنده بود ، او را حتما دست انداخته و کلی خوراک خنده برایشان فراهم می کرد.اما در همین افکار بود که صدای بلند و هیجان زده یکی از همکارانش را شنید که در اتاق دیگر با افسر مافوق در مورد نور و اینجور چیزها حرف می زند . بلافاصله از جایش جهیده و به اتاق رفت و پیگیر ماجرا شد .

تادمدرن

 همکارش می گفت که چند پلیس و دهها نفر دیگر آنشب نوری را در جنگل دیده اند . او بلافاصله سخن شان را قطع کرد و کل ماجرایش را برایشان گفت . اما در آن لحظه متوجه پوتین هایش شد و دید در چند جا پارگی دارد انگار کسی او را بزور کشیده باشد ، این موضوع باعث شد تا همکارانش حرف های او را باور کنند ، افسر مافوق از او خواست تا گزارش ماجرا را بنویسد و او نیز نوشت و از آن موقع به بعد او تبدیل به یکی از شناخته شده ترین پلیس های انگلستان تبدیل شد . رسانه ها به سراغش آمده و ماجرای او را از زبانش نوشته و چاپ کردند . در این بین برخی روانشناسان مدعی شدند که به احتمال فراوان او ربوده شده است ، زیرا نوع داستان او چنین چیزی را نشان می داد ، اینکه او یک بخش از ماجرا را بخاطر نمی آورد . انها از او خواستند تا در تحت  هیپنوتیزم قرار گیرد و او قبول کرد . در هیپنوتیزم همانطور که مطلع هستید ، فرد به خواب عمیق فرو رفته و خاطراتی که بخاطر ندارد را بخاطر آورده و در حالت خواب بیان می کند . در هنگام هیپنوتیزم او بخاطر آورد که وقتی از ماشین پیاده شد ، ثانیه ای بعد خودش را در یک اتاق سفید رنگ دید که بر روی تختی دراز کشیده است . در کنار تخت مردی قد بلند با ریش کوتاه و چشمانی نافذ ایستاده بود او خودش را یوسف معرفی نمود . در کنارش یک سگ و چند ربات ایستاده بودند . نکته عجیب در مورد کیس گادفری اینست که این بیگانه برخلاف سایر موارد یک بیگانه خاکستری با سر و چشمان درشت نبود بلکه کاملا شبیه یک انسان بود . آن مرد معایناتی روی او انجام داد . آلن گادفری ، پس از آن واقعه از پلیس خودش را بازنشسته کرد و حتی مدتی در بیمارستان روانپزشکی تحت درمان بود….

تادمدرن

تصویری که مشاهده می‌کنید بر اساس هیپنوتیزم آلن گادفری و توضیحات او در هنگام پروسه رگرسیون توسط یک نقاش ترسیم شده است.

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *