مارینا آبراموویچ؛ از جدایی در دیوار چین تا ۵۱۲ ساعت اجرا در لندن

 

مارینا آبراموویچ را گاه مشهورترین هنرمند زنده حیطه هنرهای تجسمی می خوانند؛ زنی صرب، با صورت و نگاهی قوی و درگیرکننده که چندین دهه است به هنر اجرا (پرفرمانس آرت) می پردازد و خود را “مادربزرگ ” این هنر می داند.

اجرای تازه او با عنوان “۵۱۲ ساعت” در گالری سرپنتاین لندن به تازگی آغاز شده؛ اجرایی که در تمام طول تابستان در محل این گالری در قلب لندن ادامه خواهد یافت و در نهایت ۵۱۲ ساعت طول خواهد کشید؛ هر روز صبح تا عصر، در فضای خالی گالری او میزبان عده ای از مخاطبانش است( که پس از ساعت ها در صف ایستادن وارد این گالری می شوند) و هیچ کس نمی داند که در مواجهه او با آدم های مختلف چه اتفاقی می افتد؛ حتی خود آبراموویچ.

او می گوید حالا در شصت و هفت سالگی، وقت اش رسیده که استراحت کند و دوستانش را ببیند، نه این که کاری چنین پرمشقت را انتخاب کند که امکان دارد در آن “شکست” بخورد، اما باور دارد که نیرویی درونی او را وامی دارد تا تجربه های تازه ای را رقم بزند.

در واقع اجرای تازه آبراموویچ هم نوعی جست و جوی درونی در طلب آرامش است. آبراموویچ به مخاطبان زل می زند، دست آنها را می گیرد و در گوشه ای رو به دیوار از آنها می خواهد که بایستند و همین طور- تا زمانی که دوست دارند- به دیوار خیره شوند.

استفاده از انرژی اطراف مهمترین نقش را در این اجرا ایفا می کند:« درباره انرژی من خودم را در موقعیتی قرار می دهم که یاد بگیرم. تلاش می کنم که نقش گیرنده و فرستنده را بازی کنم. گرفتن انرژی و پس دادن آن تمرین شگفت انگیزی است. تجربیاتم در تبت به من در این زمینه کمک می کند. راهب ها دانش باستانی ای دارند که ما فراموش کرده ایم. برای همین است که من به نزد یک راهب در برزیل می روم و از او می پرسم که چه کار کنم. من البته راهب نیستم. من هنرمندم و تمام. حتی “هنرمند فمینیست” یا “زن هنرمند” هم نیستم. البته زن هستم، اما “زن هنرمند” نه. فقط هنرمند.»

در نگاه اول، اثر تازه آبراموویچ تهی و شاید خسته کننده به نظر برسد، اما تماشاگر بسیار پرحوصله می تواند در یک تجربه تبادل انرژی شریک شود؛ نوعی تبادل عارفانه که شاید نصحیت های راهب برزیلی را می توان در آن حس کرد.

این اثر شباهت های زیادی به اثر پرسر وصدای آبراموویچ با عنوان “هنرمند حاضر است” در سال ۲۰۱۰ در موزه هنرهای مدرن نیویورک دارد که ۷۳۶ ساعت و نیم طول کشید. آبراموویچ پشت میزی نشسته بود و مخاطبان یک به یک وارد می شدند و روبروی او می نشستند. همه چیز در تقابل نگاه ها صورت می گرفت، بدون کلام و لمس.

اما آبراموویچ در اجرای نیویورک یک بار این قاعده را شکست: زمانی که اوو لایسیپن (معروف به اولی) عشق سابق و همکار ده ساله اش روبروی او نشست؛ آن هم پس از بیست و دو سال. آخرین بار آنها پس از کشمکش های عاطفی طولانی، در یک کار غریب در کنار دیوار چین از هم جدا شده بودند، در حالی که یکی از این سو و دیگری از سوی دیگر دیوار چین پیاده راه افتاده بودند تا پس از طی ۲۵۰۰ کیلومتر به هم برسند و از هم خداحافظی کنند.

زمانی که اولی در نیویورک روبروی او نشست، آبراموویچ گریست و برخلاف قاعده، دست او را لمس کرد.

آبراموویچ بدن و رابطه اش با مغز را در بوته آزمایش قرار می دهد و مفهوم آرامش را به چالش می طلبد. در یکی از معروف ترین آثارش در سال ۱۹۷۴، او خود را به مدت شش ساعت در اختیار بازدیدکنندگان قرار داد تا با ابزاری که در کنارش گذاشته بود- از پر و عسل تا قیچی و اسلحه – هر کار که می خواهند با او بکنند. در ابتدا همه چیز آرام به نظر می رسید تا اجرا به خشونت کشیده شد. تماشاگران لباس های او را کندند و کسی اسلحه پر را بیخ گوش او گذاشت. اما آبراموویچ در جست و جوی آرامش هیچ واکنشی از خود نشان نداد. پس از شش ساعت که از جا برخاست، تماشاگران همه گریختند. آبراموویچ می گوید:« تماشاگران می توانند تو را بکشند!»

حالا در این اجراهای تازه، آبراموویچ از خشونت فاصله گرفته و تنها سعی دارد با تمرکز تماشاگرش را به جاهای ناشناخته ای ببرد. نگاه او بسیار درگیر کننده است و می تواند مخاطب را به دنیای دیگری هدایت کند. در واقع تمام هر دوی اجرای نیویوک و لندن بر اساس همین قدرت نگاه طراحی شده است.

این جا اما آبراموویچ با یک چالش بزرگ روبروست که نمی داند واکنش مخاطبان چه خواهد بود و آیا اجرای موفقی خواهد داشت یا نه :« تمام عمرم می دانستم که چه کار می کنم، اما این بار نمی دانم که چه کار خواهم کرد. رادیکال بودن این اجرا در این نکته نهفته است که نمی دانم چه اتفاقی خواهد افتاد. اینجا در گالری هیچ چیز وجود ندارد و هشت ساعت اجرا با هیچ چیز کار آسانی نیست. من هستم که هر روز در گالری را باز می کنم و خودم هم در آن را خواهم بست. این بار می توانم شکست بخورم. منظورم از شکست، شکست در برابر عموم نیست. شکست در برابر خودم است، از این که فکر کنم نتوانستم…. هر روز ساعت شش عصر که اجرا تمام می شود به یک اتاق خواهم رفت و دو تا پنج دقیقه گزارش خودم را از این که چه اتفاقاتی در آن روز افتاده ضبط خواهم کرد.»

از او پرسیدم از مخاطب اش در این اجرا انتظاری دارد؟ گفت:« نه… هیچ انتظاری از آنها ندارم. اما اگر صد درصد خودت را به اجرا ندهی، پاسخی نخواهی گرفت. هنر اجرا ترکیبی است از ساختار فیزیکی و ذهنی که هنرمند در یک زمان و مکان ویژه با مردم و انرژی ای که وجود دارد خلق می کند. همه چیز به همان لحظه بستگی دارد. اگر زلزله هم بیاید، بخشی از کار است.»

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *