بازخوانی یک پرونده – نظریه خورشید مرکزی
همیشه فکر می کرده ام که گالیله به خاطر مخالفت با عقیده کلیسا در مورد زمین مرکزی نبودن منظومه شمسی مورد ظلم کلیسا واقع شد و زندانی گردید. اما چندی پیش به یک منبع برخوردم که چیزی تا حدودی متفاوت از این باور من ابراز داشته بود. وقتی چند منبع را در خصوص زندگی گالیله مطالعه کردم، به این نتیجه رسیدم که زیادی در مورد گالیله غلو کرده اند. گالیله یک انسان کامل نبوده است. آنهایی که با کلیسا مشکل داشتند، آمدند و کسانی که در مقابل کلیسا ایستادند را نمونه بارز یک انسان بی نقص جا زدند تا جایی که افتخارات دیگران را نیز به نام ایشان مصادره نمودند. حتی گالیله کسی بود که او را در برابر کلیسا ایستاندند!
تعمق بر روی تاریخ زمین تخت و زمین مرکزی بودن کیهان، مدرکی است متقن در باب اثبات این که چطور در طول تاریخ بعضی افراد قدیس می شوند و تطهیر می گردند بدون اینکه در آن حد باشند. در تمامی ادوار، داستان های سلسله پیامبران به صورت ضمنی به ما متذکر شده اند که بشر در همه دوره های زمان از خلقت تا کنون، همواره در پی شیرجه رفتن در اعماق اقیانوسی از آرمان های ضد انسانی است، اقیانوسی بی ژرفا با ظاهری زیبا و حتی مطبوع.
اما همواره کورسوهایی از حقیقت جویی در بین بشر وجود داشته است که مستقیم به جریان وحی وصل نبوده اند و امروز هم نیستند. جالب این که هر چه بشر از انسانیت بیشتر فاصله می گیرد، کورسوها بیشتر نمی شود اما پرنورتر می شوند. علوم عقلی مانند منطق و استدلال به حد اعلای بسط و ترقی رسیده اند، و خود زمان توانسته مدارک بی شمار غیر قابل اجتنابی از اذهان فریبی بشریت در طول تاریخ فراهم سازد. در واقع من بر این اعتقاد هستم که سمت سوی تاریخ چنان بوده است که امروز ما در موقعیت عالی جهت تعیین خودی و غیر خودی قرار داریم. همین طور جستجو و یافتن جناح حق، جناح حقیقت یا به زبانی بسیار ساده دستیابی به تئوری برد-برد نیاز به تلاش آنچنانی ندارد.
تاریچه ی زمین مرکزی یا خورشید مرکزی بودن جهان
شروع داستان به بحث زمین تخت و زمین گرد بر می گردد. در واقع اکثر کسانی که فکر می کردند خورشید به دور زمین می گردد، به این دلیل چنان فکر می کردند که در متون مقدس بر آن تاکید شده بود و حتی مشاهدات بصری نیز آن را تصدیق می نمود. غربیان تا پایان قرن پانزدهم فکر می کردند که زمین تخت و ساکن است.
در مورد ساکن بودن زمین در بعضی از بخش های عهدین مطالبی عنوان شده است. در تورات شاه جیمز، بخش اول تواریخ قسمت ۱۶:۳۰ آمده است: « دنیا ساکن است و نمی تواند حرکت کند.» یا در Psalm قسمت ۱۰۴:۵بیان شده است: « [خدا] کسی که زمین را خلق نموده است، هیچ وقت نباید از جایش حرکت داده شود». همین طور در مزامیر قسمت ۹۶:۱۰ و ۹۳:۱ نیز داریم: « . . . مطمئناً دنیا مستقر شده است، بنابریان نمی تواند حرکت کند». در متون مقدس به وفور از اصطلاح استقرار زمین استفاده شده است.
البته در عهدین حتی ابراز شده که زمین مسطح یا تخت است چیزی که در تعالیم اسلامی مردود بوده و مدارک آن از قرآن گرفته تا کارهای بیرونی و عبدالجلیل سنجری تا اشعار مولوی و حافظ قابل مشاهده است. حتی در یونان باستان هم ارسطو با توجه به پدیده خسوف و هلالی شکل بودن ماه به دلیل قرار گرفتن بخشی از ماه در سایه زمین، متوجه شده بود که زمین باید گرد باشد.
متون عهدین باعث شده بود تا دیدگاه بطلمیوس (۹۰-۱۶۸،Ptolemy) در خصوص ماهیت کیهان پذیرفته شود. خمیرمایه دیدگاه متعلق به ارسطو بود که بطلمیوس به تفسیر و تبیین آن پرداخت. بطلمیوس در اسکندریه زندگی می کرد. وی با توجه به کشیفات زمان خویش مدلی از کیهان ارائه نمود که زمین در مرکز ثابت بود و ماه، سیاره ها و خورشید به دور آن در گردش بودند.
نیکولاس کوپرنیکوس (۱۴۷۳-۱۵۴۳، Nicolaus Copernicus)- لابلای متون یونانی، ادعایی وجود دارد مبنی بر این که یک یونانی به نام آریستارکوس- Aristarchusدر قرن سوم پیش از میلاد نظریه خورشید مرکزی را ارائه داده است و منجمی به نام سولوکوس اهل سلوکیه نیز از آن دفاع نموده است. اما امروزه در غرب کوپرنیک را به عنوان ارائه کننده نظریه خورشید مرکزی می شناسند. البته خود کوپرنیک در دست نوشته هایش به این موضوع اشاره می کند که فیلولائوس و آریستارکوس به محرک بودن زمین اعتقاد داشته اند.
منجمین مسلمان از جمله ابن هیثم، بیرونی، ابوسعید سنجری، نجم الدین قزوینی و قطب الدین شیرازی نیز در خصوص خورشید مرکزی بودن کیهان ابراز نظر کرده اند. مثلاً ابوریحان از نظریه خورشید مرکزی صحبت می نماید و مطابق پارامترهای نجومی اش می یابد، اما آن را فاقد مبنای فیلسوفانه می بیند. نجم الدین قزوینی و قطب الدین شیرازی هرکدام جداگانه به بحث در خصوص مدل خورشید مرکزی پرداخته اند ولی در نهایت آن را نمی پذیرند. طوسی و کوشجی در مورد دوران زمین حول محور خود به استدلال می پردازند، که مشابه آن چندی بعد در آثار کوپرنیک ظاهر شد.
در هند نیز ستاره شناسی به اسم نیلاکانثا سومایاجی(۱۴۴۴-۱۵۴۴) مدلی ارائه نمود که در آن تعدادی سیاره به دور خورشید در گردشند و این ها خود به دور زمین می چرخند. چنین مدلی بعد ها در اروپا به مدل تیکونیک معروف شد. اما در مدل سومایاجی، زمین حول محور خود نیز می چرخد.
کوپرنیک از سال ۱۵۱۴ شروع به اثبات دیدگاه خورشید مرکزی نمود. در سال ۱۹۳۲، کوپرنیک که خود کشیش کاتولیک بود، کتاب ” De revolutionibus orbium coelestium ” را به اتمام رساند اما آن را به دلایلی یا شاید از ترس انتقاد چاپ نمی کرد. منطقی تر است اگر بگوییم که کتاب کوپرنیک بیشتر متکی بر مباحث تئوریک بود تا مستندات تجربی. فی الواقع کوپرنیک توانست نسبت به متفکرین عهد عتیقی مانند فیلولائوس و آریستارکوس یونانی یا آریابهاتای هندی گام های بلندتری برداشته و محاسبات ریاضیاتی و هندسی مدل خورشید مرکزی بودن کیهان ارائه نماید. کوپرنیک کتابش را به پاپ پل سوم هدیه نمود. وی بالاخره در برابر سیل تقاضاها تسلیم شد و در سال ۱۵۴۳ چندی قبل از مرگش کتاب مذکور چاپ شد.
اما یک فیلسوف لوتری به نام آندریاس اوسیاندر بدون خبر کوپرنیک پیشگفتاری از طرف خود به کتاب افزود تا کلیسا به آن اجازه چاپ دهد. البته کلیسا اجازه داد کتاب مذکور چاپ شود آن هم در وضعیتی که تاکید نموده بود این کتاب غیر قابل قبول بوده و صرفاً یک فرضیه است.
در این میان واکنش مارتین لوتر موسس شاخه مسیحیت پروتستان، کسی که در سال ۱۵۱۷ از کلیسای کاتولیک جدا شده بود، از برخورد کاردینال های کاتولیک شدیدتر بود! بسیاری از دوستان کوپرنیک به مذهب پروتستان گرویده بودند، اما کوپرنیک کاتولیک باقی ماند، لذا بسیاری از پروتستانی ها وی را هدف تمسخر و استهزا قرار دادند.
تیکو براهه(۱۵۴۶-۱۶۰۱، Tycho Brahe)- اشراف زاده دانمارکی که به خاطر مشاهدات نجومی اش معروف است. او جزو معروف ترین منجم های متاخر دوران مشاهدات اجرام سماوی با چشم غیر مسلح است. سیستم تیکونیک در مورد شکل کیهان جالب توجه است. در مدل براهه، همانطور که قابل مشاهده است دو سیاره به دور خورشید در گردشند و هر سه تای آن ها به دور زمین می چرخند. سایر سیارات نیز هرچند به دور خورشید در گردشند، اما چون خورشید به دور زمین در گردش است، آن ها هم به دور خورشید و زمین در گردشند. پس از ارائه مدل کوپرنیک، مدل تیکونیک که در واقع محصول چند فکر است به عنوان رقیب جدی نظریه خورشید مرکزی قد علم کرد، چرا که در مدل تیکونیک هنوز زمین ثابت است و خورشید در گردش به دور آن.
جیوردانو برونو(۱۵۴۸-۱۶۰۰، Bruno Giordano)- فلیپو برونو در ناپل به دنیا آمد و به دلیل پیروی از تفکرات سنت دومینیک، نام خود را به جیوردانو تغییر داد. جیوردانو پیرو فلسفه ارسطویی بود. برونو به دلیل زدن ساز مخالف با تعالیم کلیسای کاتولیک، مورد توجه دادگاه تفتیش عقاید کلیسا واقع گردید، لذا در سال ۱۹۷۶ از شهر رم فرار کرد. مدتی در فرانسه بود. از سال ۱۹۸۳ الی ۱۹۸۵ در لندن زندگی کرد. در این برهه دو کتاب معروف خود را نوشت. در کتاب “Cena de le Ceneri ” به دفاع از نظریه خورشید مرکزی کوپرنیک پرداخته بود. به نظر می رسد برونو به نجوم تسلط کافی نداشته است زیرا تئوریش از چند جهت مغشوش است. در کتاب ” De l’Infinito, Universo e Mondi ” نیز ابراز می دارد که کیهان نامحدود است، مملو از دنیاهاست و همه این دنیاها مامن موجودات متفکر است.
سرانجام برونو در سال ۱۹۹۱ از فرانکفورت آلمان به ونیز بازگشت. همان جا دستگیر شد و به اشتباه خود اعتراف نمود. در سال ۱۵۹۲یا ۱۵۹۳ برونو به رم فرستاده شد. هشت سال در زندان بود و برونو در نهایت از پذیرش خطاهایش امتناع ورزید. در سال ۱۶۰۰ وی را مرتد اعلام کردند و در آتش سوزاندند.
جنبش علمی چند دهه اخیر به شهید بودن برونو در راه علم مشکوک است. دیوید دارلینگ در سایت آنلاین دایره المعارف علم– encyclopedia of science مدخل برونو می گوید: « برخلاف اعتقادات عوام در دوره های بعدی، او در اصل به خاطر دیدگاه نجومیش در آتش خشم کلیسا نسوخت که بیشتر به این دلیل امتناع از پذیرش الوهیت مسیح بود . . .».
در ویکی انگلیسی نیز این نکته تایید شده است: « تعدادی از ارزیابی ها نشان می دهد که ایده های برونو درباره کیهان، نقش کمتری در عاقبت وی نسبت به اعتقادات مشرکانه اش[وحدت وجود] داشته است، اعتقاداتی که متفاوت از تفسیر خدا توسط کلیسای کاتولیک بود . . .
. . . در واقع دلیل اصلی که برونو را بخاطرش سوزانده اند در هاله ای از ابهام است چرا که در پرونده برونو دست برده شده و قسمت های مهمی از پرونده مفقود است. لویجی فیرپو دلایلی که کلیسای کاتولیک حکم به سوزاندن برونو داد، را این چنین بر می شمارد: عقایدی بر خلاف مذهب کاتولیک و سخنرانی بر علیه کشیش های کاتولیک، ابراز عقایدی متفاوت از تثلیث، الوهیت مسیح و حلول، مخالفت با مسیح بودن عیسی و باکره بودن مریم».
در این لیست اعتقاد به چندگانه گرایی کیهانی، ششمین اعتقاد تکفیری برونو عنوان شده است و حتی از جرمی به نام دفاع از تفکرات کوپرنیکوس نام برده نشده است. فی الواقع برونو کتابی با نام تبعید- Expulsion نوشت که در آن دیدگاهش در مورد وحدت وجود بیان داشته بود.
به همین خاطر هر یک از محققین دلیلی برای مرگ برونو عنوان می نمایند. لیکن ون هلدن (Van helden) به نقل از دایره المعارف علمی زندگی نامه، به آتش سپرده شدن برونو به خاطر عقاید نجومیش را رد می کند، چرا که معتقد است نه گالیله و نه کپلر که از معاصرین برونو بودند، هیچ یک با برونو ابراز همدردی نکردند. اما جریان های ضد کلیسا در قرن نوزدهم و بیستم، تمام آن دلایل را کنار گذاشتند و برونو را شهید راه علم معرفی نمودند.
گالیلئو گالیله (۱۵۶۴-۱۶۴۲، Galileo Galilei)- دومین فردی که بعدها از وی یک قدیس ساخته شد، کسی نبود جز گالیلئو گالیله. ویلیام ویر(Weir) در کتاب بزرگ ترین دروغ های تاریخ(۱) به زدودن شاخ و برگ هایی پرداخته که بعدها باعث شدند تا ما فکر کنیم گالیله فقط به خاطر پیشرفت علم زجر کشید، به زندان افتاد و شکنجه شد. این یک افسانه است. فی الواقع محاکمه گالیله توسط کلیسا به دلیل دسیسه بزرگی بود که از سوی دشمنان و رقبایش ترتیب داده شده بود. در این میان گستاخی های گالیله نیز دخیل بود. این وسط دیدگاه کیهان شناسی گالیله بیشتر بهانه بوده است.
گالیله مشاهدات تلسکوپیک خود را از سال ۱۶۰۹ شروع نمود. گفته می شود اصول دوربین یا تلسکوپ در هلند توسط یک عینک ساز کشف شد و بعد در سایر مناطق اروپا توسعه یافت. گالیله جزو اولین منجمینی است که از تلسکوپ استفاده کرده است و خیلی ها اختراع تلسکوپ را به وی نسبت می دهند.
وی یک سال بعد کتابی درباره چهار قمر معروف مشتری، حالات سیاره زهره، لکه های خورشیدی و . . . منتشر نمود. این که چهار قمر به دور مشتری در گردش بودند و یا حالات متفاوت مشاهده زهره در طول ماه های یک سال- نشان می داد همین طور که ماه به دور زمین می چرخد، زهره نیز به دور خورشید در گردش است- تا حدود زیادی نظریه زمین مرکزی بطلمیوسی را رد می کرد. در نظریه زمین مرکزی، تمام اجرام سماوی می بایست به دور زمین در گردش باشند و خود زمین حرکتی ندارد. لذا در سال ۱۶۱۰، گالیله موفق شده بود ثابت کند که همه اجرام سماوی به دور زمین در گردش نیستند.
گالیله از بابت متحرک بودن زمین به تئوری امواج استاد می ورزد که این تئوری توسط مقامات کلیسا رد می شود. هر چند این سند برای گالیله بسیار مهم بود اما جزر و مد نمی تواند ثابت کننده تحرک زمین باشد که مربوط به دوران زمین است.
در همین زمان نسخه ای از کارهای گالیله به دست یوهانس کپلر(۱۵۷۱-۱۶۳۰،Johannes Kepler) آلمانی می رسد. کپلر که اکنون جانشین براهه شده است، با فراهم آوردن تلسکوپی برای خود به جستجو مشغول می شود. در سال ۱۶۱۵ بر مبنای کارهای کوپرنیک و براهه توانست اولین کتاب از سه گانه “Epitome astronomiae Copernicanae ” را منتشر نماید.
کپلر و کتاب معروفش که در آن به ارائه سه قانون معروف حرکت سیاره ای پرداخته است
در این هنگام(۱۶۱۶) کاردینال بلارماین(Bellarmine) که مردی تعلیم دیده، متین و منصف بود از سوی واتیکان با گالیلئو ملاقات کرد. او طی یک مشاوره به گالیله پیشنهاد نمود که نظریه خورشید مرکزی را صرفاً یک فرضیه بداند. کلیسا که کتاب کوپرنیک را ممنوع نکرده بود، به صورت رسمی گالیله را از پرداختن به مدل کوپرنیک منع نکرد. اما گالیله خود در تنگنا قرار داشت چرا که از یک سو یقین داشت خورشید ثابت و زمین به دور آن در گردش است و از دگر سو مشاهدات بصری زمین را ساکن نشان می داد و تلسکوپ وی نیز در حدی نبود که بتواند پدیده اختلاف منظر ستاره ای را نشان دهد.
آنچه باعث می شد که مدل کوپرنیک نتواند در سده های ابتدایی قدرتمند ظاهر شود، بحثی در اخترشناسی به نام اختلاف منظر ستاره ای-stellar parallax است. طبق مدل کوپرنیک باید منجمین قادر بودند پدیده ی مذکور را مشاهده نمایند. اما کسی نتوانست وجود آن را تا قرن هجدهم نشان دهد چرا که اختلاف منظری ستارگان ناشی از حرکت چرخشی ما به دور خورشید، به طرز تعجب آوری کوچک است و برای مشاهده آن نیاز به ابزاری بود که تا قرن هجده فراهم نشد.
تا سال ۱۶۲۱ کپلر جلد دوم و سوم کتاب ” Epitome astronomiae Copernicanae ” را به اتمام رساند. در این کتاب ها، وی به ارائه سه قانون معروفش در خصوص حرکت سیاره ای پرداخته و قدرت تشریح مدل کوپرنیک را افزایش داده است.
به سال ۱۶۲۴، از سوی پاپ اوربان هشتم به گالیله اطمینان خاطر داده می شود به شرطی می تواند در مورد سیستم کوپرنیکی مطلب بنویسد که آن را یک گزاره ریاضیاتی بداند. گالیله و پاپ از دوستان قدیمی هم بودند. لذا گالیله کتابی نوشت به نام مکالمه ای در مورد دو نظام اصلی دنیا-Dialogue Concerning the Two Chief World Systems که در آن سه نفر به بحث نشسته اند. سالویاتی حامی دیدگاه کوپرنیک، سیمپلیسیو فیلسوفی ارسطویی و ساگردو نیز یک اشراف زاده است. سالویاتی که طرفدار دیدگاه کوپرنیکی است در مباحثه پیروز می شود. این کتاب در سال ۱۶۳۲ در رم در دسترس علاقه مندان قرار گرفت.
هرچند گالیله می توانست از دسترس دادگاه تفتیش عقاید خارج گردد، اما وی خواست که استادگی نموده و از خود دفاع نماید. کاری که گالیله کرد رفتار بر خلاف توافقش با پاپ بود. بسیاری از مخالفان گالیله به اوربان هشتم یادآوری نمودند که کاردینال بلارماین سال ها قبل به گالیلئو هشدار داده بوده که از تئوری کوپرنیک دفاع نکند. بسیاری شیطنت نموده و حتی به پاپ گفتند که شخصیت سالویاتی در آن کتاب کسی جز خود گالیله نیست و تفکرات سیمپلیسیو نیز همان تفکرات خود پاپ است. اوربان کم کم احساس کرد که گالیله وی را بازی داده است و مورد اهانت واقع شده است. بالتبع گالیله را تنها گذاشت.
طی دو ماه، ده کاردینال به بررسی پرونده گالیله پرداختند و گالیله هجده بار به دادگاه فراخوانده شد. در دادگاه گالیله به دفاع از خود پرداخت و نه تنها ابراز داشت که هرگز نامه ای از بلارماین مبنی بر ممنوعیت سخن گفتن از نظریه خورشید مرکزی دریافت ننموده که حتی نامه ای از بلارماین ارائه نمود مبنی بر این که گالیله فاقد سو پیشینه است. گالیله حتی مدعی شد چرا با وجودی که خود دادگاه ابتدا اجازه چاپ کتاب را داده است، اکنون انتشار آن را ممنوع کرده است؟
دو کاردینال از اعضای هیئت حاکمه با گالیله ابراز همدردی کردند. وینچنزو ماکولانو، رئیس هیئت حاکمه اجازه یافت که با گالیله به توافق برسد. گالیله که دیگر حامی مقتدری نداشت، پذیرفت که بر خلاف عهدین صحبت نموده است. لذا حکم به استغفار و بازداشت خانگی وی داده شد. اوربان هشتم نیز دستوراتی مضاف بر حکم دادگاه علیه گالیله صادر نمود که حداقل آسیب روحی عمیقی به گالیلئو وارد ساخت.
اما برای قرن ها از گالیله تصویری ارائه شد که به عنوان صدای علم و منطق و به عنوان مرد آموزش دیده به نبرد با کلیسای بی بازده و محتجر پرداخته است. همه این ها در حالی تبلیغ می شود که خود کوپرنیک و براهه هر دو جزو کشیش های کاتولیک بوده اند. حتی در قرون وسطی و دروه تجددگرایی، برای اخد مدارج بالا در سیستم کلیسای کاتولیک هر فرد می بایست در هریک از علوم زمان آموزش می دید و در نهایت باید یک رساله می نگاشت.
وقتی امروز بسیاری شک دارند که برونو به خاطر مخالفت با دیدگاه زمین ثابت سوزانده شده است، کم تر کسی که در مورد زندگی گالیله تحقیق کرده می پذیرد گالیله از این بابت توسط کلیسا شکنجه شده است. حتی بررسی دهه آخر زندگی گالیله، خود نشان می دهد که گالیله تحت فشار به معنای واقعی نبوده است.
زاویه دید عریض تر به ما در درک آنچه حقیقتاً اتفاق افتاده است، ثمربخش تر است. سرانجام یک مناقشه طولانی درباب نحوه تفسیر متون مقدس، جدایی مارتین لوتر از کلیسای کاتولیک در سال ۱۵۱۷ بود که امروز به پروتستانی ها معروفند. یک سده بعد در سال ۱۶۱۶، کلیسا از این ترسید که شاید گالیله و فوسکارینی نیز در پی بدعتی جدید باشند. از دیگر سو تمام دشمنان و رقبایی که گالیله طی دوران تدریس در پیزا و پادوا برای خود دست و پا کرده بود، مرتباً گزارشاتی مبنی بر افزایش تعداد طرفداران گالیله برای مقامات کلیسا می فرستادند.
ویژگی های شخصیتی گالیله به گونه ای بود که رنجش خاطر بسیاری به بار آورد. در واقع وی تبحری خاص در دشمن تراشی داشت. لودویکو دله کلمب، رقیب اصلیش مامور تخریب شخصیت گالیله شد. گالیله حوالی سال های ۱۶۱۵ با قلمش به شینر(Scheiner) و گراسی می تازد. این عملش باعث شد یسوعیان که عمده حامیانش بودند بعدها سال ۱۶۳۳ در برابر محاکمه گالیله سکوت نمایند و حتی شینر نقش بزرگی علیه گالیله در روند دادگاهش بازی کرد. منابع قدیم می گویند که دوستان گالیله جان وی را خریدند. اما منابع جدید معتقدند که گالیله دوست چندان با نفوذی باقی نگذاشته بود که جانش را بخرد. فی الواقع علاوه بر دوستانش، دفاعیه گالیله و انعطاف پذیری هیئت حاکمه بود که به حکم بازداشت خانگی گالیله وی انجامید.
حتی در ویکی انگلسی نیز آمده است که به نظر می رسد کتاب مکالمه گالیله به پاپ اوربان و یسوعیان تاخته است، کسانی که تا آن موقع از حامیان اصلی اش بوده اند. لذا چنین برخوردی با دوستان، کینه توزی رقبایش و حتی به قول نائس(Naess) حوادث سال ۱۶۳۲ و ۱۶۳۳ دست به دست هم دادند تا چنان پیشامدی بروز یابد.
منابع قدیم می گویند گالیله زندانی شد و چون در سن کهولت طاقت زندان نداشت، حاضر به استغفار شد. حتی زمان استغفار در حالی که به زمین اشاره می کرد، زیر لب نیز غرولند می کرد: «در هر صورت زمین گرد است-Eppur si muore!». ویر می گوید گالیله قبل از شروع دادگاه، در مورخ ۳۰ آوریل ۱۳۳۳حرف خود در مورد حرکت زمین و ثابت بودن خورشید را پس گرفته بود. چنین داستانی فقط یک قصه است، چرا که گالیله به زندان نرفت و از ابتدا بازداشت خانگی بود و همین حکمش هم با شدت اجرا نمی شد. نائس نیز همین را می گوید.
پس از گالیله، در سال ۱۶۸۷ اسحاق نیوتن در واکنش به تلاش های صورت گرفته قبلی، توانست قانون جاذبه جهانی را مطرح نماید که در آن ابراز شده بود جاذبه نیرویی است که سیاره ها را در مسیر گردشی خود نگه می دارد و اجازه نمی دهد که جو از زمین جدا گردد. با تلاش های نیوتن، مدل خورشید مرکزی به شکل امروزی خود نزدیک تر شد.
پس از تلاش های گالیله، کلیسا دیگر نتوانست صحبت از دیدگاه کوپرنیک را ممنوع نماید اما دیدگاه خود کلیسا اتکا به مدل تیکونیک بود و این مدل در بین دانشمندان نیز طرفداران زیادی داشت. در سال ۱۷۲۹ جیمز بردلی با کشف مفهومی به نام ” stellar aberration ” اثبات کرد که زمین در حال چرخش به دور خورشید است و در سال ۱۸۳۸ فردریک بسل موفق گردید اختلاف منظر ستاره ی ۶۱ Cygni را مشاهده و اندازه گیری کند. به این ترتیب مدل تیکونیک منسوخ گردید.
درست ۱۳ سال بعد در ساختمان پانتئون پاریس، فیزیکدانی به نام ژان برنارد فوکو طی یک آزمایش زیبا به اثبات حرکت زمین پرداخت.
جمع بندی
ماجرای پر فراز و نشیب زمین مرکزی یا خورشید مرکزی بودن کیهان حامل چند نکته جالب توجه است:
۱-با توجه به این که کوپرنیک در دست نوشته هایش از چند فیلسوف یونانی نام برده که قبل از وی معتقد به خورشید مرکزی بوده اند، لذا کوپرنیک را نمی توان ارائه گر این نظریه دانست بلکه وی احیاگر و توسعه دهنده نظریه مذکور بوده است. اما امروز ما می بینیم کوپرنیک را ارائه کننده نظریه خورشید مرکزی می دانند.
۲-دلیل عدم پذیرش نظریه خورشید مرکزی از سوی کلیسا در زمان کوپرنیک خطای باصره بود که کوپرنیک نتوانست آن را باطل کند. هر کسی با چشمش می دید که خورشید از شرق طلوع نموده و در غرب غروب می کند. مشابه این پدیده برای ماه هم رخ می داد. در واقع کوپرنیک دلایل قوی و قانع کننده ای برای خورشید مرکزی بودن کیهان ارائه نکرد. حتی منجم دیگری به نام تیکو براهه توانست مدل رقیب قوی برای مدل کوپرنیک ارائه کند که با مشاهدات بصری تطابق داشت و علی رغم این که همه اجرام مستقیم به دور زمین در گردش نبودند، اما غیر مستقیم به دور زمین در چرخش بودند و زمین ثابت مانده بود. لذا مدل تیکونیک را باید به روز شده مدل بطلمیوسی دانست که کلیسا در برابر پذیرش آن سختی از خود نشان نداد چرا که زمین در مرکز ثابت و همه اجرام نهایتاً به دور آن می چرخیدند.
۳-جیوردانو برونو در ایران شخصیت تقریباً گمنامی است اما بعضی منابع داخلی و بسیاری از منابع غربی سوزانده شدن برونو در آتش خشم کلیسای کاتولیک را به خاطر دفاع از نظریه کوپرنیک می دانند. این در حالی است که تعدادی از محققین غربی امروز به چنین باوری شک دارند و معتقدند عقاید کوپرنیکی سهم اندکی در حکم مرگش از سوی کلیسا داشته است. چیزی که باعث می شود من نیز با این گروه اخیر هم عقیده باشم، داستان برخورد گالیله و کلیساست. فی الواقع کلیسا از بابت تکفیر مطالبی در حد ثابت یا متحرک بودن زمین کسی را نمی سوزاند، حکم سوزاندن سزاوار کسی می شد که به الوهیت مسیح شک می کرد یا خدا را متفاوت از کتاب مقدس تفسیر می نمود. اما برای ما جا انداخته اند که کلیسای قرون وسطی عقاید مخالف خود را کاملاً قلع و قمع می نموده است آن هم با نهایت شدت. لیکن اگر خفقان کلیسا این قدر بالا بوده است هرگز اجازه چاپ تفکرات کوپرنیک و گالیله داده نمی شد.
داستان منصور حلاج خود نمونه وجود چنین سیستمی در جوامع اسلامی چند قرن اول هجری است. اما جنایت کلیسای قرون وسطی و قاضی القضات مسلمان طی چند سده در برابر جنایت میانمار طی چند روز، به هیچ وجه قابل مقایسه نیست.
۴- گالیله کسی بود که همانند کوپرنیک، برونو و کپلر نتوانست به اثبات پدیده اختلاف منظر ستاره ای بپردازد. او توانست نشان دهد همه اجرام مستقیم به دور زمین در گردش نیستند. اما این کشفیات گالیله در مدل تیکونیک حضم شد و عملاً کمک چندانی به اثبات مدل کوپرنیک نکرد. تا سال ۱۷۲۹ یعنی زمان آزمایش بردلی، هنوز مدل تیکونیک هم اندازه مدل کوپرنیک طرفدار دارد. لذا این تصور باطل است که بگوییم گالیله مدارک متقنی برای کلیسا ارائه نمود اما کلیسا گوش شنوا نداشته است.
بردلی و بسل تیر خلاص را به نظریه بطلمیوسی شلیک نمودند لیکن همه چیز به اسم گالیله تمام شده است. اگر راویان و محققین چه داخلی چه خارجی بی طرف بودند نمی باید به خود اجازه می دادند که کارهای کپلر، نیوتن، بردلی، بسل و فوکو را زیر سایه گالیله مدفون نمایند. حتی جریان قدیس سازی گالیله در حدی قوی پیش رفته است که هر کس دیپلم دارد، گالیله را می شناسد اما هر کسی کوپرنیک را نمی شناسد!
۵-اما داستان گالیله، این غلط است که معتقد باشیم گالیله انسان عالم و متواضعی بود که کلیسا چشم دیدن عظمتش را نداشت. این جزو تفکرات تزریقی است که مستقیماً از غرب قرن بیستم می آید. در عالم بودن گالیله شکی نیست اما در فروتنی و صداقت گالیله جای شک کم نیست. منابع قدیم معتقدند که گالیله کتابی در دفاع از نظریه کوپرنیک نوشت و از این بابت توسط دادگاه تفتیش عقاید به زندان افتاده است. اما منابع جدید حرف جدیدی می زنند. یک نمونه آن کتاب بزرگ ترین دروغ های تاریخ، اثر ویلیام ویر بود که در بالاتر به صورت خلاصه آورده شد. نمونه دیگر کتاب گالیلئو گالیله، زمانی که دنیا هنوز ایستاده است(۲)، اثر آتله نائس(Naess) می باشد که به مخاطبان پیشنهاد می کنم خود آن را بخوانند.
۶-امروزه بعضی از طرفدران فرضیه فضانوردان باستانی با توجه به منابع قدیم، به داستان زندگی گالیله استناد نموده و می گویند که ماجرای اثبات وجود موجود فضایی مشابه اثبات خورشید مرکزی بودن است. روزی کسی قبول نمی کرد که خورشید ثابت و زمین متحرک باشد اما امروز همه پذیرفته اند که دقیقاً همان طور است. روزی هم می رسد که حقیقت موجودات فضایی آشکار می شود و این حقیقت همان ایده ای است که ایشان حامی آن هستند.
در پاسخ به چنین ادعایی باید گفت که گالیله نتوانست مستندات کافی ارائه نماید. به عبارتی مستندات گالیله زمین مرکزی بودن طبق دیدگاه بطلمیوسی را باطل می کرد، اما مدل تیکونیک که نسخه به روز شده ای از مدل بطلمیوسی بود، فاقد چنان ایرادات ابراز شده از سوی گالیله بود. در این مدل هنوز زمین ثابت و خورشید متحرک بود. در عهدین مطالبی درباره ثابت بودن زمین و حرکت خورشید آمده است. لذا این که سایر اجرام سماوی هم به دور زمین بچرخند، در عهدین یا متون مقدس مورد تاکید نبوده است.
در نتیجه تلاش های گالیله تا حدود زیادی خنثی شده بود. زمانی که کلیسا اجازه چاپ تفکرات کوپرنیک را داد منتظر وقوع عواقب آن نیز بود. حتی اگر اجازه چاپ به کتاب کوپرنیک داده نمی شد، این کتاب به صورت غیر قانونی منتشر می شد و صدمات بیشتری به کلیسا وارد می کرد. به همین خاطر کلیسا سعی در کنترل جریان و نه مسدودسازی آن داشت.
اما تفسیر من از داستان زندگی گالیله چنین است که او به میل خود با کلیسا رو در رو نشد. اگر تلاش های گالیله کفایت می کرد همان زمان تفکرات بطلمیوس و براهه باید طرفداران خود را از دست می داد. گالیله در مباحث حرکت شناسی بسیار موفق تر از مباحث نجوم عمل نمود. در نجوم، وی نه ارائه کننده نظریه خورشید مرکزی است و نه اثبات کننده قطعی آن نظریه. پیام من برای تمام حامیان کنونی فرضیه فضانوردان باستانی که حکایت خود را با گالیله قیاس نمودند یا می نمایند، چنین است: ما نیز برای چنان روزی لحظه شماری می کنیم، روزی که حقیقت موجودات فضایی آشکار گردد و این قطعاً روزی است که یک موجود فضایی در جمع مردم زمین حاضر شود و ما از آزمایش دی ان ای او به این نتیجه برسیم که انسان نیست. قطعاً خوانندگان متوجه هستند که من بر مردم زمین تاکید دارم و نه بر قشر یا سازمانی خاص.
آن روز اگر حامیان فرازمینی ها اجازه دهند، ما از آن موجود هوشمند این سئوال را می پرسیم: آیا براستی شما از سایر کرات یا اجرام سماوی با بشقاب پرنده به دیدار ما می آمدید ؟ یا این که از اول هم بر روی زمین زندگی می کردید، در کنار ما انسان ها؟ تا زمان به دست آمدن چنان سندی، ما نیز به فعالیت خویش مشغول خواهیم بود.